- ارسالیها
- 1,406
- پسندها
- 16,473
- امتیازها
- 38,073
- مدالها
- 22
- سن
- 23
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #11
***
دخترک آرام آرام بیدار شد این را لوسی از حرکت دستانش فهمیده بود لبانش را برهم فشرد چیزی به وقوع فاجعه نمانده بود، به او نزدیکتر شد و موهایش را نوازش کرد.
دختر پلکهایش را از هم گشود اما چیزی جز سیاهی مطلق مقابل چشمانش نبود وحشت زده دستهایش را بلند کرد ابتدا به تن و سپس به صورت خود دست زد نمیدانست که مرده است یا زنده.
سرش را به چپ و راست تکان داد و به صورتش چنگ انداخت کم کم رفتارش تهاجمی شد لگد میپراند و دستهایش را در هوا طوری تکان میداد که گویی در حال نبرد تن به تن با مردی تنومند است.
لوسی تلاش کرد او را آرام کند اما هیچ فایدهای نداشت دخترک با صدایی لرزان وحشی و در عین حال ملتمس گفت:
- سیاهه همه چی تاریکه چراغ رو روشن کنید، من درد دارم، این خیلی سخته... تو رو خدا بس کنید.
لوسی...
دخترک آرام آرام بیدار شد این را لوسی از حرکت دستانش فهمیده بود لبانش را برهم فشرد چیزی به وقوع فاجعه نمانده بود، به او نزدیکتر شد و موهایش را نوازش کرد.
دختر پلکهایش را از هم گشود اما چیزی جز سیاهی مطلق مقابل چشمانش نبود وحشت زده دستهایش را بلند کرد ابتدا به تن و سپس به صورت خود دست زد نمیدانست که مرده است یا زنده.
سرش را به چپ و راست تکان داد و به صورتش چنگ انداخت کم کم رفتارش تهاجمی شد لگد میپراند و دستهایش را در هوا طوری تکان میداد که گویی در حال نبرد تن به تن با مردی تنومند است.
لوسی تلاش کرد او را آرام کند اما هیچ فایدهای نداشت دخترک با صدایی لرزان وحشی و در عین حال ملتمس گفت:
- سیاهه همه چی تاریکه چراغ رو روشن کنید، من درد دارم، این خیلی سخته... تو رو خدا بس کنید.
لوسی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش