متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه نقش آب | یگانه سلیمی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع YEGANEH SALIMI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 28
  • بازدیدها 971
  • کاربران تگ شده هیچ

YEGANEH SALIMI

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
19
 
ارسالی‌ها
2,797
پسندها
9,374
امتیازها
33,973
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #21
دوباره کوله‌اش را در دست گرفت و از زیپ بازمانده‌ی آن، کیف کوچک کارت را بیرون آورد و تکه برگه‌ای که حاوی رمز بود را خارج کرد. رمز را که دیگر می‌توانست بخواند، مگر نه؟! نگاهی روی اعداد آن انداخت و انگار واقعاً به‌حدی مفتون شده بود که جز زبان نقاشی، همه‌ی زبان و اعداد و کلمات دیگر را از یاد برده بود؛ حتی زبان مادری خودش را. به سختی ذهنش را متمرکز کرد تا به‌خاطر آوَرَد آن اعداد چه هستند. چندی بعد با صدای خش‌دارش گفت:
- چهل‌وهشت... هفتادو... دو...
مغازه‌دار اعدادی که او گفته بود را وارد کرد و وقتی دید اخطار رمز اشتباه آمده، با تعجب گفت:
- رمز اشتباهه!
چشمان شادی گشاد شد و دهان یکتا هم باز از تعجب که نتوانسته بود چهار عدد ساده را درست بخواند. شادی با عصبانیت برگه را از دست یکتا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEGANEH SALIMI

YEGANEH SALIMI

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
19
 
ارسالی‌ها
2,797
پسندها
9,374
امتیازها
33,973
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #22
یکتا زمان برگشت هم مثل زمان رفت سرش را پایین انداخته بود و نگاهش میان موزائیک‌های لیز زمین و آسفالت‌های خیس تغییر می‌کرد. منتهی این‌بار به‌جای اینکه روی زمین آثار خیسی و رطوبت باران و برف بعدازظهر را ببیند، آثار نقاشی‌ای که در ذهنش مانده بود را می‌دید. چشمانش مثل دوربینی که تمام جزئیات نقاشی را ضبط کرده بود، ذهنش مثل حلقه‌های فیلم و زمین هم حکم پرده‌ی سینما را داشت. زمان برگشت تصویر خیالی نقاشی‌ای که توسط اندیشه‌هایش در ذهنش ضبط شده بود، مقابل چشمانش روی زمین می‌افتاد و فرصتی برایش پیش می‌آمد که افکارش بیشتر درمورد آن نقاشی بهم بپیچند و گره بخورند و خودش هم بیشتر شیفته‌ی رنگ و طرح خاص آن شود. شادی که متوجه سکوت یکتا شد، نگاه متعجبش را روانه‌ی او کرد. انگشتانش را زیر ماسکش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEGANEH SALIMI

YEGANEH SALIMI

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
19
 
ارسالی‌ها
2,797
پسندها
9,374
امتیازها
33,973
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #23
از وقتی آن تابلوی نقاشی را دیده بود، سروکله‌اش را به‌جای زبانش تکان می‌داد؛ حالا هم که با سر پایین افتاده میان افکارش به سر می‌برد و دهانش را شش‌قفله کرده بود. از همین رفتارش واضح می‌شد فهمید که همه‌ی فکر و ذهنش را آن تابلوی نقاشی درگیر کرده. برای شادی هم جای شگفتی داشت که چطور یک صفحه‌ی رنگ‌‌شده این‌گونه توانسته نظر یکتا را به خود جلب کند. یکتایی که علاقه‌اش جز به چیزی غیراز زیست و آناتومی بدن انسان، محال بود. شادی که بیشتر از این نمی‌توانست سکوت یکتا را تحمل کند، دستی به شانه‌اش زد و سنگینی کوله را بهانه‌ی حرف زدن کرد.
- سنگین نیست؟ می‌خوای بدی یکم من بیارم؟
یکتا با گیجی به شادی چشم دوخت. سنگینی چه چیزی را می‌گفت؟! گویا بار افکاری که به دوش می‌کشید، سنگین‌تر از بار سه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEGANEH SALIMI

YEGANEH SALIMI

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
19
 
ارسالی‌ها
2,797
پسندها
9,374
امتیازها
33,973
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #24
توضیحی به شادی نداد و او را در همان حالت گیج‌شده‌اش نگه داشت، چون خودش هم نمی‌فهمید چه چیزی در قلبش به غلیان و جوشش افتاده. شادی با نگاهی گیج شده که هیچ از احوال یکتا سردرنمی‌آورد، به چشمان او که باز هم محو زمین شده بود، چشم دوخت. هوا سرد بود و انگار به‌خاطر هوای سرد سکوت و حرف‌های عجیب او، برای شادی سردتر شده بود؛ اما اندیشه‌های یکتا برای خودش آنقدر گرم و مطبوع بود که خویش را میان هرم دل‌چسبشان اسیر کرده بود و هیچ متوجه هوای یخ‌زده‌ی زمستان و هوای یخ‌زده‌ای که خودش برای شادی ساخته بود، نمی‌شد.
تا نزدیکی‌های خانه‌شان نه شادی توانست سکوت یخ‌زده‌ی میانشان را آب کند و نه یکتا تمایلی به این کار داشت. این دو دوست هم‌محله‌ای بودند؛ البته خانه‌ی شادی یک کوچه بالاتر از خانه‌ی یکتا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEGANEH SALIMI

YEGANEH SALIMI

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
19
 
ارسالی‌ها
2,797
پسندها
9,374
امتیازها
33,973
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #25
بدون اینکه منتظر پاسخ یکتا بماند، خداحافظی عجولی کرد و از او جدا شد. یکتا ماند و جای خالی دوستش و خودش که نمی‌دانست اصلاً کجاست! نگاهی به اطرافش انداخت و تابلوی آبی رنگ کوچه‌ی شهید اناری را که دید، فهمید آن مسیر طولانی را با هم‌نشینی افکارش سپری کرده که هنوز هم به صحبت و گفتگو در مغزش مشغول بودند. نه آرام می‌گرفتند، نه زبان به دهان؛ فقط ذهنش را، وجودش را، شاید حتی شخصیت و علاقه‌اش را، خودش را... تکان می‌دادند.
قدم‌هایش را به سمت خانه برداشت. یکی از بندهای کوله را از شانه‌اش پایین آورد و کلید را از جیب کوچک آن برداشت. در صدفی رنگی که در تاریکی شب نقش‌ونگارش معلوم نبود را باز کرد و هل داد. از پله‌هایی که در بدو ورود قرار داشت و با فرشی با پس‌زمینه‌ی کرم و اشکال مختلف و متنوع...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEGANEH SALIMI

YEGANEH SALIMI

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
19
 
ارسالی‌ها
2,797
پسندها
9,374
امتیازها
33,973
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #26
اولین کلماتی که ذهنش برای وارد کردن در جستجوی گوگل، برایش مهیا کرده و آماده گذاشته بودند را نوشت و همزمان زیرلب زمزمه کرد.
- نقاشی با طرح دختر غمگین میان شاخه و بوته و تار عنکبوت.
بار اول هیچ اطلاعاتی از نقاشی‌ای که دنبالش بود پیدا نکرد و مدام کلمات و جملاتش را تغییر می‌داد تااینکه بالاخره توانست در یک مجموعه‌ی نقاشی دیجیتال یک نقاش فرانسوی، نام هنرمندی که آن هنر را روی تابلو پیاده کرده بود، پیدا کند. زیرلب نامش را برای خودش گفت و لبخندی زد.
- سیریل رولاندو.
علاقه‌مند شد تا باقی آثار این نقاش فرانسوی را ببیند. یکی از آثارش نقاشی از دختری گریان بود که از اشک‌های زیادش، رودی درست شده بود که زیر پلی جریان می‌یافت و حتی از آب آن، جنگلی هم بوجود آمده بود. نقاشی بعدی درمورد پسر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEGANEH SALIMI

YEGANEH SALIMI

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
19
 
ارسالی‌ها
2,797
پسندها
9,374
امتیازها
33,973
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #27
اما دیدن این نقاشی‌های فانتزی مانند و فهمیدن نام هنرمندشان، برای یکتا کافی نبود. عنوان جدیدی که وارد کرد، «معروف‌ترین نقاشی‌های جهان» بود و همین آغاز جستجوهایش درمورد نقاشی شد. میان معروف‌ترین نقاشی‌های جهان، یکی بود که نظرش را بسیار به خود جلب کرد. نقاشی شماره پنج اثر جکسون پولاک؛ نقاشی‌ای که اگر یک فرد عادی می‌دید، آن را خط‌خطی‌ای بیش نمی‌پنداشت؛ ولی حرف‌ها و مفهوم‌های فراوانی در خود جای داده بود. توضیحاتی که برای آن نوشته بود را با چشمانش دنبال کرد.
- این نقاشی یکی از مشهورترین آثار این هنرمند است که حالتی از اغتشاش و هرج‌ومرج را در خود دارد؛ ولی بسیاری از حرکات گردشی این نقاشی، منحصربه‌فرد و استادانه است که نظر کارشناسان بسیاری را به خود جلب کرده.
از آن‌همه رنگ و طرحی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEGANEH SALIMI

YEGANEH SALIMI

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
19
 
ارسالی‌ها
2,797
پسندها
9,374
امتیازها
33,973
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #28
نور سالن از شیشه‌ی بالای در اتاق، روی قسمتی از سقف می‌افتاد و سفیدی‌اش را یادآور می‌شد. آن قسمت هم تبدیل شد به بوم یکتا و چشمانش تمام تصاویری که از نقاشی‌ها در ذهنش ثبت کرده بود را روی آن قسمت سقف انداخت. آن نقاشی‌ها با آن‌همه نقش و طرح خیره‌کننده و گاهاً با معماهایی که در خود پنهان کرده بودند، ذهن یکتا را درگیر ساخته بود. تابه‌حال نقاشی را با این دید، نگاه نکرده بود. نقاشی برای او فقط خطوطی درهم‌وبرهم یا منظم رنگ بودند که هرچقدر نقاش در کشیدنشان خلاقیت به خرج می‌داد، زیباتر به نظر می‌آمدند. آن‌همه معنی و مفهوم و حرفِ برای گفتن که در چند نقاشی گنجانده شده بود، برایش سنگین بود. آهی کشید و چشمانش را مالید که از شدت نگاه کردن به صفحه‌ی گوشی می‌سوخت. ناگهان روی تخت نشست و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEGANEH SALIMI

YEGANEH SALIMI

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
19
 
ارسالی‌ها
2,797
پسندها
9,374
امتیازها
33,973
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #29
همان‌طور که صندلی فلزی قرمز رنگ متعلق به خودش را از زیر میز بیرون می‌کشید، به پدرش که شروع‌کننده‌ی احوال‌پرسی بود نگاهی انداخت و پاسخش را نه مثل خودش با شوق و مهربانی؛ ولی هرچند با لحنی سرحال و لبخندی کوچک داد.
- سلام بابا، صبح به‌خیر!
مادرش بشقاب خیار و گوجه‌های خردشده را روی میز شیشه‌ای که سفره‌ای سفید با خطوط قرمز و آبی به تن کشیده بود، گذاشت و خودش هم روی صندلی کنار همسرش نشست. دخترش را دید که بازهم چشمانش را به صفحه‌ی موبایلش دوخته و با دقت چیزی می‌خواند. تکه‌ای از نان سنگک وسط میز جدا کرد و مقابل او گذاشت و تکه‌ی باقی‌مانده را در دسترس همسرش. نگاهی به ساعتی که روی دیوار مجاور سالن نصب بود و از آشپزخانه به آن دید داشت، انداخت. تقریباً هشت صبح بود و احتمالاً کلاس‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEGANEH SALIMI

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا