• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان اصیل زاده سه رگه (جلد اول) | نرجس کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Nwrji
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 66
  • بازدیدها 3,919
  • کاربران تگ شده هیچ

Nwrji

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
4/1/22
ارسالی‌ها
166
پسندها
1,191
امتیازها
6,463
مدال‌ها
8
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #61
دستشو که جلوم گرفته بود گرفتم و بلند شدم به موجودی که تبدیل به خاکستر شده بود نگاه کردم.
- چطور اینجوری شد؟
با نشون دادن شمشیری که تو دستش بود گفت:
- ترکیب نقره و خون یه خوناشام رو هر موجودی اثر داره.
با صدای جیغ مانندی که معلوم بود خیلی از هم فاصله ندارن بهش نگاه کردم، با قرار گرفتن شمشیر دیگه ای توی دستش به طرفم گرفتش همینطور که راه می‌رفت گفت:
- مبارزه که بلدی؟!
- خودت چی فکر میکنی؟
- پس خوبه چون باید یه خورده کثیف کاری کنیم.
حرفش که تموم شد کلی جن چندش آور به سمتمون حمله کردن، هر چقدر ازشون می کشتیم انگار چندبرابر میشدن از شدت خستگی نفس نفس می‌زدیم، با دیدن یکی از اونا که به سمت کای می‌رفت شمشیرو مستقیم به سمتش پرت کردم که تو خوا تبدیل به خاکستر شد؛ کای برگشت و به شمشیر که حالا روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Nwrji

Nwrji

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
4/1/22
ارسالی‌ها
166
پسندها
1,191
امتیازها
6,463
مدال‌ها
8
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #62
با باز شدن در تالار بزرگی جلوت قرار داشت که سربازا هر طرفش به ترتیب ایستاده بودن، هیدس در راس تالار روی تختی که خیلی زیبا و زینتی بود نشسته بود. میشه گفت تمان تختش از یاقوت قرمز و سیاه بود که خیلی براق بودن؛ با نزدیک شدن بهش کاس سرشو به نشونه احترام خم کرد با بالا آوردن سرش مستقیم به هیدس نگاه کرد
- همانطور که می‌خواستین اینجاست.
هیدس از تختش بلند شد، به آرومی به سمتم حرکت کرد و با دقت به صورت خیره شد.
- پس تو دختر انوت فرمانروای تمان قلم روهایی؟
هیدس دوباره بعدش پرسیدن سؤالش بهم نگاه کرد تا واکنشمو ببینه و من نباید جلوش ضعف نشون می‌دادم وگرنه کار از اونی که هست سخت تر میشه، با کشیدن نفس عمیق تمام اضطرابی که به سراغم اومده بود رو دور کردم مثل خودش بهش نگاه کردم:
- بنظر اونقدر واضح هستم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Nwrji

Nwrji

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
4/1/22
ارسالی‌ها
166
پسندها
1,191
امتیازها
6,463
مدال‌ها
8
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #63
با تموم شدن حرفام دستامو برداشتم تا ببینم چقدر تونستم تحریکش کنم. هیدس از جاش بلند شد و با چهره ای خونسرد نگاهم کرد.
- واووو از اونی که فکر می‌کردم خیلی باهوش تر و شجاع تری پس می‌خوای یه راست بریم سر اصل مطلب.
به سرم بهش فهموندم که درست میگه به کای نگاه کرد و کای با یه بشکن کل میزو از سالن ناپدید کرد‌.
- سه رگه بودنتو کامل کنی.
با تعجب بهش نگاه کردم:
- منظورت چیه؟!
همینطور که به سمت تختش می‌رف گفت:
- گفتی بهت بگم ازت چی می‌خوام، منم می‌خوام یک سه رگه کامل بشی میدونی که باید خون یک انسانو بخوری تا کامل بشی
کای با تعجب به هیدس نگاه کرد.
- اما اگه این اتفاق بیوفته انسانیتش خاموش بشه دیگه نمیتونه اونو برگردونه بعدم نتونه درست عمل کنه ممکنه برعکسش بشه.
- من بهش پیشنها دادم میتونه انجام بده یا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nwrji

