خآهش
نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
مباحث متفرقه پیدا کردن رمان‌های بی‌نام
- نویسنده موضوع monika_m
- تاریخ شروع
- پاسخ‌ها 4,692
- بازدیدها 2M
- کاربران تگ شده هیچ
- وضعیت
رمان به من بگو لیلیاین رمانو اگه اسمشو میدونید بهم بگید لطفا.دختره روانشناسه.استادش یه نفرو معرفی میکنه بهش ونمره پایان نامه شو بر اساس اون کار میخواد بهش بده.پسرم پزشکه.میخواد ریس بیمارستان بشه ولی میگن مشکل داره وباید دختر تایید کنه درسته یا نه.اول باهم نمیسازن.ولی دختره مجبورش میکنه هرهفته بره مطبش وهمشم دعوا میکنن.یه قسمتیش هم زلزله میاد این دوتام میرن برای کمک
باورم کن
خیلی ممنون.
اسم
اسم رمان الهه ناز هستش دوجلد داره جلد اول گیتی ازدواج میکنه و میکشنش جلد...
سلام اسم این رمان و اگه میدونید ممنون میشم خلاصش اینطوریه که دختر ازدواج کرده همسررشم خیلی دوسش داره فکر کنم دکترم هست هر روز تو محل کار واسش صبحونه آماده میکنه ولی دختره عشق قبلی شو فراموش نکرده چون عشقش بچه ی دختر داره میخواد بچه دار شه و دختر باشه ولی بچش معلوم میشه پسره و اونم میخواد سقطش کنه که شوهرش خیلی نارحت میشه حالا هر طور شده بچه میمیره ودختره میفهمه عاشق همسرشه ولی همسرش ترکش میکنه و قبل رفتن از پرورشگاه یه بچه پسر میارن بعد چن سال همسرش به خاطر. تولد پسرش برمیگرده خلاصه زیاد شد ببخشید
- ارسالی‌ها
- 15
- پسندها
- 25
- امتیازها
- 40
- ارسالی‌ها
- 120
- پسندها
- 192
- امتیازها
- 668
- مدال‌ها
- 2
سلام یه رمان هست دختره دوست پسر داره بعد تو یه اتفاق یا یه تصادف چهرشو از دست میده و دوست پسرش ولش میکنه بعد عمل میکنه صورتش رو بعد میره دانشگاه میبینه دوست پسر سابقش استادشه ممنون میشم اگه اسمشو بدونیدمرسی
سلام.روز بخیر
دختر قصه مون با شوهر خاله اش که فک کنم پسرعموشم بود میرفت مهمونی(رابطشون فامیلی بود نه چیز خاصی درضمن از خالشم داشت جدا میشد) فک کنم اسم پسره هم ارمان بود
خلاصه تو یه مهونی درگیر میشه و میمیره.دخترهم فرار میکنه میاد خونه.برادر پسره هم طراح بود از خارج میاد.مراسم عزاداری که تموم میشه پلیس میاد سراغ دختره و مشخص میشه که خواستگارش که مدتی باهاش دوستم بوده زده شوهرخاله هرو کشته.بابای دختره عصبانی میشه و پرتش میکنه خونه پیرزنی که اشناشون بوده.پسر عموش که میخواد برگرده خارج میگه بیا عقدت کنم ببرمت.اینم قبول میکنه و بعدها میفهمه که این پسر از خیلی قبلتر دوسش داشته و ....خوشبخت میشن.
دختر قصه مون با شوهر خاله اش که فک کنم پسرعموشم بود میرفت مهمونی(رابطشون فامیلی بود نه چیز خاصی درضمن از خالشم داشت جدا میشد) فک کنم اسم پسره هم ارمان بود
خلاصه تو یه مهونی درگیر میشه و میمیره.دخترهم فرار میکنه میاد خونه.برادر پسره هم طراح بود از خارج میاد.مراسم عزاداری که تموم میشه پلیس میاد سراغ دختره و مشخص میشه که خواستگارش که مدتی باهاش دوستم بوده زده شوهرخاله هرو کشته.بابای دختره عصبانی میشه و پرتش میکنه خونه پیرزنی که اشناشون بوده.پسر عموش که میخواد برگرده خارج میگه بیا عقدت کنم ببرمت.اینم قبول میکنه و بعدها میفهمه که این پسر از خیلی قبلتر دوسش داشته و ....خوشبخت میشن.
- وضعیت
موضوعات مشابه
