متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان اصیل زاده سه رگه (جلد اول) | نرجس کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Nwrji
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 66
  • بازدیدها 4,636
  • کاربران تگ شده هیچ

Nwrji

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
166
پسندها
1,195
امتیازها
6,463
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #41
- لیام از وقتی بدنیا اومده رنگ موهاش اینجوریه اما من رنگشون میکنم اینجوری بیشتر بهم شبیهیم
- کسیم درباره این موضوع میدونع؟!
نفس عمیق کشید و دوباره ادامه داد
- راستش فقد آنتونی میدونه دیگه هیچکس نمیدونه خودمونم تصمیم گرفتیم این موضوع رو ب کسی نگیم
آهان گفتم که گفت:
- همه فکر میکنن لیام بخاطر این دو رگه که زنی که مارو بدنیا آورده مادرش یه گرگینه بوده و لیام نصفی از خوی گرگینه ای اونو به ارث برده
با تعجب پرسیدم:
- زنی که شمارو بدنیا آورده؟!
سرشو تکون داد
- میدونی که خوناشاما نمیتونن زاد ولد کنن اما مادر و پدر من از یه ساحره کمک میخوان اونم بهشون کمک میکنه در واقع اون ساحره مادرش یه گرگینه بوده و پدرش ساحره قوی اون ساحره با خون پدر مادرم و جادوی سیاه که جادوی نفرین شده ای کاری میکنه مادرم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nwrji

Nwrji

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
166
پسندها
1,195
امتیازها
6,463
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #42
به طبقه پایین رفتم اون پیچکای آبی حسابی ذهنمو مشغول کرده بود با قرار گرفتن دکتر جیم جلوم دستمو رو قلبم گذاشتم
- اوه ترسیدم دکتر جیم میشه شما هین رابرت یهویی نیاین و نترسونین منو!
خنده ای کرد و گفت:
- متاسفم کریستال اما چیز مهمی دنبالم بیا
به سمت کتابخونه رفتیم و واردش شدیم به سمت میز رفتم که کتاب قطور و بزرگی جلوم گذاشت
- این کتاب جادوی توش انواع جادورو به طور خوندی میبینی و میفهمی بهت کمک میکنه تو کلاسات راحت تر از جادوت استفاده کنی و همه رو بشناسی الان که میتونی تقریبا از جادوت استفاده کنی این کمک بزرگی بهت میکنه
کتاب میخواستم بلندش کنم اما سنگین بود و دوباره بعدش خوندش باید میاوردمش کنابخونه برای همین تصمیم گرفتم تو کتابخونه بخونمش؛ رو صندلی نشستم و بازش کردم صفحه اولش خالی بود اما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nwrji

Nwrji

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
166
پسندها
1,195
امتیازها
6,463
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #43
- تو یه اصیلی
ای بابا حالا یکی بیاد بگه من میدونم اصیلم اما چرا داره هی تکرار میکنه اصلا اصیل یعنی چی؟! سرمو پایین انداختم و پوفی کشیدم
- اصیل یعنی از خاندان اولین خوناشام زمین
با گفتن حرفش سرمو بالا آوردم و بهش نگاه کردم با تعجب ازش پرسیدم
- اولین خوناشام زمین؟!
سرشو تکون داد و دوباره راه افتاد پشت سرش حرکت کردم
- اولین خوناشام زمین یعنی اولین کسی که به خوناشام تبدیل شده تو دنیا و خوناشامای دیگه ایم تبدیل کرده
- اونوقت اون کیه؟!
جلو تر رفتیم که با یه کلبه مواجه شدم خیلی کلبه قشنگ و چوبی بود
- وقتی برگردی مدرسه درموردش از دکتر جیم بپرس
جلو در کلبه قرار گرفتیم
- کلبه قشنگیه
در کلبه رو باز کرد اول خودش بعد من وارد کلبه شدیم توشم حسابی تمیز بود انگار تازه چیده شده بود
- توشم قشنگ و تمیزه
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nwrji

Nwrji

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
166
پسندها
1,195
امتیازها
6,463
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #44
سرمو تکون دادم به طرف کاناپه رفت که یاد حرف آنالی و رابرت در مورد پیچکای آبی افتادم فوری ازش پرسیدم:
- تو چیزی درمورد پیچکای آبی میدونی؟!
سر جاش وایستاد و به طرفم برگشت
- امروز صبح بچه ها سر به سرم گذاشتن منم عصبانی شدم برای همین یه دفعه چشام تغییر رنگ داد و وقتی دستم رو میز بود پیچکای آبی کنار میز در اومده بود حتی نزدیک بود تغییر شکل بدم
با حرفام لحظه ای تو فکر فرو رفت اما دوباره برگشت و رو کاناپه دراز کشید و دستشو رو چشاش گذاشت؛ جوابمو نداد از جام بلند شدم و رو تخت دراز کشیدم پتورو تا زیر گلوم بالا کشیدم، به لیام که رو کاناپه دراز کشیده بود نگاه کردم و چشامو روهم گذاشتم که صدای آرومش تو کلبه پیچید
- بهش فکر نکن اون نیروی درونیته برگشتی به مدرسه درموردش بخون
پس کارام چند برابر شد وقتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nwrji

Nwrji

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
166
پسندها
1,195
امتیازها
6,463
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #45
- نه منظورم از مریضی اینکه بدنم سرد تر از همیشه میشد و میل به خونم بیشتر و چشام قرمز تر واسه همین پدر و مادرم خیلی ترسیده بودن و از یه ساحره خواستن تا بیاد خونمون یه ماه نه بهم کیک شکلاتی می‌دادن و نه خون زیادی هر روز گریه می‌کردم یا وحشی می‌شدم اما نمی‌تونستم کاری کنم چون ن قدرت زیادی داشتم ن توان برای همین مجبور به تحمل شدم روزی یه تیکه خیلی کوچیک بهم کیک میدادن و یه کیسه خون نه بیشتر نه کمتر اما به مرور تیکه های کیک کم‌تر و چند روز یه بار بهم خون می‌دادن تا به مرور میام نسب به خون و کیک کمتر کمتر شد به طوری که برگشتم به حالت نرمال و اون ساحره طلسماشو برداشت اون ی ماه خیلی خسته کننده بود واسم.
- اوه فکر نمی‌کردم به کیک شکلاتی اعتیاد داشته باشی.
پوفی کشیدم و همینطور که به زمین خیره شده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Nwrji

Nwrji

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
166
پسندها
1,195
امتیازها
6,463
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #46
با دقت تو چشام نگاه کرد و گفت:
- نترس هر اتفاقی واست افتاد هرچی شد من حواسم بهت هست و کنارتم پس نگران نباش
بعد گفتن حرفاش دستامو به آرومی فشار داد و لبخندی تا به حال تو این یک نیم ماه هیچوقت ازش ندیده بودم زدم، وقتی با لبخند انقدر جذاب و بامزه میشی چرا دریغش میکنی اخه پسر یه لحظه به خودم اومدم من داشتم با خودم چی می گفتم؟! تو شب ماه کامل که هر لحظه باید تبدیل بشم داشتم درمورد جذابیتش می گفتم اما وقتی دستامو گرفتم؛ یجوری شدم انگار سالها میشناختمش و یه چیزی تو قلبم اتفاق افتاد فکنم قلبم خونریزی کرد نمیدونم، داشتم بهش نگاه میکردم یهو کل تنم شروع به تیر کشیدن کرد جیغ بلندی کشیدم که استخونای بدنم شروع به شکستن کردن
- آهههه لعنتی.
لیام از جلوم بلند شد و دورتر وایستاد استخونای دستام کمرم پاهام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Nwrji

Nwrji

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
166
پسندها
1,195
امتیازها
6,463
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #47
با سر درد چشامو باز کردم به اطرافم نگاه انداختم و رو تخت نشستم با دستم سرمو گرفتم
- دیشب چه اتفاقی افتاده؟ چرا انقدر سرم درد میکنه!
موهامو عقب دادم که یاد دیشب افتادم با مرور اتفاقات دیشب فهمیدم تو اولین شب ماه کامل حسابی زخمی شدم؛
میخواستم از تخت بیام پایین که متوجه پاهای برهنم شدم با تعجب به خودم نگاه کردم شلوارم کجاست؟ پس لباسه کجاست؟ به در که در حال باز شدن بود نگاه کردم و پتورو تا زیر گردنم بالا کشیدم، لیام داخل شد و درو پشت سرش بست نفس آسوده کشیدم نگاهش بهم افتاد
- بالاخره بیدار شدی
به سمت شومینه رفت تا چندتا چوب داخلش بندازه با صدایی که فکنم به زور شنیده می شد ازش پرسیدم:
- دیشب تبدیل شدم درسته؟
-اوهوم
یاد زخمای بدنم افتادم موقعی که با اون گرگا مبارزه کردم دوباره به خودم نگاه کردم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Nwrji

Nwrji

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
166
پسندها
1,195
امتیازها
6,463
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #48
جلوی آتیش نشسته بودم گرماش تاثیر زیادی روم نداشت چون تو بدن گرگینه ایم سرما حالیم نمی شد انگار؛ به لیام که غرق در افکارش بود نگاه کردم پوزمو رو دستم جا به جا کردم و بهش زل زدم، با چوبی ک دستش بود چوبای داخل اتیشو جابه جا کرد و تو چشام نگاه کرد؛ همینطور که بهم نگاه میکرد گفت:
- علاقه ای ب برگشتن به حالت انسانیتو نداری؟
سرمو کامل از روی دستم برداشتم و بهش دقیق شدم
- آها نمیتونی هنوز پس
سرمو تکون کوچیکی دادم که ادامه داد
- اما تا اخرم نمیشه اینجوری بمونی
زوزه آرومی کشیدم بهش نزدیک تر شدم و سرمو رو دستم گذاشتم
- اون موقعه ها این جنگل انقدر پر از گرگینه های وحشی و خوناشامای خونخوار نبود همه چی بهتر بود مخصوصا تا وقتی پدرت زنده بود.
پشتشو به صندلی پارچه ای کوچیکی که روش نشسته بود تکیه داد:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nwrji

Nwrji

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
166
پسندها
1,195
امتیازها
6,463
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #49
صبح روز بعد با لیام بدون هیچ کار دیگه ای به طرف مدرسه حرکت کردیم.
سه ماه از بودنم تو کالج می‌گذره و همه چیو سریع یاد گرفتم بیشتر جادوهارو و کنترل کردن خوی خوناشامیم و تو تبدیل شدن حرفه‌ای به حساب میام، امروز صبح بعد از خوردن وعده خونم به طرف حیاط رفتم تا رو قدرتام تمرین کنم به سمت حیاط رفتم از دور وِلو تو حیاط دیدم که داشت سنگای زیر پاشو به طرفی پرت میکرد؛ به سمتش رفتم و کنارش وایستادم
- وِل؟
به طرفم برگشت با لبخند بهش نگاه کردم که تو چشاش نگرانی پیدا بود.
- اتفاقی افتاده؟ چرا آشفته ای؟!
با من من گفت:
-باید یه چیزی رو بهت بگم کریستال
به اطراف نگاه کرد به سمت جنگل حرکت کرد دنبالش منم رفتم
- وِل داریم کجا می‌ریم نباید وارد جنگل بشیم
به نزدیکای یه بوته بزرگ رسیدیم و بوته رو کنار زد با دیدن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Nwrji

Nwrji

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
166
پسندها
1,195
امتیازها
6,463
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #50
ساعت نزدیک هفت شب بود بعضی بچه ها تو اتاقاشون بود بعضیا بیرون به هر حال باید از روز تعطیل استفاده میکردم هرطور شده؛ هر چهارتامون کنار هم نشسته بودیم و منتظر بودیم تا دکتر جیم به همراه بقیه برگردن، با شنیدن صدای در و باز شدنش همه به سمت پایین رفتیم که دکتر جیم به همراه بقیه وارد شد؛ همشون با تعجب به ما نگاه می‌کردن آنتونی با دیدن صورتای پریشونمون اولین سوالو پرسید
-اتفاقی افتاده؟
آنالی با جدیت و ترس گفت:
- چیزی هست که باید ببینین
همه به سمت سردخونه آزمایشگاه رفتیم با باز کردن در و دیدن اون آهو با تعجب به طرفش رفتن، استاد لوک نگاهی بهش انداخت
- درست عین اون جسد
خانم لی هوان دستکش دستش کرد و جسد آهورو کمی جابه جا کرد
- اما هیچ جای زخمی رو این نیست
رابرت با کنجکاوی گفت:
- بازم از این دیدین؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nwrji

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا