متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

دلنوشته مجموعه دلنوشته‌های تعبیر وارونه عشق | سمانه شیبانی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Samaneh85
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 51
  • بازدیدها 1,644
  • کاربران تگ شده هیچ

Samaneh85

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
639
پسندها
6,636
امتیازها
21,973
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #41
تو متعلق به منی،
شاید توی یه دنیای دیگه،
یه زمان دیگه،
ولی می‌دونم که متعلق به منی!
 
امضا : Samaneh85

Samaneh85

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
639
پسندها
6,636
امتیازها
21,973
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #42
دلم برایت تنگ شده است،
برای کسی که قبلاً بودی؛ کسی که یه زمانی بهم اهمیت می‌داد...!
 
امضا : Samaneh85

Samaneh85

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
639
پسندها
6,636
امتیازها
21,973
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #43
می‌دانم که عشق زندگی تو نیستم؛ ولی تو تا ابد در قلبم عشق زندگیم خواهی ماند...!
 
امضا : Samaneh85

Samaneh85

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
639
پسندها
6,636
امتیازها
21,973
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #44
«زمان» چیز عجیبی‌ست!
به من آموخت: نگران اتفاق نیوفتادن چیزهایی که می‌خواستم در آینده رخ دهند، نباشم؛
«آینده» هم چیز عجیبی‌ست...
مثلاً خواهی دید چیزی که در گذشته می‌خواستی و فکر می‌کردی اگر نشود نمی‌توانی زندگی کنی را حال خودت دیگر نمی‌خوای!
آری! زندگی عجیب است...
 
امضا : Samaneh85

Samaneh85

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
639
پسندها
6,636
امتیازها
21,973
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #45
نه آنقدر نزدیکی که قلبم آرام بگیرد و نه آنقدر دوری که رشته‌های امیدم پاره شود...!
 
امضا : Samaneh85

Samaneh85

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
639
پسندها
6,636
امتیازها
21,973
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #46
تو آفریده شده‌ای برای من!
تو از همان ابتدا به دنیا آمده‌ای که مالِ خود من شوی...
چگونه عشقی‌ست که چنین در دل من پیچ و تاب می‌خورد،
هوا خوب است و عطر عشق‌مان در هوا پراکنده می‌شود و من مدهوش می‌شوم از بی‌قراری این عشق...
حال قلب من با تو همانند هیچ روزی نیست،
نه شبیه دیروز و نه هیچ فردای دیگری...
امّا؛ من حسادت می‌کنم به تمام آن روزها و شب‌هایی که تو را نداشتم!
چشم‌هایم حسادت می‌کند به تمام عکس‌هایی که من درکنارت نبودم!
و حال این را تو بدان که: «تمام تو برای من شده است!»
 
امضا : Samaneh85

Samaneh85

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
639
پسندها
6,636
امتیازها
21,973
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #47
تو نجاتی!
برای تمام لحظاتی که بغض، نفس کشیدن‌هایم را سخت می‌کند...
برای تمام روزهای تلخی که حرف‌هایم در سینه جا مانده...
تو نجاتی؛ برای تمام خستگی‌هایی که جان را نیمه جان می‌کند، برای تمام شکست‌هایی که درد ناکامی را به استخوان می‌رساند...

تو نجاتی برای تمام فکر و خیال‌هایی که مغز را نشانه می‌گیرد...
تو برای من همان نوری هستی که وقتی به هیچی امید ندارم در زندگیم می‌تابد!
تو نجاتی؛ برای امروز و فردا و برای همه‌ی عمر...
 
امضا : Samaneh85

Samaneh85

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
639
پسندها
6,636
امتیازها
21,973
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #48
یه چیزهایی میان من و تو بوده که در هیچ قصه‌ای نیست...
من با تو احساسی را تجربه کردم که در هیچ غزلی نیست...
من با تو خودم را از نو دیدم؛
خودم را دوباره ساختم؛
اگر تو نبودی، گل‌های نارنجی قلبم هیچ‌گاه رنگ نمی‌گرفتن!
آنقدر ذره ذره در دنیایم جا شدی که ناگاه به خود آمدم و دیدم برایم یک جهانی...!
 
امضا : Samaneh85

Samaneh85

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
639
پسندها
6,636
امتیازها
21,973
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #49
من تو را؛
به جان می‌خوانَمَت...
به دل می‌نِشانَمَت...
به عشق می‌دانَمَت...
به غزل می‌سُرایَمَت...
به ماه می‌پِندارَمَت...
به مهر می‌جویَمَت...
آری من تو را دوستت دارم؛ با تمامِ نابودی‌هایم:) ♡
 
امضا : Samaneh85

Samaneh85

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
639
پسندها
6,636
امتیازها
21,973
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #50
تو برای من وطن بودی!
وقتی که در غربت این دنیا تنهاترین آدم روی زمین خودم را حس می‌کردم...فکر کردن به تو جهان خالی‌اَم را پُر از تو می‌کرد...
تو برای من خانه بودی!
وقتی که خسته از زندگی می‌خواستم به آغوشت پناه ببرم، امید در تَن من دوباره جوانه میزد...
تو برای من صدا بودی!
وقتی سکوت مرا آنچنان کَر کرده بود که هیچ چیز را نمی‌شنیدم...
آری برای منی که هیچ چیز نداشتم؛ همه چیز بودی...!
اما به راستی من برای تو چه بودم؟

 
امضا : Samaneh85

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا