نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان ماچه سگ | میم.شبان کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع میم. شبان
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 178
  • بازدیدها 4,479
  • کاربران تگ شده هیچ

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,257
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #21
حیرت کردم. جریان خط و خش را چطور فهمیده بود؟ گردنم با سرعت نور چرخید و دوباره با عطا چشم در چشم شدم. وقتی با نیشخند شانه بالا انداخت، خیلی دلم می‌خواست خرخره‌اش را با دندان‌هایم بجوئم و یک دنیا را از شرش خلاص کنم. با آن گردن کوتاه بیشتر شبیه شِرِک لاغر و سفید پوست بود. حاجی دوباره چوب را بالا برد و این‌بار صدای شکستن کله چراغ آمد. اشکم داشت در می‌آمد. با عجز نالیدم:
- حاجی... .
- زهر مار حاجی! تو فقط یه بار دیگه با آبروی من بازی کن ببین دودمانتو به باد میدم یا نه. این همه سال تو در و همسایه اعتبار جمع نکردم که تو یه شبه همه رو نیست و نابود کنی. برو خدا رو شکر کن آقاجون نیست وگرنه مرغای آسمون به حالت زار میزدن.
چراغ خطر، دو تا راهنمای جلویی کهنه‌‌ای که اصلا روشن نمی‌شدند و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,257
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #22
- چرا الکی جوش میاری عابد جان؟ کینه چرا؟ اگه به خاطر موتورت ناراحتی که فدای سرت، خودم هزینه‌شو تقبل می‌کنم. ناراحتی نداره که. اگه من یه حرفی می‌زنم به حضرت فاطمه به خاطر خودته. گفتم تا اولا خدایی نکرده از دست من ناراحت نشی، دوما امر به معروف و نهی از منکر رو به جا آورده باشم. ولی اینم میگم که ناگفته نمونه. من خال دستتو ندیدم، خاتون دیده بود اومد واسم تعریف کرد.
پس این همه جنگ و جدل زیر سر آن پیرزن موذی بود! دیگر چوب خطش پر شده بود. به شرفم قسم که به وقتش تلافی امروز را سرش در می‌آوردم. کاری می‌کردم چندتا چروک بیشتر به صورتش اضافه شود. دستی به دهانم کشیدم و گفتم:
- به حساب خاتونم مفصل می‌رسم، شما اصلا نگران مادر محترمه نباش. پولتم بذار روهم بتونی جهیزیه نفیسه رو جور کنی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,257
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #23
عجب روز مزخرفی بود این روز عاشورا! از هر طرف برایم می‌بارید. باید حال و هوایم را عوض می‌کردم و به خودم می‌رسیدم. وارد سرویس خانه شدم و آبی به صورتم پاشیدم. دست‌هایم روی سنگ روشور ستون شد و در آیینه به چهره‌ام خیره‌ شدم. آنقدر در حیاط دویده بودم که موهای بلندم ژولیده و بهم ریخته بود. البته جلوه بدی نداشت. درهم ریختگی موها باعث شد فکرِ فر کردن موها به سرم بزند که درجا این ایده را در نطفه خفه کردم. اصلا دلم جنگ و دعوای دوباره نمی‌خواست. کمی چانه‌ام را بالا دادم و انگشتم را روی چانه و استخوان برجسته فکم کشیدم. ریش‌های تازه جوانه زده‌ام روی فک و چانه‌ام رد کمرنگی انداخته بود. با وجود تضاد شدید سفیدی پوست و سیاهی موهای سر و صورتم، هنوز مانده بود صورتم ریش یک دست در بیاورد. اما خب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,257
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #24
- ها؟ الان باید می‌گفتم خدانکنه و زبونتو گاز بگیر و از این حرفا؟
گوشه لبش را گزید و نگذاشت لبخندش را ببینم.
- واقعا بی‌احساسی.
هیکلم را روی صندلی به سویش خم کردم و گفتم:
- دوست داری حرفای عشقولانه بزنم؟
- بدم نمیاد!
عاشق این خجالتی نبودنش بودم! برخلاف خیلی‌ها همیشه از دخترهای جسور خوشم می‌آمد. سرم را نزدیک‌تر‌ بردم.
- دلم می‌خواد دنیا رو به پات بریزم، ولی به جون تو دست و بالم خالیه!
صورتش را عقب کشید و از سر ناز اخمی به ابرو نشاند.
- حواست به رانندگیت باشه! این الان نهایت احساساتت بود؟
حضورش باعث می‌شد حواسم از جاده پرت شود. سرعت را پایین آوردم و گفتم:
- حاضرم روی تک‌تک زخماتو بوس کنم.
- کدوم زخما؟
- زخمای روحت.
- اگه روحم زخم نداشته باشه چی؟
به فکر فرو رفتم. یک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,257
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #25
لب‌هایش را روی هم فشرد.
- هوم؟! یعنی بدت میاد؟ بگی بدت میاد دیگه بهت دست نمی‌زنم. قول شرف میدم.
نگاهش گریزان شد و زمزمه کرد:
- خدا بگم چی‌ کارت نکنه.
- خدا رو فعلا ولش! خودمونو بچسب.
با تردید پر چادر را لای انگشت‌های عرق کرده‌اش فشار داد. می‌ترسید، اما در دنیای من ترس معنایی نداشت. من با پای پیاده افتاده بودم پِی شور و هیجان. هرکس وارد دنیایم میشد، مجبور بود با من همقدم شود. از طرفی، بار اولمان نبود که ناز می‌کرد.
‌- آخه گشنمه... لااقل بذار غذا بخوریم اول.
تلاشش برای کشتن وقت ستودنی بود! بیچاره چه می‌دانست که با نازک کردن صدایش، بالعکس دارد نفت به آتش درونم می‌ریزد. شاید‌هم می‌دانست. شاید بازیش بود. زن‌ها نون سیاستشان را می‌خوردند. مهم نبود اما. در این مورد بخصوص، نوش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,257
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #26
مثل سگ از همه می‌ترسیدم! شاید احمد درد زیادی تحمل می‌کرد که از من دفاع نکرد. اصلا شاید نیازی نبود چیزی بگوید. آقاجون با تیزهوشی فهمید و هیچگاه سیلی که آن روز خوردم ا از یادم نمی‌برم.
- می‌خوای چه بهونه‌ای بیاری؟
لباس‌های تمیزش را پوشید و جواب داد:
- نمی‌دونم، شاید راستشو گفتم.
- مطمئنی؟
برگشت و درحالی که دکمه‌های پیراهنش را می‌بست نگاهم کرد. یک روز باید مجبورش می‌کردم پرزهای مسخره روی صورتش را بتراشد. احساس می‌کردم بدون ریش قیافه بهتری دارد.
- از چی؟
- این که می‌خوای به بابات بگی رفتی قمه زنی این بلا رو سر خودت آوردی.
با تمأنینه چشم از من برداشت و لباس‌های خونین و مالینش را در کیسه زباله ریخت.
- نه! زیاد مطمئن نیستم.
- من یه فکر بکر دارم. بگو ترک موتور من بودی، تو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,257
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #27
دستم را انداختم دور شانه‌اش و از سه پله ایوان بالا رفتیم.
- گاز دادم تا فکر کنن بیرون بودیم تازه اومدیم داخل. باید دروغمون با عقل جور در بیاد یا نه؟
عاقل اندر سفیه نگاهم کرد.
- یعنی هیچ راه دیگه‌ای نبود؟
در را با دست چپ گشودم و شانه بالا انداختم. همزمان رو به جمع لبخند دندان نمایی زدم و زیر گوش احمد پچ پچ کردم:
- شاید، کی اهمیت میده؟!
- خدا منو مرگ بده! چه بلایی سرش آوردی تو؟
لبخند نوظهورم پژمرد. مات و مبهوت و متحیر به خاتون چشم دوختم. ایستاده و عصا بدست، با دست مخالف چادر را زیر غبغب مشت کرده و نگاه خصمانه‌اش من را هدف گرفته بود. حالت ترش کرده و چشم‌های ورقلمبیده‌اش نشان دهنده نفرتی بود که به من داشت. با وجود یکسال اختلاف سنی، از دید او هیچگاه من نوه ارشد نبودم. هرچند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,257
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #28
بس بود منفعل بودن؛ قدمی جلو گذاشتم و خطاب به عطیه گفتم:
- عمه جان، ببین منو! شما که خاله منو به جن و پری تشبیه می‌کنی، خب خودت چرا تو بحث دخالت می‌کنی؟ شما از کجا می‌دونی دست فرمون من بده یا تند میرم؟ با خاتون دو نفری فکر کردین یا علم غیب داری؟
- عابد، مادر!
در جواب رخسار سرخ و لب گزیدن و چشم و ابرو آمدن‌های مادرم معترض شدم.
- خب مگه دروغ میگم؟ یه کره خری ناغافل پیچید جلومون، تقصیر من چیه؟
شرایط به گونه‌ای پیش رفت که دروغم فریبکارانه و حقیقت‌گونه از آب در آمد. کسی شک نکرد و من به تاختن ادامه دادم:
- شما اسم خودتونو گذاشتین مسلمون؟ یه رکعت نمازتون قضا نمی‌شه ولی مثل نقل و نبات قضاوت می‌کنین. خب این چه دین و ایمونیه؟
همان‌طور که می‌خواستم، زیر سوال بردن دین و ایمانشان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,257
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #29
- حالا دختره کی هست؟
- صحبت از عقد دختر عمو پسر عمو بود.
‌خاله این را گفت و نگاهش با تاخیر روی دخترک تازه وارد نشست. مدتی گذشت تا منظورش را درک کنم. از جا پریدم و با صدای نازک و کشیده‌ای گفتم:
- چی؟! امکان نداره!
خاله با فشار دست به روی پایم مرا به نشستن تشویق کرد.
- خیله خب چرا داد و بیداد می‌کنی همه شنیدن؟ نمی‌خوای نخواه.
کمی آرام شدم. خاله با تمأنینه پرسید:
- حالا چرا تابان نه؟ دختر خوبیه که.
- اولا خیلی بچه ست. دوما فقط اسمش قشنگه!
خاله اخم کرد و گفت:
- وا! دختر به این قشنگی، چشم و ابرو مشکی، موهای فرشو ببین چطور دل می‌بره؟ عین ماه شب چهاردهه. یعنی چی قيافه نداره؟ چرا روش عیب و ایراد می‌ذاری؟
روی عقیده‌ام مبنی بر زشت بودن تارزان پافشاری کردم و گفتم:
- آره، از دور...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,257
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #30
بعد از ادای احترام کوتاه به آقاجون، نوبت به من رسید. جلو رفتم و مقابل عمو خم شدم. وسط سرش خالی و فقط دور سرش موهای غالبا سفید داشت. دستی به طاسی وسط سرش کشیدم و گفتم:
- رنگ و روت باز شده عمو، بگی نگی موهات یه نمه در اومده. قشنگ چند روز تو بیمارستان عشق و حال کردیا. اون خانم پرستار جوونه خوب بهت رسیدگی کرد نه؟
عمو بلند خندید و یکی به پهلویم سُقُلمه زد. اینبار حتی سر برنگرداندم بدانم کیست. خاله طوبی با شک و سوءظن زنانه گفت:
- کدوم پرستار جوون؟!
عمو لبخندی به رویش پاشید و گفت:
- چیزی نیست خانم. محض مزاح و خنده ست.
نگاه از او گرفت و دست که نداشت، با اشاره سرم را به سوی خودش کشید و پیشانیم را بوسید.
- خیلی پدر سوخته‌ای بچه! اتفاقا اون خانوم پرستار جوونه هر وقت تو میومدی عیادت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

موضوعات مشابه

عقب
بالا