متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان خفته در باد | سیده پریا حسینی نویسنده برتر انجمن یک رمان

سیده پریا حسینی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,406
پسندها
16,473
امتیازها
38,073
مدال‌ها
22
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #31
مادرش، الایژا پیش از هر کس دیگری واکنش نشان داد از سرجای خود برخاست و با قدم‌هایی محکم به طرف لوسی رفت مقابلش ایستاد و به چشمان او خیره شد لوسی هم با نگاهی آشفته و نگران به مادرش زل زده بود دستانش می‌لرزید اما توان حرف زدن نداشت
الایژا نگذاشت سکوت میانشان طولانی شود دستش را بلند کرد و بی‌آنکه کسی بتواند حرکت بعدی او را حدس بزند، وارد عمل شد سیلی محکمی که زیر گوش لوسی خواباند، نفس را در سینه‌ها حبس کرد همزمان جک از سر جای خودش برخاست و آلینا با وحشت به طرف لوسی که چند قدم به عقب رفته بود دوید تا مانع افتادنش شود
الایژا معطل نکرد و با پرخاشگری گفت:
- ای بی‌چشم و رو! با اون عقل کوچیکت فک کردی تا کجا می‌تونی ما رو بازی بدی؟
اشک پر شده در چشمان دخترک روی گونه‌هایش نشست و با صدایی لرزان گفت:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سیده پریا حسینی

سیده پریا حسینی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,406
پسندها
16,473
امتیازها
38,073
مدال‌ها
22
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #32
لوسی حیرت زده سر بلند کرد و گفت:
- شما...شما از چی حرف می‌زنید؟
الایژا پوزخندی زد و در حالی که دست به کمر ایستاده بود و چانه‌اش را بالا گرفته بود گفت:
- این دیوونه بازی‌ها اینجا جواب نمیده دختر جون، کاسه صبرمونو لبریز کردی.
لوسی اخم‌هایش را در هم کشید و با حسی آمیخته از خشم، ترس و ناامیدی گفت:
- من هیچ‌جا نمیام، نمی‌تونید منو به زور ببرید!
مایکل سری به نشانه تاسف تکان داد و با نگاهی غضب آلود پاسخ داد:
- تو انگاری یادت رفته از چه خانواده‌ای اومدی!
لوسی نفس نفس زنان عقب رفت و آلینا که موقعیت را بسیار حساس و بحرانی می‌دید جلوی لوسی ایستاد و دستانش را از هم باز کرد به خودش لعنتی فرستاد که صبح زود شوهرش را برای خرید به بازار فرستاده بود و سینه ستبر کرد تا از لوسی محافظت کند محکم ایستاد و گفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سیده پریا حسینی

سیده پریا حسینی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,406
پسندها
16,473
امتیازها
38,073
مدال‌ها
22
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #33
لوسی دیگر نمی‌توانست درد و زجری که متحمل شده بود را تحمل کند معده‌اش بهم ریخته بود و هرچه محتویات درونی‌اش بود به نوک زبانش رسیده بود از طرفی چشمانش سیاهی می‌رفت و چیزی نمانده بود از حال برود.
در همین حین، در خانه به شدت کوبیده و باز شد قامت بلند مهراس در چهارچوب در ظاهر شد و پشت سر او نیز آلینای ترسان و لرزان با دیدن حال و روز لوسی جیغی از سر وحشت کشید.
چشمان مهراس گرد و دستانش مشت شد خون به چهره‌اش دوید و نفس‌هایش سنگین و ممتد شد چنان خشم و عصبانیتی در اخم میان ابروانش و حیرت و ناباوری‌ای در نگاهش موج می‌زد که اندکی خیره‌ی لوسی ماند و با همان چشمان خشمگین سرش را به طرف پدر لوسی چرخاند.
مایکل خودش را عقب کشیده و همانند همسرش متحیر از ورود ناگهانی و شدید این غریبه اخم کردند. مایکل یک قدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سیده پریا حسینی

سیده پریا حسینی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,406
پسندها
16,473
امتیازها
38,073
مدال‌ها
22
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #34
او را به نرمی روی تختش خواباند و سپس کنارش روی صندلی چوبی رنگ و رو رفته‌ای نشست. صدای ناله و جیغ پدر و مادر لوسی که در پذیرایی بودند هنوز هم زیر گوشش بود اخم غلیظی بر پیشانی‌اش نشانده بود طوری که چشمان طوسی رنگش را کدر و هاله‌ی مشکی اطراف آن را تیره‌تر کرده بود.
گونه‌های استخوانی‌اش تو رفته بود و گویش‌هایش سوت می‌کشید چانه‌ی برآمده‌اش به لرزه افتاد و دندان‌های سفید و براقش برهم خورد. درد عجیبی در بدنش پیچیده بود که راه به گلویش باز کرده و نفس‌هایش را سخت و سنگین می‌کرد.
موهای سفید و لختش را از مقابل صورتش کنار زد و به لوسی نزدیک‌تر شد نبض دستش را گرفت و گوش‌هایش را تیز کرد تا وضعیت ضربان قلبش را بررسی کند. نبضش ضعیف و ضربان قلبش کند و نامنظم بود‌.
اخم‌هایش شدید‌تر شد دخترک را طوری کتک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سیده پریا حسینی

سیده پریا حسینی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,406
پسندها
16,473
امتیازها
38,073
مدال‌ها
22
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #35
زمانی که آلینا تشت آب را برایش آورد، دست راستش را درون آب فرو برد و کمی مکث کرد پس از آن انگشت‌های دستش را روی صورت لوسی قرار داده و آن‌ها را جوری میان دو ابرو، پیشانی و گونه‌ها، لب‌ها و چانه‌اش به رقص در آورد که آب ولرم از میان انگشتانش به صورت لوسی نفوذ کرد تا قدرت درمان گری‌اش را در جهت کاهش درد دخترک به عمل بیاورد.
همین کار را با زخم‌های دیگر او در سرتاسر بدنش نیز انجام داد و پس از آن پارچه را درون آب ولرم خیس کرده، روی پیشانی‌اش گذاشت.
مدتی بعد متوجه ورود شخصی به داخل خانه شد پلک‌هایش را بست و گوش‌هایش را تیز کرد تا امواج صوتی حاصل از گفت و گو را به خوبی دریافت کند آلینا و شوهرش پچ پچ کنان سخن می‌گفتند اما گه گداری صداهای بلند و وحشت زده‌ی مرد که احتمالا جریان لوسی را شنیده بود سکوت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سیده پریا حسینی

سیده پریا حسینی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,406
پسندها
16,473
امتیازها
38,073
مدال‌ها
22
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #36
مک تای ابرویی بالا انداخت و در حالی که چشمانش را ریز کرده بود با حالتی تمسخر آمیز گفت:
- بازم خداروشکر که رحم کردین!
اخم غلیظی میان ابروان مهراس نشست و هاله‌ی سیاه دور تا دور چشمش پررنگ‌تر شد دستان مشت شده‌اش آماده‌ی حمله بودن اما درست در همین لحظه، آلینا ورود کرد تا قضیه را جمع و جور کند
- اگه ایشون نبودن الان خانم هم نبود! بهتره تمومش کنی
مک نگاهی به همسرش انداخت و بی‌آنکه تغییری در حالت خود ایجاد کند سرش را عقب برد مهراس هم با نگاه نافذ خود کمی آن دو را برانداز کرد و انگار که با خودش مشغول حرف زدن باشد گفت:
- اینجوری سرما می‌خوره، ولی درستش می‌کنم! باید خوب بخوابه... شاید اینجوری مرهم‌ها و درمانم اثر کنه
پس از آن بی‌توجه به آن دو پشت کرده به طرف در خروجی به راه افتاد زمانی که در را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سیده پریا حسینی

سیده پریا حسینی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,406
پسندها
16,473
امتیازها
38,073
مدال‌ها
22
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #37
لوسی به کمک آلینا کمی در تخت خواب خود جا به جا شد و به بالشتی که صاف شده پشت کمرش قرار گرفته بود، تکیه داد. نفس عمیقی کشید و سر بلند کرد تلاش کرد به همسایه‌ها و دوستانی که برای دیدنش آمده بودند لبخند بزند با این حال گیجی سر و لرزش دستانش تا حدودی مانع این امر می‌شد.
مهمان‌ها با چهره‌هایی نگران، رنجور و گاها وحشت زده جلو می‌آمدند هدیه‌ای می‌دادند و یا با فشردن دست دخترک با او ابراز همدردی می‌کردند.
لوسی نمی‌توانست اتفاقات رخ داده را به درستی مرور کند، خاطرات برایش تکه تکه و ناواضح بود ساعتی طول کشید تا علت مشاجره با پدر و مادرش را به یاد آورد، همین امر قلبش را فشرد و او را دلتنگ مادربزرگش کرد.
نمی‌دانست که او اکنون کجاست و چه می‌کند با این اوصاف نمی‌توانست برایش نامه‌ای هم بنویسد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سیده پریا حسینی

سیده پریا حسینی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,406
پسندها
16,473
امتیازها
38,073
مدال‌ها
22
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #38
آلینا نفس عمیقی کشید و لبانش را جمع کرد کمی بعد با صدای آرامی که به زحمت شنیده می‌شد گفت:
- بله، اون...مانع رفتن شما شد و خانم و آقا رو بیرون کرد.
خون در رگ‌های لوسی منجمد شد و با ناباوری به آلینا نگاه کرد سرش ضربان میزد و درد وحشتناکی در پس سر و از درون چشم تا انتهای مغزش داشت با این حال خودش را جلوتر کشید و پتویش را کنار زد.
- چطور؟ یعنی چیشد که قانع‌شون کرد برای رفتن؟
درست در همین لحظه که آلینا دیگر نمی‌توانست تاب بیاورد مک وارد اتاق شد و شانه‌های ظریف همسرش را در دست گرفت آلینا به او تکیه داد و دندان‌هایش را برهم فشرد ضربان قلبش به شدت نامنظم شده بود دو بار می‌زد مکثی ایجاد می‌شد و بعد می‌لرزید از این حالتی که برایش ایجاد شده بود نیز حالت تهوع بدی گریبان گیرش شده بود
مک مکثی کرد و با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سیده پریا حسینی

سیده پریا حسینی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,406
پسندها
16,473
امتیازها
38,073
مدال‌ها
22
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #39
مهراس در خانه و در اتاق کارش حضور داشت پشت میز نشسته و مشغول خواندن نقشه‌ای قدیمی بود راه‌های ورود و خروج و تمامی مناطق مختلف سرزمینی که درش بود را به خوبی بررسی کرده و در عین حال با نقشه‌ی به نسبت جدیدتری که روی میزش بود مقایسه کرد. همه چیز مطابقت داشت جز اندک تغییراتی که با راه‌های ورود و خروج سرزمین مرتبط بود ابرو بالا انداخت و لبخندی رضایت بخش بر لب نشاند اشتباه نکرده بود اینجا همین سرزمینی بود که سالیان سال به دنبالش بود؛ سرزمین موعود!*
یکی از نگهبانان سراسیمه پشت در اتاق او آمد و پس از کسب اجازه داخل شد مهراس همان‌طور که هردو نقشه را جمع و جور می‌کرد بی‌حوصله پرسید:
- باز چی‌شده؟
مرد صاف ایستاد و عرق پیشانی‌اش را با پشت دست پاک کرد سپس لبانش را برهم فشرد گفت :
- بانو لوسی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سیده پریا حسینی

سیده پریا حسینی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,406
پسندها
16,473
امتیازها
38,073
مدال‌ها
22
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #40
لوسی در کمال ناباوری به او نگریست و دهانش باز ماند با خود اندیشید که او حقیقتا یک جادوگر دیوانه است که از عذاب دیگران لذت می‌برد. دست بلند کرد و خنجری که در پیراهن داشت را بیرون کشید و در یک لحظه آن را زیر گلوی مهراس قرار داد مهراس که در تمام این مدت با خونسردی به او می‌نگریست نیم نگاهی به خنجر انداخت و گفت:
- به نظرت با مرگ من مشکل حل می‌شه؟
لوسی در حالی که پیشانی و دستانش عرق کرده و شانه‌هایش می‌لرزید اخم غلیظی بر پیشانی نشاند و با خشم غرید:
- همه چیز از اومدن تو شروع شد.
مهراس شانه‌ای بالا انداخت و گفت:
- اگه منظورت پدر و مادرتن، به هر حال یه روزی می‌رسید که... .
لوسی کلامش را برید و با لحنی آشفته پاسخ داد:
- بیماری، مرگ و میر و نابینا شدن عده‌ای از مردم!
مهراس تای ابرویی بالا انداخت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سیده پریا حسینی

موضوعات مشابه

عقب
بالا