• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان ماچه سگ | میم.شبان کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع میم. شبان
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 89
  • بازدیدها 2,375
  • کاربران تگ شده هیچ

میم. شبان

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
445
پسندها
3,234
امتیازها
16,913
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
ماچه سگ
نام نویسنده:
میم.شبان
ژانر رمان:
#اجتماعی #درام #عاشقانه
کد رمان: 5365
ناظر: Queen_Hero Queen_Hero
تگ: برگزیده



فایل ماچه سگ ۲.jpg


خلاصه:
"ماچه‌ سگ" روایتی ست از ژرفای بی‌پایانِ جهل و خُشک‌اندیشی، که در شکاف‌های جامعه‌ی واپسگرا و سنت زده‌‌مان لانه کرده است. روایتی از تعصبات کورکورانه‌ی مسلک محور و پِی‌ورزی‌های نابخردانه که رشته‌رشته طنابِ ستبرِ دار می‌بافد و حلقه می‌کند دور گردنِ جوانان این سرزمين. این داستان، شرح می‌دهد دست و پنجه نرم کردنِ عابدِ قصه را با حمیت‌های افراطی و زاهدان ریاکار. آنان که ادعای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

AMARGURA

مدیر آزمایشی شعرکده + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی شعر کده
تاریخ ثبت‌نام
11/8/20
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
33,444
امتیازها
61,573
مدال‌ها
35
سطح
33
 
  • مدیر
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

[COLOR=rgb(184, 49...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

میم. شبان

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
445
پسندها
3,234
امتیازها
16,913
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
بگذار تا بگویمت، از شکنجه‌های نادیده و شیون‌های نشنیده، تا وصلت‌های بی‌عشق و روسری‌های گره خورده به دور گلو. از اعدام‌های پوشالی و عقاید دیکته شده، تا مغز‌های لای منگنه‌ و تاریخِ بر باد رفته. از دروغ و فریب و خنجر‌های فرو رفته در کمر، تا رَهی که می‌بینم به ترکستان است و رَه‌برنده‌ای که خود را بر خواب زده. بگذار بگویمت، آنچه را می‌بینم و آنچه را نمی‌خواهند ببینند.
باشد که این قصه، دشنه‌ای بُرّان بر پَرده جهالت شود.

شروع نگارش: ١۴٠٢/٣/۴
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
445
پسندها
3,234
امتیازها
16,913
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
- سلامتی مامانِ مجید!

بندِ انگشتی مانده بود تا استکان‌ها بخورند بهم و جرینگ صدا دهند که با حرف ممد، هر پنج دستی که بالا آمده بود در هوا خشک شد. منی که روی یک پا روی قالی کهنه خانه باغ نشسته و از سیگار بهمنِ کوچک کُنجِ لبم کام می‌گرفتم، از شدت حیرت دود پرید میان گلویم و کِخ کِخ کنان افتادم به سرفه. پارسا و علی‌اکبر هاج و واج زل زدند به ممد و اشک از چشم‌های من جاری شد. با آستین هودی سیاهم اشک‌ها را زدودم و تلاش کردم حرف بزنم، اما سرفه‌ای عمیق، انگار چند تیغ درهم خورد شده را از حنجره‌ام عبور داد. چنان سوخت که حس کردم هر آن ممکن‌ است‌ از گلویم خون فواره کند. جانم داشت بالا می‌آمد اما در آن هیر و ویر کسی حواسش به منِ فلک زده نبود. اصلاً یکی نمی‌گفت شاید این عابدِ مادر مرده خفه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
445
پسندها
3,234
امتیازها
16,913
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
علی‌اکبر پیش از وقوع حادثه، علاج را یافت و شانه مجید را کشید. به حساب خودش ریش گرو گذاشت و گفت:

- چیزی نگفت که توام جوش میاری. بده سلامتی مادرت بالا میره؟

مجید سر جایش نشست، اما هنوز اخم داشت و شاکی بود.

- سلامتی مادر خودش بالا بِره، به مادر مو چکار دِرِه؟ مگه مو به سلامتی مادرش بالا مروم که ای به سلامتی مادرم بالا مره؟ اصلا اگه اینجوریه مویوم به سلامتی مادرش بالا مروم. سلامتی معصومه خا... .

قبل از اینکه جمله‌اش کامل شود، پارسا و علی‌اکبر دست دراز کردند و سریع لیوان را از دستش ربودند.

- حالا تو به خاطر من این یه دفعه رو ببخش. نفهمید خریت کرد. گاوه نمی‌فهمه. الاغه قدرت درکش پایینه. شاید تو ندونی ولی وزن نخود از مغز این بیشتره!

ابروهای ممد بالا پرید و ته ریشش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
445
پسندها
3,234
امتیازها
16,913
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
یک چیزی محکم و پشت هم روی پشت بامِ آلاچیق شکل کوبیده میشد. بوی تند و زننده‌ای زیر مشامم زد. نگاهم را از سقف که داشت از جا کنده میشد کندم و چشمم افتاد به بطری پلاستیکی که روی فرش می‌غلتید و فرش را به گند می‌کشید. آب دهانم را قورت دادم. پدربزرگ علی‌اکبر اینجا نماز می‌خواند! عذاب وجدانم خیلی زود رنگ باخت. چون مجید که از همه ترسو‌تر بود، زودتر از همه سوی خروجیِ انتهای خانه باغ دوید و آژیر کشید:

- فرار کنید! فرار کنید! اینجا جن داره!

انصافاً اول خواستم بایستم و به خزعبلاتش قاه قاه بخندم. وقتی دیدم همه دارند فرار می‌کنند، ناخودآگاه ترس برم داشت و من‌هم دویدم! چنان سرگشته و سراسیمه بودم که بین راه پارسا که هیکلش از همه ریزتر و کوچکتر بود و به زور پنجاه کیلو میشد را کنار زدم، از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
445
پسندها
3,234
امتیازها
16,913
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
موتور از جا کنده شد و سه تایی زدیم به دل جاده. خانه باغ متعلق به پدربزرگ پدری علی‌اکبر بود که حالا چسبیده بود به من و از ترس لام تا کام حرف نمی‌زد. علامه دَهر حتی به خودش زحمت نداده بود در‌ها را قفل کند! به هر حال مهم نبود. خودش باید جواب پس می‌داد. در حاشیه شهر بودیم و اکثر زمین‌های اطراف یا خالی بود یا باغات میوه. طرفِ مایل به شهر روشن‌تر بود، اما به پایین که نگاه می‌کردم همه چیز تاریک و سیاه میزد. هیچ چی دیده نمیشد. اثر آن زهرماری در رگ‌هایم کمی منگم کرده بود. طبیعتاً در این شرایط باید آرام‌تر می‌راندم، اما من کله خر‌تر از این حرف‌ها بودم. گازش را تا ته پر کردم و وارد محدوده‌ شهر شدیم. این منطقه به جز ما بی‌کس و کار‌ها، شب‌زیِ دیگری نداشت. نیمه شب بود و خیابان‌ها خلوت‌...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
445
پسندها
3,234
امتیازها
16,913
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
احساس خطر کردم و خیلی زود احساسم به حقیقت پیوست. کمی جلوتر، مقابل چشممان چنان معرکه‌ای بپا بود که باعث شد پایم را تا ته روی پدال ترمز بکوبم و جیغ لاستیک عقب به هوا برود. لاقید موتور را انداختم روی زمین و سه نفری نعره کشان به طرف درگیری یورش بردیم. پارسا با جثه خنده‌دارش که مناسب هرکاری بود الا دعوا، فریاد کشید:

- نَفَس کِش!

و درحالی وارد دعوا شدیم که نه گروه مقابل را می‌شناختیم و نه حتی دلیل نزاع را می‌دانستیم. اما اهمیتی نداشت، مهم رفیق‌هایم بودند که زیر دست و پا کتک می‌خوردند. ناچیز‌های روباه صفت چند نفری ممد را روی آسفالت کف خیابان می‌کشیدند و سه نفری با مشت و لگد به جان مجید بخت برگشته و بی‌دفاع افتاده بودند که جنین‌وار در خودش جمع شده بود. جلوتر از همه، قیه کنان زدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
445
پسندها
3,234
امتیازها
16,913
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
اوهم مثل من ترسیده بود. باید یک غلطی می‌کردم و خودم را از این مخمصه بیرون می‌کشیدم. نه، آخر حیف من نبود؟ امید مادر، تک پسر و جوان رشید و رعنای خدیجه! خرده شیشه زیاد داشتم اما آنقدر‌ها که نشان می‌دادم بد نبودم. حیف بود بمیرم. جدای از این مسائل، من اگر می‌مردم که تُکتَم بی‌‌داداش میشد.
از چند ثانیه کوتاه نهایت استفاده را بردم و بعد از اندکی تفکر، زل زدم به نقطه‌ای خیالی پشت سرش. چشم‌هایم را گرد کردم و بلند گفتم:

- یا قمر بنی هاشم! پلیس!

ثانیه‌ای بعد، من به یک طرف می‌دویدم و آن پسرک ملعون به یک طرف دیگر. احمق حتی نگاه نکرد ببیند راست می‌گویم یا نه. مثل میگ‌میگ فرار کرد و خودش را در سوراخ سنبه‌ای پنهان کرد. الحق که این‌ ننه حرمله‌ها تازه‌کار بودند و چَم و خَم کار را نابلد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
445
پسندها
3,234
امتیازها
16,913
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
پی‌کی ممد دم خانه‌شان که همان ابتدای محل بود پارک شده بود. همه بغل ماشین ایستاده و منتظر من بودند، به جز مجید که حال و احوال مناسبی نداشت و تکیه‌‌اش را به دیوار آجری یکی از خانه‌ها داده بود. نالوتی‌ها موقع فرار برنگشتند یک نگاه به من بیندازند، با این وجود اما دلخوریم را بروز ندادم. به هر حال، این زمان‌ها آدم فقط به نجات خودش فکر می‌کرد. وقتی کنار ماشین نگه داشتم، تازه شیشه‌های شکسته و خط و خش‌های روی ماشین را دیدم و پی بردم که چرا داخل ماشین ننشسته‌اند. مجید روی داشبورد تگری زده و کل ماشین را به گند کشیده بود. بوی گندش باعث شد مشمئز شوم و به دماغم چین بیفتد. دست به سینه ابرو بالا دادم و لشکر شکست خورده را از نظر گذراندم. آن‌قدر مجید فلک زده را روی زمین کشیده بودند که بلوز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا