• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان ماچه سگ | میم.شبان کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع میم. شبان
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 178
  • بازدیدها 6,576
  • کاربران تگ شده هیچ

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,260
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
ماچه سگ
نام نویسنده:
میم.شبان
ژانر رمان:
#اجتماعی #درام #عاشقانه
کد رمان: 5365
ناظر: L.latifi❁ L.latifi❁
تگ: برگزیده



فایل ماچه سگ ۲.jpg


خلاصه:
"ماچه‌ سگ" روایتی ست از ژرفای بی‌پایانِ جهل و خُشک‌اندیشی، که در شکاف‌های جامعه‌ی واپسگرا و سنت زده‌‌مان لانه کرده است. روایتی از تعصبات کورکورانه‌ی مسلک محور و پِی‌ورزی‌های نابخردانه که رشته‌رشته طنابِ ستبرِ دار می‌بافد و حلقه می‌کند دور گردنِ جوانان این سرزمين. این داستان، شرح می‌دهد دست و پنجه نرم کردنِ عابدِ قصه را با حمیت‌های افراطی و زاهدان ریاکار. آنان که ادعای خداپرستی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : میم. شبان

Łacrîmosã

ارشد بازنشسته + نویسنده افتخاری
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/8/20
ارسالی‌ها
1,346
پسندها
24,088
امتیازها
61,573
مدال‌ها
36
سطح
35
 
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

[COLOR=rgb(184, 49...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Łacrîmosã

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,260
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
بگذار تا بگویمت، از شکنجه‌های نادیده و شیون‌های نشنیده،
تا وصلت‌های بی‌عشق و روسری‌های گره خورده به دور گلو.


از اعدام‌های پوشالی و عقاید دیکته شده،
تا مغز‌های لای منگنه‌ و تاریخِ بر باد رفته.

از دروغ و فریب و خنجر‌های فرو رفته در کمر،

تا رَهی که به ترکستان است و رَه‌برنده‌ای که خود را بر خواب زده.

بگذار بگویمت، آنچه را می‌بینم و آنچه را نمی‌خواهند ببینند.

باشد که این قصه، دشنه‌ای بُرّان بر پَرده جهالت شود.

شروع نگارش: ١۴٠٢/٣/۴
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,260
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
*بشکند قلمی که ننویسد درد مردم را.

بنام انسانیت.

***

فقط یه بندِ انگشت مونده بود تا تَهِ استکان‌ها بخورن به همدیگه و جرینگ صدا بدن، که لحظه‌ی آخر دهن احسان باز شد و فاجعه رخ داد:
- سلامتی مامانِ مجید!

هر پنج تا دستی که بالا اومده بود تو هوا خشک شد. منی که روی یه پا، روی قالی کهنه و زمخت خونه باغ نشسته بودم و از سیگار بهمنِ کوچیک کُنجِ لبم کام می‌گرفتم، از شدت حیرت دود پرید تو گلوم و کِخ و کِخ افتادم به سرفه. اشک از چشمام جاری شد و پارسا و علی‌اکبر هاج و واج زل زدن به احسان. با آستین هودی سیاهم اشک‌ها رو پاک کردم و جون کندم دو کلوم حرف بزنم، اما با یه سرفه‌ عمیق، انگار چند تا تیغِ توهم خورد شده از وسط حنجره‌ام عبور کرد. چنان سوخت که حس کردم هر آن ممکنه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,260
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
علی اکبر قبل از وقوع حادثه علاج رو پیدا کرد و شونه مجید رو کشید. به حساب خودش ریش گرو گذاشت و گفت:
- چیزی نگفت که توام جوش میاری. منظوری پشت حرفش نیست. بده سلامتی مادرت بالا میره؟
مجید نشست سر جاش، اما هنوز اخم داشت و شاکی بود.
- شما بِرِی چی هم رو پسرُم صدا مُکنین؟ الان خوبه مویوم به ای چُغُک بگُم پسرُم؟ اصلا سلامتی مادر خودش بالا بِره، به مادر مو چکار دِرِه؟ مگه مو به سلامتی مادرش بالا مروم که ای به سلامتی مادرم بالا مره؟ اصلاً اگه ایجوریه مویوم به سلامتی مادرش بالا مروم. سلامتی معصومه جا... .
قبل از اینکه جمله‌اش رو کامل کنه و ننه‌ی پیر احسان رو با پسوند جان خطاب کنه، پارسا و علی‌اکبر دست دراز کردن و سریع لیوان رو از دستش کِش رفتن.
- حالا تو به خاطر من این یه دفعه رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,260
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
با یه حالت عاقل اندر سفیه نگاهش کردم و با لحن تحقیر آمیزی گفتم:
- دِ آخه احمق خان! مگه همه چی به پول و پله ست؟ چون خانواده شوهر مادرم پولدارن پس یعنی من خیلی خوشبختم؟ بعدشم هنوز هیچی مال مرتضی نیست که بریدی و دوختی، فقط به عنوان پسر بزرگ‌تر داره حجره‌ها رو می‌چرخونه. نه وصیتی شده نه قول و وعده‌ای داده شده. آقاجونمم سُر و مُر گنده داره نفس چاق می‌کنه و حالا حالاها بمیر نیست!
اینکه احمق خطابش کردم به مزاجش خوش نیومد و گفت:
- اولاً احمق خودتی یابوی دست نیافتنی! ثانیاً وقتی حبیب خان همه حجره‌ها رو سپرده به بابات، یعنی قراره بعد مرگشم همه چی رو بسپره دست خودش، وگرنه چه دلیلی داره دوتا پسر دیگه‌اش رو سر بدوونه و زیر و بم تراشکاری و جواهرسازی رو به اون یاد بده؟ در ضمن همه می‌دونن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,260
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
انصافاً اولش خواستم وایستم و قاه قاه به خزعبلاتش بخندم. وقتی دیدم همه فلنگ رو بستن و دارن فرار می‌کنن، ناخودآگاه ترس برم داشت و منم دویدم! چنان سرگشته و سراسیمه بودم که بین راه پارسا که هیکلش از همه ریزتر و کوچیک‌تر بود و به زور پنجاه کیلو می‌شد رو کنار زدم، از کنار احسان که تیشرتش رو برعکس پوشیده و همون‌طور که می‌دوید درگیر درست کردنش بود عبور کردم و همزمان با علی‌اکبر و مجید به چهارچوب در رسیدم. خواستم زرنگی کنم و از اونام عبور کنم، اما انگار اون دو نفرم همین فکر رو کردن که تا به خودم اومدم، هر سه‌تا تو چهارچوب در گیر کرده بودیم. سه تایی مثل مورچه‌هایی که به تار عنکبوت چسبیده باشن دست و پا می‌زدیم، اما افاقه نمی‌کرد. مجید بس که چاق بود به راحتی جای دو نفر رو اشغال می‌کرد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,260
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
این منطقه به جز ما بی‌کس و کار‌ها، شب‌زیِ دیگه‌ای نداشت. نیمه شب بود و خیابونا خلوت‌. از کل شهر قُم به این عظمت فقط همین شب‌هاش رو دوست داشتم، باقیش اصلا به درد نمی‌خورد! زیر نور چراغ‌ها گاز می‌دادم و باد، موهای لختم رو شلاق‌وار به پیشونیم می‌کوبید. یکم دیگه بلند می‌شدن با کِش می‌بستمشون. همیشه سر بلندیشون تو خونه جار و جنجال داشتیم. سید مصطفی با پوزخند می‌گفت: «مگه دختری؟!» می‌گفتم مگه فقط دخترها مو بلند می‌کنن؟ و اون هیچوقت منظور حرفم رو نمی‌فهمید. سر گوش دادن موسیقی‌هم همين‌طور بود. مرتضی موزیک‌هایی که اوقات فراغت تو اتاقم گوش می‌دادم رو «عجق وجق!» می‌خوند و معتقد بود این سبُک بازی‌ها در شأن یه «مرد» بیست و دو ساله نیست. برای کسی که فقط نوحه‌های جانگداز موسیقی محسوب میشد،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,260
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
باور کردنی نبود، اما دهن گشادش رو بست! کمی مزه آرامش رو چشیدیم و خب، تجربه ثابت کرده بود آرامش و ایرونی جماعت دو تا خط موازی‌ان که هرگز بهم نمی‌رسن. کمی جلوتر فلکه‌ای بود که به سه مسیر اصلی منتهی میشد. یه مسیر که ما داشتیم از خارج شهر واردش می‌شدیم. مسیر دیگه می‌خورد به محله ما و مسیر دیگه منتهی میشد به محله‌ی دشمن! این فلکه درست مثل قلبی بود با سه تا شاهرگ، البته درست‌تر بگم، یه قلب سیاه با سه تا شاهرگ پوسیده! چرا سیاه؟ چون هر دعوایی بپا میشد، ارازلِ دوتا محل مثل خون که به قلب برمی‌گشت، می‌ریختن توی فلکه و تا جا داشت همدیگه رو کتک می‌زدن. اصلا معرکه‌‌ای بپا میشد دیدنی. خودم به شخصه چندبار از نزدیک دعواها و تهش آمبولانس و ماشین کلانتری رو به چشم دیدم. انصافاً‌ این فلکه برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,260
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
- تیزی نداشتیم که! از کدوم محله‌ای بچه ژیگول؟ مرد باش دست خالی بیا جلو ببین چجوری شَتَکت می‌کنم.
با صدای خروسک زده‌ای که نشون میداد با یه بچه سال طرفم گفت:
- من چرا بیام؟ تو بیا جلو تا اعضا و جواهرت رو (جوارح) بیریزم کف خیابون!
و خواست مثل چاقو‌کش‌های حرفه‌ای چاقو رو از یه دست به دست دیگه‌اش پرت کنه، اما چاقو از دستش در رفت و افتاد روی زمین. با تمسخر تماشا کردم که چطور دستپاچه خم شد و چاقو رو برداشت.
- عابد دَر رو!
فریاد احسان از پشت سرم باعث شد چشم از رقیبِ کم‌ عقلم بردارم و به عقب سر بچرخونم. چهار نفری داشتن با نهایت سرعت به طرف ماشین می‌دویدن و چند نفر دیگه در حالی که قمه‌هاشون رو تو هوا تاب می‌دادن، به دنبالشون. ابروهام از دیدن قمه‌ها چسبید به پیشونیم. بی‌وجودها تا دیدن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا