• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه نقش آب | یگانه سلیمی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع YEGANEH SALIMI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 28
  • بازدیدها 802
  • کاربران تگ شده هیچ

YEGANEH SALIMI

مدیر آزمایشی کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی کتاب
تاریخ ثبت‌نام
11/8/17
ارسالی‌ها
2,586
پسندها
8,327
امتیازها
33,973
مدال‌ها
25
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #11
شادی دستانش را در جیب پالتویش مشت کرد. عجیب منظور یکتا را درک می‌کرد. زندگی‌شان تازگی‌ها ساز تکراری می‌زد و آن‌ها هم مجبور بودند با علاقه به آن گوش بسپردند؛ ولی شاید دلشان می‌خواست خودشان ساز جدیدی بسازند و برای زندگی بنوازند. خودشان موسیقی نابی که منحصر به خودشان بود خلق کنند؛ اما مشکل اینجا بود که هیچ‌کس به ساز زدن‌های یک تازه‌کار گوش نمی‌داد. شاید همه آن را نابلد و خام می‌دانستند؛ ولی نه ناپخته بود، نه خام، نه نابلد؛ فقط اول راهش بود...
سکوت شادی به یکتا هم منتقل شد و هردو با دهان بسته و ذهنی باز که به‌جای دهانشان درهای خود را باز گذاشته بود و اجازه‌ی ورود به هر اندیشه‌ای می‌داد، گام برمی‌داشتند. کمی که گذشت، بالاخره سردر زرد رنگ کتاب‌فروشی را دیدند. روی شیشه با فونت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEGANEH SALIMI

YEGANEH SALIMI

مدیر آزمایشی کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی کتاب
تاریخ ثبت‌نام
11/8/17
ارسالی‌ها
2,586
پسندها
8,327
امتیازها
33,973
مدال‌ها
25
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #12
مرد از روی چهارپایه‌ی پلاستیکی سفید رنگی که رویش ایستاده بود، پایین آمد و کتبی که در دست داشت را روی یکی از میزهای سفید پلاستیکی نزدیکش گذاشت. میزهای سفیدِ کنار هم چیده‌شده که در وسط مغازه و مقابل قفسه‌ها قرار گرفته بودند و رویشان پر بود از کتاب‌های قصه و کودک و نوجوان. با دست به قسمت انتهایی قفسه‌ی بزرگ کتاب‌ها اشاره کرد و گفت:
- کتابای خیلی سبز اون قسمتن. چیزی که می‌خواید رو بگید تا براتون بیارم.
شادی «ممنون»ای زمزمه کرد و به سمت یکتایی برگشت که داشت با چشمانش دورتادور کتاب‌فروشی را ضبط می‌کرد. تلنگری به او زد تا حواسش را جمع کند.
- بیا این‌ور؛ اومدیم کتاب بخریم، نه مغازه رو!
یکتا اخمی کرد و پشت‌سر شادی به سمتی که مغازه‌دار می‌گفت، رفت. کم‌کم فضای گرم و مطبوع داخل مغازه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEGANEH SALIMI

YEGANEH SALIMI

مدیر آزمایشی کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی کتاب
تاریخ ثبت‌نام
11/8/17
ارسالی‌ها
2,586
پسندها
8,327
امتیازها
33,973
مدال‌ها
25
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #13
خواست سرش را پایین بیاندازد و در سکوت منتظر آوردن کتابی که خواسته بودند بماند که ناگهان چشمش به یک تابلوی نقاشی افتاد که روی دیوار یک‌دست سفید، بالای قفسه‌ها آویزان بود. تا نقش‌ونگار آن را دید، متعجب و شیفته‌شده چشمانش را خیره‌ی آن کرد. تابلوی نقاشی‌ای دیجیتال از دختری غمگین که میان شاخه‌ها و بوته‌های قهوه‌ای و سیاه رنگ درختان گیر افتاده، موهایش به‌وسیله‌ی تارهای عنکبوت به شاخه‌ی درخت آویزان مانده و خودش هم میان شاخ و بوته‌های تار بسته، ویولن می‌زند.
یکتا با شگفتی اجزا و ترکیب رنگ سیاه و قهوه‌ای نقاشی را از نظر می‌گذراند. نگاهش بارها از بالا به پایین و از پایین به بالا تابلوی نقاشی را طی می‌کرد. چشمانش روی گل‌های طلایی رنگی که لابه‌لای بوته‌ها قرار داشتند و به نظر رز بودند،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEGANEH SALIMI

YEGANEH SALIMI

مدیر آزمایشی کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی کتاب
تاریخ ثبت‌نام
11/8/17
ارسالی‌ها
2,586
پسندها
8,327
امتیازها
33,973
مدال‌ها
25
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #14
چشمان مرد خیره به کتبی که روی زمین پخش شده بودند، یک دستش گیر کتابی که مشتری‌هایش درخواست کرده بودند و یک دستش هم گیر قسمتی از ردیف بالای قفسه که حجم زیادی از کتاب‌هایش را به‌خاطر غفلت مرد از دست داده بود. رفته بود یک کتاب بیاورد و ناخواسته کتاب‌های دیگر هم همراه کرده بود. شادی نگاهی به یکتا کرد تا او را هم شریک خنده‌اش نماید؛ ولی متوجه شد خیلی دقیق به جایی بالای قفسه‌ها خیره است و پلک هم نمی‌زند! خواست یکتا را صدا بزند که صدای دلواپس پسری جوان را از اتاقی در انتهای سمت چپ مغازه شنید که انگار داشت صاحب‌کارش را صدا می‌کرد.
- آقای عرفانی...
خودش هم بعد از صدایش اعلام حضور کرد و از اتاق خارج شد. نگاهش را دور مغازه چرخواند تا عرفانی را پیدا کند. وقتی او را بالای نردبان دید، به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEGANEH SALIMI

YEGANEH SALIMI

مدیر آزمایشی کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی کتاب
تاریخ ثبت‌نام
11/8/17
ارسالی‌ها
2,586
پسندها
8,327
امتیازها
33,973
مدال‌ها
25
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #15
بی‌اعتنا به بهم‌ریختگی‌ای که دقیقاً کنارش در مغازه رخ داده بود، با توجه و شیفتگی تمام به جزءجزء نقاشی می‌نگریست، نقطه‌به‌نقطه‌اش را تصویربرداری می‌کرد و در ذهنش به ضبط و ثبت می‌رساند. انقدری که در نقاشی غرق شده بود، انگار اصلاً نمی‌فهمید بیخ گوشش چه می‌گذرد!
کتاب‌های گاج این‌بار در ردیف قابل دسترس قفسه قرار داشتند و خیلی زود فیزیکی که شادی دنبالش بود، به دستش رسید. نگاهی به کاغذ کوچک و تاخورده‌ی در دستانش انداخت. ادبیات جامع گاج هم در لیست جای داشت. همان‌طور که نام کتاب جدیدی را به زبان می‌آورد، با چشمانش دنبال یکتایی گشت که از ابتدای ورودشان، پاهایش روی سرامیک‌های سفید وسط مغازه و چشمانش به جایی بالای قفسه‌ها خشک شده بود. متعجب از اینکه یکتا این‌همه به کجا می‌نگرد، هدف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEGANEH SALIMI

YEGANEH SALIMI

مدیر آزمایشی کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی کتاب
تاریخ ثبت‌نام
11/8/17
ارسالی‌ها
2,586
پسندها
8,327
امتیازها
33,973
مدال‌ها
25
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #16
شادی متعجب از اینکه دوستش اینقدر عمیق به چه چیز آن تابلو می‌اندیشد، یک‌بار دیگر نگاه گذرایی به آن انداخت و وقتی فهمید چیزی دستگیرش نمی‌شود، بازهم به یکتا نگریست. دوستش در دنیایی که آن نقاشی رقم زده بود، غرق شده بود. انگار خودش داشت دخترکی که در دام شاخ و بوته‌ها افتاده بود و زندانی تیغ‌های رز و تارهای عنکوبت شده بود، به چشم مقابلش می‌دید. هیچ متوجه صدا زدن‌های شادی نمی‌شد؛ به‌همین‌خاطر شادی مثل خود او که بقیه را با القابی که بهشان نسبت می‌داد صدا می‌زد، خطاب کرد:
- هی، یکتا تابه‌تا!
این بار محکم‌تر تکانش داد و بالاخره توانست نگاه گیجش را معطوف خود کند.
- ها؟
شادی چشم‌غره‌ای به بی‌حواسی دوستش رفت.
- نگاه خیره‌ت به نقاشی مغازه، واسه صاحبش پول نمی‌شه...
همان‌طور که دستش را جلو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEGANEH SALIMI

YEGANEH SALIMI

مدیر آزمایشی کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی کتاب
تاریخ ثبت‌نام
11/8/17
ارسالی‌ها
2,586
پسندها
8,327
امتیازها
33,973
مدال‌ها
25
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #17
یکتا فقط توانست سر تکان بدهد به معنای اینکه «چیزیم نیست.» ولی اشتباه می‌کرد. چیزی شده بود! او واقعا طوری عجیب شده بود. انگار نقاشی مسخش کرده بود، محسورش کرده بود، جادوی نقش‌ونگار و معمای آن شده بود. شادی بازهم دهانش را برای پرسیدن حال و حالت دوستش باز کرد.
- پس چرا حواست نیست؟
یکتا دیگر چیزی نگفت، رفتاری هم نشان نداد؛ خودش هم نمی‌دانست آن تابلو چه بلایی سرش آورده که تمام حواسش به آن گیر کرده و هیچ‌گونه هم جدا نمی‌شود. فقط توانست با ناتوانی بند کوله‌اش را بالا آوَرد و زیپ کوچک‌ترین جیب آن را باز کند و کارت اعتباری‌اش را به دست شادی بدهد. انگار آنقدر به مفهوم نقاشی فکر کرده بود که همه‌ی توان و رمقش را برای اندیشیدن و پیدا کردن معمای آن صرف کرده بود و دیگر برای حرف زدن هم جانی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEGANEH SALIMI

YEGANEH SALIMI

مدیر آزمایشی کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی کتاب
تاریخ ثبت‌نام
11/8/17
ارسالی‌ها
2,586
پسندها
8,327
امتیازها
33,973
مدال‌ها
25
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #18
یکتا که اصلاً متوجه حرف دوستش نشده بود؛ چه برسد به اینکه تشخیص دهد کنایه است یا نه، سر پایین انداخت و بدون اینکه جوابی دهد، پشت‌سرش راه افتاد. شادی که به میز رسپشن رسید، با نگاهش از میان برگه‌ها و کارت‌خوان‌ها و چند کتاب و جزوه‌ای که کل میز را اشغال کرده بودند، عبور کرد تا یک‌جای خالی برای کتاب‌هایی که به دست داشت پیدا کند. عرفانی، صاحب مغازه، وقتی آن‌ها را دید که کنار میز رسپشن ایستاده‌اند، حدس زد خریدشان تمام شده باشد. کتاب‌هایی که شادی سفارش آوردنش را داده بود، برداشت و به سمت مشتری‌هایش رفت. با یک دستش جزوه‌های پخش شده روی میز را مرتب کرد و کتاب‌ها را گوشه‌ای از آن گذاشت. شادی هم به تبعیت از او کتاب‌های در دستش را روی باقی کتاب‌ها نهاد. با نگاهی دلواپس به حداقل ده کتابی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEGANEH SALIMI

YEGANEH SALIMI

مدیر آزمایشی کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی کتاب
تاریخ ثبت‌نام
11/8/17
ارسالی‌ها
2,586
پسندها
8,327
امتیازها
33,973
مدال‌ها
25
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #19
دستانش را به سمت دهانش برد و ناخن‌ها و پوست اطرافشان را زیر تیغ استرسی که می‌کشید برد. اگر یکتا سر پایین نینداخته بود و نقش خیالی تابلوی نقاشی را حتی روی سرامیک‌های سفید رنگ هم نمی‌دید، حتماً تشری به او می‌زد که دست از ریزریز کردن انگشتانش بردارد!
- جمعاً می‌شه دو میلیون و هفتصد و نودوپنج تومن. قابلتون هم نداره!
شادی دست از خوردن ناخن‌هایش برداشت و نگاهش را از کتاب‌هایی که با هربار برداشتن و خواندن قیمتشان، روی گوشه‌ی دیگر میز چیده می‌شدند، به مغازه‌دار داد.
- خب اگه قابلی نداره؛ پس یه تخفیف درست‌وحسابی هم به ما بدید.
شادی همان‌طور که کارت‌ها را این دست و آن دست می‌کرد، به حرف‌های صاحب مغازه هم گوش می‌داد.
- باور کنید برای ما این‌طوری نمی‌صرفه. ما کتابا رو با این قیمت از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEGANEH SALIMI

YEGANEH SALIMI

مدیر آزمایشی کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی کتاب
تاریخ ثبت‌نام
11/8/17
ارسالی‌ها
2,586
پسندها
8,327
امتیازها
33,973
مدال‌ها
25
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #20
سپس مبلغی را وارد کرد و سرش را بالا آورد:
- رمز؟
شادی دید که اول کارت خودش قربانی گران بودن کاغذ و درس و کنکور و قبول شدن در دانشگاه شده است.
- سی‌وپنج، نودونه.
مرد کارت را تحویل شادی داد و کارت دیگر را کشید. دوباره سرش را بالا آورد تا رمز کارت بعدی را جویا شود؛ اما صاحب کارت سرش پایین مانده بود. انگار تابلوی نقاشی، روح او را در خود فرو برده و میان بوته‌های خار و گل‌های رز مانند می‌گذراند. شادی نگاهی به یکتا کرد و به‌خاطر این میزان حواس‌پرتی دوستش، حرصش گرفت. آرنجش را در پهلوی یکتا کوبید و کنار گوشش غرید:
- رمز!
یکتایی که به‌خاطر ضربه‌ی آرنج شادی سرش را بالا گرفت، گیج به صاحب‌مغازه که منتظر به او نگاه می‌کرد، چشم دوخت. باید رمز کارتش را می‌گفت؟ نگاهی به دستان مرد که بند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEGANEH SALIMI

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا