• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه بی‌نام و نشان | راحله خالقی نویسنده برتر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Rahel.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 12
  • بازدیدها 843
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,570
پسندها
19,538
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
26
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
در حوالی آمستردام در یک آپارتمان کوچک به عنوان یک زوج جوان ساکن شده‌اند. لنا به خوبی می‌داند آدم‌های زیادی در گوشه گوشه دنیا در به در او هستند و باید بدون جلب توجه زندگی کند.
چشم باز می‌کند دریغ از حتی یک ساعت خوابیدن. با خشم پتویش را کنار می‌زند و از تختش بیرون می‌آید. آرمان روی کاناپه به خواب رفته است. دلش برای او هم می‌سوزد. به نظرش زندگی آرمان به خاطر دوستی با او تباه شده است.
اما در تمام بیست و پنج سال زندگی‌اش، آرمان و شانه‌هایش تنها مأمن آرامبخشش بوده است.
بالای سرش می‌ایستد و با دلسوزی نگاهش می‌کند وسوسه سریدن انگشت‌هایش میان موهای پرحجم آرمان، تنش را به لرز می‌اندازد. دستش را مشت می‌کند و با گام‌هایی آهسته از اتاق خواب بیرون می‌آید. روی مبل سفید می‌نشیند و نگاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Rahel.

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,570
پسندها
19,538
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
26
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
ترس، آن‌ها را تبدیل به موش کرده است. موش‌های کوچکی که باید شش دانگ حواسشان را جمع می‌کردند تا مبادا با طعمه‌ی پنیر در تله موش گیر بیفتند.
وسط آن همه موقرمز ایستاده است و بی‌توجه به آهنگ گوش خراشی که مدام پخش میشد با چشم دنبال فرد مدنظرش است. از اینکه به مقصودش، دست نمی‌یابد؛ عصبی شده و با دندان به جان لب‌هایش افتاده. نمی‌فهمد چه اتفاقی رخ داده که با وجود این‌همه تاکید آن مرد دستش را درون پوست گردو گذاشته و معطلش کرده است.
بی‌قرار پا روی زمین می‌کوبد صدای موسیقی و هیجان جمعیت مو قرمز سرش را به درد آورده و امان از بسته بودن دست و بالش و اِلا به خوبی حال آن مرد بدقول را می‌گرفت. فعلاً باید تحمل می‌کرد...فقط کمی تاب می‌آورد دوباره ورق بازمی‌گشت و قدرتش را به دست می‌آورد.
علاوه بر اینکه به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,570
پسندها
19,538
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
26
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
سپس بی‌توجه به خونی که از میان انگشتان کارن بیرون می‌جهد و بهتی که در سیاهی چشم‌هایش لانه کرده است؛ پوزخندش را عمق می‌بخشد و با تلخی ادامه می‌دهد:
- تهدید کن جناب شیر ترسو...تو حرف می‌زنی و من عمل می‌کنم این رو یادت نره!
پاشنه کفشش را روی پای کارن می‌گذارد و بعد از اینکه چهره‌اش به خوبی از خشم توأمان با درد سرخ شد؛ شروع به دویدن می‌کند.
گوشی‌اش درون جیبش می‌لرزد و لنا به هیچ‌وجه نمی‌خواهد لحظه‌ای در دویدنش تعلل کند مبادا که گیر آدم‌های کارن بیفتد.
از شکست خوردن نقشه‌اش به شدت عصبی بود و خوب می‌دانست به وقتش گوشمالی درست و حسابی به آن مرد بد قول می‌دهد. از میان جوانان مو قرمز می‌دود و عمدا طعنه می‌زند تا اگر کسی دنبالش می‌کند؛ راه را گم کرده و نتواند او را بیابد حدود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Rahel.
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا