- ارسالیها
- 2,797
- پسندها
- 9,374
- امتیازها
- 33,973
- مدالها
- 30
- نویسنده موضوع
- مدیرکل
- #21
دوباره کولهاش را در دست گرفت و از زیپ بازماندهی آن، کیف کوچک کارت را بیرون آورد و تکه برگهای که حاوی رمز بود را خارج کرد. رمز را که دیگر میتوانست بخواند، مگر نه؟! نگاهی روی اعداد آن انداخت و انگار واقعاً بهحدی مفتون شده بود که جز زبان نقاشی، همهی زبان و اعداد و کلمات دیگر را از یاد برده بود؛ حتی زبان مادری خودش را. به سختی ذهنش را متمرکز کرد تا بهخاطر آوَرَد آن اعداد چه هستند. چندی بعد با صدای خشدارش گفت:
- چهلوهشت... هفتادو... دو...
مغازهدار اعدادی که او گفته بود را وارد کرد و وقتی دید اخطار رمز اشتباه آمده، با تعجب گفت:
- رمز اشتباهه!
چشمان شادی گشاد شد و دهان یکتا هم باز از تعجب که نتوانسته بود چهار عدد ساده را درست بخواند. شادی با عصبانیت برگه را از دست یکتا...
- چهلوهشت... هفتادو... دو...
مغازهدار اعدادی که او گفته بود را وارد کرد و وقتی دید اخطار رمز اشتباه آمده، با تعجب گفت:
- رمز اشتباهه!
چشمان شادی گشاد شد و دهان یکتا هم باز از تعجب که نتوانسته بود چهار عدد ساده را درست بخواند. شادی با عصبانیت برگه را از دست یکتا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.