• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان چشمان تیره | پادشاه کاربر انجمن یک رمان

Dark king

خبرنگار ورزش
خبرنگار
تاریخ ثبت‌نام
28/5/21
ارسالی‌ها
241
پسندها
1,574
امتیازها
9,913
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
چشمان تیره
نام نویسنده:
پادشاه
ژانر رمان:
#عاشقانه #طنز #فانتزی
به نام خداوند جهان ها
کد: 5100
ناظر: ANAM CARA ANAM CARA

خلاصه: زندگی دختری که در سال‌های گذشته خانواده‌اش در اثر صحنه‌سازی به قتل رسیدن. دختری که در اثر کنجکاوی به سوی خطر پرواز می‌کند و در این راه متوجه چیزهای عجیبی می‌شود که باورش برای او سخت بود و حالا مجبور است با مشکلات دست و پنجه نرم کند و با آن‌ها کنار بیاید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Dark king

ZARY MOSLEH

نویسنده انجمن + منتقد انجمن
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
11/7/20
ارسالی‌ها
1,534
پسندها
14,403
امتیازها
35,373
مدال‌ها
33
سن
17
سطح
20
 
  • مدیر
  • #2
453261

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!

**قوانین جامع تایپ رمان**

** نحوه قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران **

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید....​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Dark king

خبرنگار ورزش
خبرنگار
تاریخ ثبت‌نام
28/5/21
ارسالی‌ها
241
پسندها
1,574
امتیازها
9,913
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مانند شب های دیگر دختر ناگه از خواب پرید او همیشه از خواب فراری بود زیرا وقتی چشمانش را میبست چهره مادر زیبایش که هنگام مرگ تنها اورا می نگریست جلوی چشمانش رژه میرفت خواب شب نحسی را میدید که خانواده اش در آن شب از او دور شدند و مانند فرشته ها به آسمان شتافتند سال ها بود آرام و قرار نداشت و آرامش از او دور شده بود و حتی با قرص های آرام بخش نمیتوانست ذره ای آرامش به رگ هایش تزریق کند از روی کاناپه بلند شد و دستی به موهایش که حالا نم دار شده بود کشید لباسش خیس عرق شده بود و دمای بدنش به شدت گرم بود درون آینه به تصویر دختری به زیبایی فرشته ها نگریست سال ها بود که به آینه نگاه نمیکرد چون چهره زیبایش او را یاد مادرش می انداخت . با سرعت سرش را دزدید تا نبیند چشم های مادرش را که به او می نگرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Dark king

Dark king

خبرنگار ورزش
خبرنگار
تاریخ ثبت‌نام
28/5/21
ارسالی‌ها
241
پسندها
1,574
امتیازها
9,913
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
در راه با طلا تماس گرف و به اون گفت
گیسو: طلا پرونده آقای هلاکویی یادت نره که بیاریش نیازش دارم
طلا:باشه عزیزم حتما برات میارم فقط این که الان که داری میری یک قهوه برای من سفارش بده که تا برسم بتونم بخورمش
گیسو: باش یادم میمونه
طلا: دستت مرسی فعلا میرم
گیسو:خدانگه دار تلفنش که به پایان رسید پشت چراغ قرمز ایستاد بعد دقایقی کوتاه چراغ رنگ سبز را نشان داد اما تا سرعت گرفت که به طرف شرکت بپیچد مردی را وسط جاده دید که چشم در چشم او به او مینگریست گیسو با شدت روی ترمز پا کوبید و دست راستش را روی قلبش گذاشت و چشمانش گشاد شده و به جای مرد نگاه میکرد اما آن مرد رفته بود و اثری از او نبود و بوق ماشین های پشت سری گوش گیسو را نوازش میکرد به خودش مسلط شد و کم کم پایش را از روی ترمز برداشت و چرخید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Dark king

Dark king

خبرنگار ورزش
خبرنگار
تاریخ ثبت‌نام
28/5/21
ارسالی‌ها
241
پسندها
1,574
امتیازها
9,913
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
***
«گیسو»
به طلا که داشت یک‌سره حرف میزد نگاه کردم و کاغذی که دستم بود رو مچاله کردم و پرت کردم سمتش که خورد تو دهنش. شوکه به من نگاه کرد، منم شونه بالا انداختم و بهش گفتم :
- چته خب؟ می‌خواستی دهنتو ببندی تا نخوره تو دهنت! از بس حرف می‌زنی سردرد گرفتم. کوفتت و بخور، پروندهای این هلاکویی رو هم بده تا مرورش کنم.
طلا: خیلی بیشعوری!
- باور کن می‌دونم، لازم نیست هر لحظه یادآوری کنی برام .
طلا سری از تأسف تکون داد و سرش و کرد تو ظرف کیکش. با ولع کیک می‌خورد و هی قهوه رو هورت می‌کشید. این کارش رو مخ‌ترین کار جهان بود؛ ولی خب غذا خوردنش وقتی این‌جوری میشه که خیلی گشنه باشه، پس بهش چیزی نگفتم تا غذاشو تموم کنه. خودمم با بی‌میلی تموم به کیک شکلاتی تو ظرف چنگال می‌زدم و سعی می‌کردم فکرم و از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Dark king

Dark king

خبرنگار ورزش
خبرنگار
تاریخ ثبت‌نام
28/5/21
ارسالی‌ها
241
پسندها
1,574
امتیازها
9,913
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
حال پس از سال‌ها حرف پدرش را می‌فهمید. وارد حیاط که شد صداها قطع شدند، انگار فهمیده بودند کسی وارد خانه شده است؛ پس سکوت همه جا را فرا گرفته بود! گیسو احساس می‌کرد که کسی او را نگاه می‌کند، برای همین سرش را چرخاند و مرد ناشناس را برای بار دوم ملاقات کرد؛ اما این بار به دنبالش رفت. مرد ایستاده بود و حرکتی نمی‌کرد. وقتی گیسو به او رسید مرد گیسوان او را در دست گرفت و به او گفت:
مرد: مواظب خودت باش دخترک!
- تو کی هستی، اسمت چیه؟
مرد: اسم من لِوء.
- لوء اسم عجیبیه! از کجا اومدی؟
لوء: از همون‌جا که متولد شدی دختر. حال که اسم پسرک را می‌دانست چه سوالی باید از او می‌پرسید؟ حال که گیسو سوالی در ذهنش پدید آمد و سرش را به قصد پرسیدن بالا آورد لوء رفته بود!
*** «گیسو»
پاهام خسته شد، خواستم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Dark king

Dark king

خبرنگار ورزش
خبرنگار
تاریخ ثبت‌نام
28/5/21
ارسالی‌ها
241
پسندها
1,574
امتیازها
9,913
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
لوء:ببین حیف نمی‌تونم بلایی سرت بیارم!
- خفه‌شو بابا! کمک کن کارم و انجام بدم.
لوء: راستی نپرسیدم اینجا چی‌کار می‌کنی، نباید اینجا باشی!
- اون‌وقت شما میگی من کجا باشم؟
لوء: باید سر کارت باشی.
- تو خفه‌شو من الان سر کارمم .
لوء: شیطونه میگه... .
- ها؟ شیطونه چی میگه؟!
لوء: پوف!
راه افتادم سمت در اتاق، ازش خارج شدم که به کارم برسم. دنبالم اومد، یک‌سره داشت ور ور می‌کرد! سردرد گرفته بودم نمی‌تونستم تمرکز کنم، عصبی شدم یهو دستم و زدم زیر گوشش. چشام قرمز شده بود، اونم با بهت بهم نگاه می‌کرد.
- فقط خفه‌شو دنبالم بیا! یه کلمه حرف بزنی مردی. اونم سکوت کرد و دیگه حرف نزد. رفتم سمت یه اتاق که با بقیه فرق می‌کرد. اتاق رسمی میومد، انگار اتاق‌کاری چیزی بود. دستگیره رو کشیدم پایین، در قفل بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Dark king

Dark king

خبرنگار ورزش
خبرنگار
تاریخ ثبت‌نام
28/5/21
ارسالی‌ها
241
پسندها
1,574
امتیازها
9,913
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
پدرش همیشه از هوش و ذکاوتش می‌گفت. می‌گفت تو با خواهر و برادرت فرق می‌کنی! حقیقت را می‌گفت. او دختری مستقل و عاقل بود، زود اعتماد نمی‌کرد؛ ولی مهربان بود. اما حالا مهربانی را فراموش کرده و سرما را درون قلبش جریان داده! بعد از فوت خانواده‌اش این اتفاق افتاد. خانواده شش نفره آنها پدر و مادر و خواهر و برادر و نوزاد کوچکی که تازگی به دنیا آمده بود و خودش... .
***
«گیسو»
بعد از تموم شدن کارا گفتم هشتاد کا فالوور دارم. تاحالا یه لایو نرفتم، امروز یه لایو بگیرم قیافمم خوبه. لایو و که گذاشتم همه تعریف تمجید، گوشی رو گذاشتم رو کابینت و خودم رو صندلی نشستم. با خودم ور می‌رفتم یهو چشمم به کامنت یکی افتاد.
- جون حاجی عروس ننم میشی؟
منم غیرتی شدم، از لایو پرتش کردم بیرون. بعد اینا اومدن دلداری بدن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Dark king

Dark king

خبرنگار ورزش
خبرنگار
تاریخ ثبت‌نام
28/5/21
ارسالی‌ها
241
پسندها
1,574
امتیازها
9,913
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
***
«هلاکویی»
- بله سرورم، حواسم به دخترتون هست. فقط در جریانید که، کمی چموش هستند!
پادشاه خنده از ته دلی پس از مدت‌ها کرد و با خنده حرفش رو تأیید کرد.
پادشاه: درسته، حرفت کاملاً درسته. گیسوی من بسیار چموش و کنجکاوه! ولی خیلی مرموزه! شرط می‌بندم تاحالا بهت شک کرده که چرا می‌خوای بیشتر سهام شرکت و بخری.
- سرورم نگران نباشید، همه‌چیز خوب پیش میره خیالتون راحت!
***
«لوء»
باید یکم سر این موضوع که پدرم اینجا چیکار می‌کنه فکر کنم. یعنی پادشاه اونو فرستاده؟ خب این عجیب نیس، اون روز که مونا صدام زد یادم اومد. کم‌کم محو افکارم شدم...
***
«سه ماه قبل»
مونا: عمو لوء؟ داداشی کارت داره!
- نگفت چی‌کار؟
مونا با تخسی زیرلب نوچ گفت و با دلبری و صدای نازکش اسمم رو صدا کرد.
مونا: عمو لوء...میشه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Dark king

Dark king

خبرنگار ورزش
خبرنگار
تاریخ ثبت‌نام
28/5/21
ارسالی‌ها
241
پسندها
1,574
امتیازها
9,913
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
***
«لوء»
ماهان که ازم اطمینان پیدا کرد یه دریچه برام باز کرد. من با دو دلی به ماهان نگاه کردم که تو چشماش آرامش و اطمینان دیدم. با یه نفس عمیق پریدم تو دریچه، از درد پام دادی زدم.
بله، روی سنگ فرود اومده بودم و پام فلج شده بود! به بالا نگاه کردم که دیدم دریچه بسته شده، پوف بلندی کشیدم و شروع کردم به غرغر کردن. همین‌جور زیرلب غر می‌زدم:
- پسره‌ی بز، معلوم نیست به کجا دریچه باز کرده! الان خب شتر پلاستیکی منو پرت کردی دنیای آدما، الان اینجا کجاست اصلاً؟
یک دفعه به یکی خوردم، هردو افتادیم. منکه افتادم تو حوض آب کنار خیابون، اونم با پا رفت توی جوب. با حرص بلند شدم خواستم فحشش بدم، دیدم یه حوری بهشتیِ که دلم نیومد فحشش بدم؛ ولی با حرف دختره چشمام شد اندازه‌ی قابلمه‌ی ننه قمر، آشپز قصر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Dark king

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا