متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

محبوب مجموعه دلنوشته‌های هاوار آوار | بریوان کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع بریوان
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 23
  • بازدیدها 916
  • کاربران تگ شده هیچ

بریوان

رفیق جدید انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
90
پسندها
1,144
امتیازها
6,313
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #21
زرد،
نه زعفران خراسان
و نه زردچوبه‌ی اعلا نیست.
زرد،
رنگ ماتم زده‌ی خانه‌ی ماست!
سفره‌ی خالی جمع می‌شود
و پاک می‌شود
و ما جمع می‌شویم
و پاک می‌شویم .​
 

بریوان

رفیق جدید انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
90
پسندها
1,144
امتیازها
6,313
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #22
خواهرم پایین دامنم را می‌گیرد
و بهانه می‌گیرد
و نامفهوم حرف می‌زند.
به در خانه اشاره می‌کند
و شکسته‌شکسته می‌گوید:
ماما...
ماما تاب.... !
رنگم می‌پرد و خواهرم می‌پرد
و شکسته‌شکسته:
ماما
ماما تاب!​
 

بریوان

رفیق جدید انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
90
پسندها
1,144
امتیازها
6,313
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #23
مردمکم می‌لرزد
و دستانم می‌لرزد
و پاهایم می‌لرزد
و انگار زمین هم می‌لرزد... !
خونی نریخته
و بوی خون می‌آید.​
 

بریوان

رفیق جدید انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
90
پسندها
1,144
امتیازها
6,313
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #24
پنکه‌ی از سقف آویخته
نقشه‌ی انتقام ریخته!
با دو دست خالی‌ام بر سرم می‌کوبم
و جیغ می‌کشم
و خواهرم می‌خندد و تکرار می‌کند:
ماما تاب ...ماما تاب!​
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا