- ارسالیها
- 2,263
- پسندها
- 19,567
- امتیازها
- 46,373
- مدالها
- 30
- سن
- 26
- نویسنده موضوع
- #11
ولی سخت بود، چون حرف هاش درست مثل مته عمل میکرد
نمی دونم چقدر بود که ایستاده بودم ونگاهش میکردم
که حس کردم کسی داره حلم میده به سمت جلوتربرم.
و من اون موقع اسمش رو گذاشتم امداد غیبی
چون درواقع امدادرسانی کرد، و وقتی ازاون پیرزن غرغر گذشتیم
چند نفس عمیق کشیدم تا حرف ها وغرغر هاش از ذهنم بیرون بره.
نمی دونم چقدر بود که ایستاده بودم ونگاهش میکردم
که حس کردم کسی داره حلم میده به سمت جلوتربرم.
و من اون موقع اسمش رو گذاشتم امداد غیبی
چون درواقع امدادرسانی کرد، و وقتی ازاون پیرزن غرغر گذشتیم
چند نفس عمیق کشیدم تا حرف ها وغرغر هاش از ذهنم بیرون بره.
آخرین ویرایش