Nwrji

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
4/1/22
ارسالی‌ها
166
پسندها
1,191
امتیازها
6,463
مدال‌ها
8
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #64
همینجوری که تو اتاق قدم میزدم کای ب در ضربه کوتاهی زد و وارد شد.
- تصمیم گرفتی؟!
بهش نگاه کردم و با آرامش چشمامو باز و بسته کردم:
- اره می‌تونیم بریم.
به سمت در اتاق رفتم که اومد کنارم مچ دستمو گرفت سوالی به سمتش برگشتم با نگرانی تو چشمام نگاه کرد:
- لطفا درست انتخاب کن
بهش لبخند اطمینان بخشی زدم و اشاره کردم که بریم.
تو سالن اصلی هیدس با اقتداری که تو این یکی دو روز ازش دیده بودم رو تختش نشسته بود، وسط سالن قصر وایستادم که بهم نگاه کرد و با همون لبخند رو اعصابش شروع کرد به نطق کردن.
- خب تصمیم گرفتی پرنسس؟!
- آره
با خونسردی بهم نگاه کرد
- قبوله
کای با شنیدن حرفم فوری به سمتم اومد.
- منظورت چیه؟! می‌خوای برای همیشه به یک موجودی تهی تبدیل بشی؟؟
- تنها راه و تصمیم نهایی خودم.
- اما....
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Nwrji

Nwrji

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
4/1/22
ارسالی‌ها
166
پسندها
1,191
امتیازها
6,463
مدال‌ها
8
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #65
*دانای کل*

سر جاش نشست، مدتی خیره به زمین بود تا اینکه سارا شروع به پرسیدم کرد:
- کریستال خوبی؟!
دوباره سکوت کل اتاق دکتر جیم رو درهم کشید؛ به آرومی از جاش بلند شد و به بقیه نگاه کرد، همه با دیدن چشمایی سرد و تهیش یخ زدن. خاکستری چشمای اون هرکسیو می‌ترسوند.
- خب نگاه کردن کافیه برگردین سر کارتون.
همه با تعجب به کریستالی که بدون هیچ حرف دیگه ای رفت بیرون فکر کردن.
همه توی سالن نشسته بودن و به رفتار پرنسس که هیچ احساسی توش نبود فکر می‌کردن آنالی که مشغول مکیدن کیسه خونش بود با در آوردن کیسه از دهانش از بقیه پرسید:
- هنوز نگفته هیدس ازش چی خواسته که انقدر عجیب شده بارها تو اتاق سعی کردم ازش بپرسم اما اونقدر با اون چشمای کاملا سیاهش نگام کرد که گفتم الان گردنمو پاره میکنه.
- آنتونی: هرچی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nwrji

Nwrji

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
4/1/22
ارسالی‌ها
166
پسندها
1,191
امتیازها
6,463
مدال‌ها
8
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #66
با عصبانیت در اتاق باز کرد و کریستال رو در حال پوشیدن لباس از توی آیینه بهش نگاه کرد، به طرفش برگشت و با نگاهی خالی از هرچی سوالی بهش نگاه کرد. وسط اتاق روبه روش ایستاد و گفت:
- چرا قبول کردی؟؟
دست به سینه بهش نگاه کرد.
- چیو!
سکوت سنگینی اتاقو گرفته بود؛ هر دوشون از جواب دادن درست بهم تفره میرفتن پرنسس جوان به طرف آیینه برگشت و مشغول بستن موهاش شد.
- اینکه تبدیل به یک سه رگه کامل بشی.!
لحظه ای صبر کرد ولی دوباره مشغول بستن محکم کردن موهاش شد.
- خب که چی؟!
- چی؟؟
به طرفش برگشت و قاطع گفت:
- اره قبول کردم،می‌خواستی همینو بشنوی؟؟
وقتی سکوت لیامو دید به سمت در رفت، لیام با گرفتن دستش اونو به طرف خودش کشید، خوناشام جوان خیره به چشمای دختر مقابلش که یه جانشین بود شده بود و آرزو می‌کرد که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nwrji

Nwrji

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
4/1/22
ارسالی‌ها
166
پسندها
1,191
امتیازها
6,463
مدال‌ها
8
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #67
راژر: دختر جون این پرتال فقط 24ساعت باز میمونه بعد اون بسته می‌شه و فقط وقتی خورشید انرژی خالص بهمون بده باز می‌شه پس باز شدنش مشخص نیست و از اونجایی که تو هیج کمکی تو باز شدن این پرتال نکردی استادت و سارا، اِلا بازش می‌کنن؛ باز کردن این پرتال حتی وقتی خورشید انرژی خالص می‌فرسته هم سخته واسه قدرتمند‌ترین ساحره‌ها.
- گاهی اوقات خیلی بی‌پروا حرف می‌زنی راژر! من قدرتمند‌ترین جادوگر دنیام پس خودمم می‌تونم بازش کنم نیاز به کسی نیست.
دکترجیم: می‌تونی اما کسی که می‌خواد به اون دنیا بره باید یکی دیگه واسش پرتال باز کنه جز فرمانروای قلمروها و خود آپلو وگرنه تو حتی اجازه پا گذاشتنم نداری.
پوزخند تمسخر آمیز ولیعهد نشان از غرور و تکبیر بیش از حدش بود.
- چه‌نیازی به این همه سر دواندن و...
راژِر: سر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Nwrji

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا