- ارسالیها
- 534
- پسندها
- 4,257
- امتیازها
- 17,273
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #21
حیرت کردم. جریان خط و خش را چطور فهمیده بود؟ گردنم با سرعت نور چرخید و دوباره با عطا چشم در چشم شدم. وقتی با نیشخند شانه بالا انداخت، خیلی دلم میخواست خرخرهاش را با دندانهایم بجوئم و یک دنیا را از شرش خلاص کنم. با آن گردن کوتاه بیشتر شبیه شِرِک لاغر و سفید پوست بود. حاجی دوباره چوب را بالا برد و اینبار صدای شکستن کله چراغ آمد. اشکم داشت در میآمد. با عجز نالیدم:
- حاجی... .
- زهر مار حاجی! تو فقط یه بار دیگه با آبروی من بازی کن ببین دودمانتو به باد میدم یا نه. این همه سال تو در و همسایه اعتبار جمع نکردم که تو یه شبه همه رو نیست و نابود کنی. برو خدا رو شکر کن آقاجون نیست وگرنه مرغای آسمون به حالت زار میزدن.
چراغ خطر، دو تا راهنمای جلویی کهنهای که اصلا روشن نمیشدند و...
- حاجی... .
- زهر مار حاجی! تو فقط یه بار دیگه با آبروی من بازی کن ببین دودمانتو به باد میدم یا نه. این همه سال تو در و همسایه اعتبار جمع نکردم که تو یه شبه همه رو نیست و نابود کنی. برو خدا رو شکر کن آقاجون نیست وگرنه مرغای آسمون به حالت زار میزدن.
چراغ خطر، دو تا راهنمای جلویی کهنهای که اصلا روشن نمیشدند و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش