- تاریخ ثبتنام
- 4/6/19
- ارسالیها
- 4,270
- پسندها
- 100,319
- امتیازها
- 74,373
- مدالها
- 52
سطح
43
- نویسنده موضوع
- #11
محمد سوالش را با لبخند پرسید اما نگرانی صدایش را تنها عزیزه فهمید.
- خوبی؟
- خوبم مادر!
- صدات چی میگه پس؟
- یکم فشارم بازیش گرفته مثل همیشه. قرصمو خوردم بهتر میشم. نگران نباش سیدِ مادر.
پیرزن لبش را گزید و با ناراحتی مضاعف از غیب شدن خواهرزاده عزیزش که چون خواهرجوانمرگش او را هم دوست داشت، گفت:
- وسط مجلس یهو تو دهن همه چو افتاد ماهور غیب شده. دلم پیش این بچهست محمد. نگرانشم.
درد مادر مهربانش به جان محمد میخورد که او انقدر دلسوز بود. که آنقدر در صفا و صمیمیت همتا نداشت. وقتی به یاد میآورد که رفتار جلال با آنها چطور است، از این همه مهربانی غضبناک میشد.
- نگران نباش حاج خانم. پیداش میشه!
- نمیدونم مادر. اگر حالم بد نمیشد و مطهره اصرار نمیکرد، میموندم ببینم چی...
- خوبی؟
- خوبم مادر!
- صدات چی میگه پس؟
- یکم فشارم بازیش گرفته مثل همیشه. قرصمو خوردم بهتر میشم. نگران نباش سیدِ مادر.
پیرزن لبش را گزید و با ناراحتی مضاعف از غیب شدن خواهرزاده عزیزش که چون خواهرجوانمرگش او را هم دوست داشت، گفت:
- وسط مجلس یهو تو دهن همه چو افتاد ماهور غیب شده. دلم پیش این بچهست محمد. نگرانشم.
درد مادر مهربانش به جان محمد میخورد که او انقدر دلسوز بود. که آنقدر در صفا و صمیمیت همتا نداشت. وقتی به یاد میآورد که رفتار جلال با آنها چطور است، از این همه مهربانی غضبناک میشد.
- نگران نباش حاج خانم. پیداش میشه!
- نمیدونم مادر. اگر حالم بد نمیشد و مطهره اصرار نمیکرد، میموندم ببینم چی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر