متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

مجموعه دلنوشته‌های مخبط | ILLUSION کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع ILLUSION
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 25
  • بازدیدها 1,591
  • کاربران تگ شده هیچ

ILLUSION

نویسنده انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
386
پسندها
2,666
امتیازها
14,063
مدال‌ها
13
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #11
زخمه‌های نشسته بر تن کبودت را
با قطره‌ای خون جوشیده‌ می‌بوسم،
و چرا رد سرخ خونِ گلو را چشمانی بی‌گناه نمی‌شویند؟
دیر زمستانی‌ست که پاره‌ی جگرم را در آتشی ابدی می‌سوزانم که بالای دار گرمِ گرمت باشد،
در زخم پایم جوانه‌ای بود که پژمردید و یخ زد،
پس چرا از سرانگشتان کبودمان این زمستانِ سخت رخت نمی‌بندد؟!​
 
امضا : ILLUSION

ILLUSION

نویسنده انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
386
پسندها
2,666
امتیازها
14,063
مدال‌ها
13
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #12
جای جای این آواره‌ خانه‌ی بوران زده
از رختِ ظلمت و اشک‌های هوس‌انگیز
پیچک کوچک سرخ روییده.
دیوارِ سستِ این شهر را با خون و گل خشت زده‌اند،
چون پوستینی بر تن کولیان سرمازده چسبیده و فرو نمی‌ریزد.
خواستم با تقدس نام آزادی از کبوترانِ ساعت اعدام سراغت را گیرم،
گفتند شب بس دراز است و دار سردِ سرد
تو اما می‌خندی مسیح
بر رویاهای بر باد رفته می‌خندی.​
 
امضا : ILLUSION

ILLUSION

نویسنده انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
386
پسندها
2,666
امتیازها
14,063
مدال‌ها
13
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #13
از جای‌جایِ تن بی‌جانمان،
اشربه‌ی خون و خاک جاریست.
دیر هنگامی‌ست در آشفته خانه مجنون این شهر،
بر سایه‌ْمان هم سنگ می‌زنند.
گناه و نان
هم‌دستان و هم‌داستانند.
و تو بر چهار میخ گناه این شهر
غریب در وطن،
آواره در خانه،
مصلوبِ م**س.ت از وطنی!
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ILLUSION

ILLUSION

نویسنده انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
386
پسندها
2,666
امتیازها
14,063
مدال‌ها
13
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #14
ترسم شبی خفته
گلوله‌ای از خون و آتش
بیایَد خانه‌ْمان را بدرد.
از تپشْ ایستادن مُشتی رگ و پی را چه باک؟!
تو بر بالا بلندترین دارِ افرای وطن در تپشی.
ترسم قطره‌های جاری از چوبه‌های دار است
و بالِ بریده کبوتران،
که نباشم و نامردان،
شبی خفته در خاک سرد
لاله‌های روییده از تن شهیدت را
دستی آلوده به غارت ببرَد
و عطر آزادی روییده از چشمانت مسیح،
تا ابد در این خاک تفتیده از خون
مفتون و مدفون
باقی مانَد.

 
آخرین ویرایش
امضا : ILLUSION

ILLUSION

نویسنده انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
386
پسندها
2,666
امتیازها
14,063
مدال‌ها
13
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #15

دست شسته‌اند این سیه رویانِ
رویْ سپید کرده
در خونِ ما؛
که صبح هم‌صدا با تو مسیح از آزادی سرمَست
و شب،
شبْ آلودهْ دشنِه‌‌شانْ
سر می‌بُرید از ما
و در خون گلوهامان سخت می‌خندید.
اندرزگاه می‌لرزید:
نان در خونِ ما،
ریشه‌مان را همان تیشه زد
که از جانمان رویاندیم.
 
امضا : ILLUSION

ILLUSION

نویسنده انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
386
پسندها
2,666
امتیازها
14,063
مدال‌ها
13
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #16
هزار و چند سال باید،
تا رویِ سرخ از سیلیِ شلاق
و قامتِ خم از سیلاب خونت را
از دامان ننگین تاریخ
بِدَرَم.
هزار و چند ساله شدم،
سودای رنگْ پریده‌ پیراهنی
با بوی مسیحایی
که تا ابد
داغ بر دل زنی
و داغ بر رسوا پیشانی خاک می‌تپید.


 
امضا : ILLUSION

ILLUSION

نویسنده انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
386
پسندها
2,666
امتیازها
14,063
مدال‌ها
13
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #17

میراث وطن بیرقی‌ بود سوخته
در شعله‌های سیلِ ستم
و تبعید سزای کبوتری بود
که در گمان آزادی سخت می‌رقصید.
به نام آخرین شامِ اندرزگاه
که رد بوسه‌ی شلاق بر تن بی‌جانت می‌درخشید،
مرا در وطن بسوزانید،
در خروش خون
بر میخم کشید؛
در سایه شام‌گاهی که دیگران م**س.ت از خوابِ غفلت،
بر مزار ما آرمیده‌اند.


لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ILLUSION

ILLUSION

نویسنده انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
386
پسندها
2,666
امتیازها
14,063
مدال‌ها
13
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #18
بر تیغه‌ی چریغ آفتاب،
شب می‌چربَد.
دستی آلوده می‌دَرَد گلوی زنی را،
در شهری که رخت خود را سخت بسته
و فریاد را جز برای نان نمی‌بینیم.
گناه و نان هم‌دستان و هم‌داستانند
در شهری که حواریون
به طمع قطره‌ای خون
مسیح را خود آتش زدند.
تو اما نمی‌مُردی مسیح!
رویای تو
در طناب و دار رخنه کرده بود
و هر نان که می‌خوردند
بوی خونِ تو داشت.


 
آخرین ویرایش
امضا : ILLUSION

ILLUSION

نویسنده انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
386
پسندها
2,666
امتیازها
14,063
مدال‌ها
13
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #19
شب، نمِ خون می‌دهد شبنم
در تباری که جنونِ خون
بر اندیشه آزادی مقدم بود.
مرا در وطن بسوزانید:
شبی که مردم سنگ می‌زدند
مردی افراشته بر دار
که مسیح نامش بود؛
دیوانه زنی در وطن،
بر چوبه‌های دار می‌گریست!
 
امضا : ILLUSION

ILLUSION

نویسنده انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
386
پسندها
2,666
امتیازها
14,063
مدال‌ها
13
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #20

کدام غرش غریو از توده‌های خشم
این ریسمان سیمانی را
بر گردنت افکند؟
دستی که شلاق شکنجه بر جان
نیمه‌جانت می‌نشاند،
یا دستی که سنگ می‌زد؟
دستی خفته در خوابِ غفلت،
یا آلوده به خواریِ خفت؟
- همان دستی که خود می‌فشردیم
در بوران و طوفان سخت.

 
امضا : ILLUSION

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا