- تاریخ ثبتنام
- 22/7/20
- ارسالیها
- 1,570
- پسندها
- 19,538
- امتیازها
- 43,073
- مدالها
- 31
سطح
26
- نویسنده موضوع
- #11
در حوالی آمستردام در یک آپارتمان کوچک به عنوان یک زوج جوان ساکن شدهاند. لنا به خوبی میداند آدمهای زیادی در گوشه گوشه دنیا در به در او هستند و باید بدون جلب توجه زندگی کند.
چشم باز میکند دریغ از حتی یک ساعت خوابیدن. با خشم پتویش را کنار میزند و از تختش بیرون میآید. آرمان روی کاناپه به خواب رفته است. دلش برای او هم میسوزد. به نظرش زندگی آرمان به خاطر دوستی با او تباه شده است.
اما در تمام بیست و پنج سال زندگیاش، آرمان و شانههایش تنها مأمن آرامبخشش بوده است.
بالای سرش میایستد و با دلسوزی نگاهش میکند وسوسه سریدن انگشتهایش میان موهای پرحجم آرمان، تنش را به لرز میاندازد. دستش را مشت میکند و با گامهایی آهسته از اتاق خواب بیرون میآید. روی مبل سفید مینشیند و نگاه...
چشم باز میکند دریغ از حتی یک ساعت خوابیدن. با خشم پتویش را کنار میزند و از تختش بیرون میآید. آرمان روی کاناپه به خواب رفته است. دلش برای او هم میسوزد. به نظرش زندگی آرمان به خاطر دوستی با او تباه شده است.
اما در تمام بیست و پنج سال زندگیاش، آرمان و شانههایش تنها مأمن آرامبخشش بوده است.
بالای سرش میایستد و با دلسوزی نگاهش میکند وسوسه سریدن انگشتهایش میان موهای پرحجم آرمان، تنش را به لرز میاندازد. دستش را مشت میکند و با گامهایی آهسته از اتاق خواب بیرون میآید. روی مبل سفید مینشیند و نگاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.