متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

طومار زروانی ادبیات: BDY مجموعه دلنوشته‌های زِ یٰاد می‌بُرد، سقوط را | ف.سین کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع F.Śin
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 19
  • بازدیدها 1,058
  • کاربران تگ شده هیچ

F.Śin

نویسنده ادبیات
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,259
پسندها
17,086
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #1
[ به نام او]

نام مجموعه: زِ یاد می‌بُرد، سقوط را
نام نویسنده: ف.سین(F.śin) کاربر انجمن یک رمان
تگ:

رتبه اول مسابقات BDY
مقدمه:
آن‌جا که آبیِ آسمان‌مان با وسعتِ یک سیاهی تلاقی پیدا می‌کرد، هواپیمایی زِ یاد می‌بُرد سقوط را... .
آن‌جا که صاعقه‌ی بدبیاری، دست از سرِ چترهایمان برنمی‌داشت، هواپیما محتویاتِ حافظه‌اش را از نو پاک می‌کرد و دوباره و چندباره، سقوط را زِ یاد می‌بُرد... .
این‌ روزها به‌سان هواپیمایی بی‌‌‌مبدأ و بی‌مقصدم که «هُبوط» از ازل با روزگارِ پیشینیانم گره خورده‌است و گاه برای گذر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : F.Śin

روحـــناهی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,416
پسندها
26,184
امتیازها
47,103
مدال‌ها
56
سن
21
  • مدیر
  • #2
•| بسم رب القلم |•
آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...
a42826_24585360F9-867A-4DA0-88B2-83D77F96EB7C.jpeg

نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
***

قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"
پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : روحـــناهی

F.Śin

نویسنده ادبیات
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,259
پسندها
17,086
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #3
***
حتماً که از آن بالآ بالآها دیده‌ای،
جنگلی را که می‌سوزد و از خاکسترِ آن، درختانی ققنوس‌‌وار دوباره متولّد نگشته‌اند... .
و من از تو می‌پرسم،
تا به حال احساس کرده‌‌ای‌ چیزی، بی‌آن‌که حتی بفهمی، درونِ خودت بسوزد؟
چیزهای زیادی را دیده‌ام که سوخته‌اند؛
موتورهای هواپیما،
سیگارهایی که پنهانی و یواشکی روشن می‌‌شدند... .
من جنگلِ بارانی‌ای را دیده‌ام که در چشم‌های یک بی‌نوا در حال‌ِ سوختن بود... .
من جلز و ولزِ چوب‌های تن‌ِ فرسوده‌ای را شنیده‌‌ام که از ادامه‌دادن دست کشیده‌ بود... .
من نظاره‌گرِ پریشان‌حالی کسی بودم که به سختی نفس می‌کشید، آن‌جا که غم به‌سان کربن‌دی‌اکسید ریه‌هایش را از خود پر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : F.Śin

F.Śin

نویسنده ادبیات
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,259
پسندها
17,086
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #4
***
تا کنون تجربه‌اش را داشته‌ای؟
این‌که بتوانی تمامِ خانه و زندگی‌ات را در یک چمدانِ کوچک بچپانی؟!
من آمد و شُدِ آدم‌های زیادی را دیده‌ام...
برخی دوست‌دارِ لباس‌هایی که اگر خیرات‌شان می‌کردند، کسی کهنه‌پوش نمی‌ماند...
بعضی خوره‌ی کتاب‌هایی که دوست‌داشتن را در «رسیدن» تعریف می‌کردند،
برخی عشقِ قاب‌‌عکس‌های قدیمی که لبخندهایش حرف‌ها داشتند برای گفتن،
حتی بعضی‌هایشان جمع‌کُنِ عتیقه‌ها بودند؛
ولی باید بگویم هیچ‌کدام هیچ‌گاه موفّق نشدند همه‌‌ی آن‌چه را که دوست داشتند، با خود ببرند.
و من امروز، برای تو، از کسی حرف می‌زنم که هیچ با خود نمی‌بُرد!
تصور کن، کسی را که دستِ خالی‌ست و کیف‌دستی‌ِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : F.Śin

F.Śin

نویسنده ادبیات
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,259
پسندها
17,086
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #5
***
اگر از من بپرسی بی‌پناهی یعنی چه،
هزار و یک‌ شبی دراز برایت خواهم نوشت که دگران از آن نظر می‌دزدند*؛ زیرا تنهاییِ یک هواپیمای سرگشته، هیچ‌گاه برای مسافرینِ خسته اهمیتی نداشته‌است.
می‌پرسمت دوباره،
که آیا تجربه‌ی ذوب شدن در آغوشِ کسی را وقتی رانده‌ی همه‌ی عالم گشته ‌‌‌بودی، داشته‌ای؟
اگر محرومِ چشیدنِ شیرین‌مزگی آن بوده‌ای، به تو می‌گویم که ما هم‌زادیم و هم‌درد، همچنان بیداریم و بی‌یار.
ما که زیادی با معانقه‌* بیگانه‌ایم را،
گاهی شب در بغل خوابانده...
شب که پر است از دل‌تنگی و دل‌رنجی.
گاهی هم جنگل،
گاهی هم صحرا و گاهی اقیانوس*... .
بیا فراموش کنیم چه بر ما گذشته که غرق شدن در این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : F.Śin

F.Śin

نویسنده ادبیات
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,259
پسندها
17,086
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #6
***
هر آدمی یک «جعبه‌سیاه» دارد؛
درست شبیهِ هواپیماها... .
که وقتی می‌افتد در قعرِ جهنم، تنها چیزی‌ست که از او باقی می‌ماند.
بر خلافِ نامش، تنها از روزهای سیاه حرف نمی‌زند.
گاهی از روزهایی می‌گوید که یک احساس، به زیبایی رنگِ صورتی ملیح، از سر تا پایت را زیر و رو می‌کند؛ چیزی شبیه به دوست‌‌داشتن.
برخی اوقات از لحظه‌هایی می‌گوید که در آغوش کسی حل شده‌ای و مثل آبیِ آسمانی، آرامش ذره‌ذره با تو ترکیب می‌گردد.
بعضی وقت‌ها، درست آن‌جا که بین همه‌ی بدبیاری‌های تیره‌رنگ، معجزه‌ای سپید می‌بینی، رنگش به روشنیِ نور می‌ماند.
ولی بیا با تو روراست باشم که ما،
از بینِ تمامی این رویدادها که در جعبه‌سیاه‌مان ثبت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : F.Śin

F.Śin

نویسنده ادبیات
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,259
پسندها
17,086
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #7
***
آتش‌نشان‌هایی را دیده‌ام که سوخته‌های بسیاری را خاموش کرده‌اند، نیم‌سوخته‌های کثیری را نجات داده‌اند و چیزهایی را نسوخته، صحیح و سالم، بیرون کشیده‌اند... .
آتش‌نشان‌هایی را دیده‌ام که در حالِ سوختن بودند و آب می‌ریختند روی آتش بدبیاری‌ِ آدم‌های دیگر.
و تو چطور؟!
چشم‌هایت شاهدِ این پدیده‌ که چشم‌های بسیاری آن را ندیده‌، بوده‌است؟!
این‌که بسوزی، کسی را از سوختن اما بِرَهانی... .
این‌که درد بکشی، مرهم را به جای زخمِ خودت، بر خراش‌های صورتِ کسی دیگر بگذاری... .
این‌که با وجودِ گم کردن تکه‌ای از جانت، به دنبالِ گمشده‌ی دیگری باشی... .
سقوط کنی و هم‌زمان، کسی را از سقوط نجات دهی!
عزیزِ من،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : F.Śin

F.Śin

نویسنده ادبیات
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,259
پسندها
17,086
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #8
***
تبر زده‌ام... .
تبر به ریشه‌ی آرزوهای پروازی که در قصّه‌ی غصّه‌‌ام سقوط کرده‌اند.
گمان می‌برم چشم‌های تو نیز، درست مانندِ من، پرنده‌های زیادی را دیده‌اند که بال گشوده و در آسمانِ زندگی، پرواز می‌کنند... .
و چه کسی می‌داند در ذهنِ کسی که پرواز می‌کند، چه چیزی می‌گذرد؟
پرنده‌ای که پرواز می‌کند، می‌تواند هم‌زمان در حالِ سقوط باشد؟
و این را آدمی به من پند داد که چشم‌هایش می‌درخشید، لبخند می‌زد، لبخند، لبخند... .
و در پسِ ذهنش، در یک خاطره‌ی دورِ نزدیک، به سرعتِ نور غرق می‌شد، تمام می‌گشت و آهسته می‌مُرد.
فکر می‌کردند پرواز می‌کند اما هم‌زمان سقوط می‌کرد، فرو می‌رفت و باز لبخند می‌زد که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : F.Śin

F.Śin

نویسنده ادبیات
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,259
پسندها
17,086
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #9
***
من تا کنون از پنجره،
آسمانِ شب را با انبوهی از ستاره‌های درخشان ندیده‌ام!
رنگین‌کمانِ پس از باران، برایم دلخوشیِ کودکانه است؛ زیرا پنجره‌ام تنها تصویرِ سیاه‌ابرهایی را ثبت کرده‌است که بر خوشی‌ها سایه افکنده‌اند.
من بچّه‌ای را ندیده‌ام که با معصومیت بی‌‌حدش، درِ خانه‌ی همسایه را برای توپی که در حیاطشان انداخته، با خجالت بزند.
تا کنون هیچ‌گاه شاهدِ دخترکِ لُپ‌گلی که آهسته درِ خانه‌شان را می‌بندد و مشتاقِ دیدار با پسرکِ دل‌باخته است، نبوده‌ام.
پنجره‌‌ی خانه‌ام، زندگی‌ام، نگاهم
همیشه در حسرت بوده‌اند... .
آسمانِ ما، تنها تاریکی‌ست... .
و رنگین‌کمان، همیشه زمانی که در خواب هستیم،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : F.Śin

F.Śin

نویسنده ادبیات
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,259
پسندها
17,086
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #10
***
خالی‌ست... .
صندلیِ کناری‌ام پیش از یک پروازِ دلهره‌آور،
بی‌آن‌که کسی دستم را گرفته باشد!
صندلی‌ِ کناری‌ام در سینما، قبل از شروعِ یک فیلم خنده‌دار... بی‌آن‌که در میانه‌اش، شکوفه‌ی لبخندِ کسی را ببینم که حواسَم را تا ناکجاآباد پَرت کند!
خالی‌ست... .
روزهایم،
از آدم‌هایی که نیامده، رفته‌اند.
از خاطراتی که نساخته و نچشیده، تلخ شده‌اند.
از خودم که بینِ این روزمرگی‌ها،
هیچ‌کجا نمی‌یابمش.
به من بگو... .
آیا می‌توان باز هم نیمه‌های پُر را دید و از جایِ خالی‌ها، چشم‌ پوشید؟



وقتی حس می‌کنی جای خالی‌های زیادی داری که حتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : F.Śin

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا