• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان ماچه سگ | میم.شبان کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع میم. شبان
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 195
  • بازدیدها 7,164
  • کاربران تگ شده هیچ

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
551
پسندها
4,357
امتیازها
17,473
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
اوایل که زهر کلام خاتون آزرده خاطرم می‌کرد، احترام سن و سالش رو نگه می‌داشتم و زبون به کام می‌گرفتم. یه مدت بعد، به این نتیجه رسیدم که سن و سال رو باید گذاشت دم کوزه. به جاش زدی ضربتی، ضربتی نوش کن! گاهی که آقاجون و خاتون به ما سر می‌زدن و صله‌ی رحم رو به جا می‌آوردن، پیرزنکِ بدرگ و سیاه‌قلب از دست‌پخت بی‌نظیر مادرم می‌خورد و می‌لمبوند و هیچ کار مفیدی که نمی‌کرد هیچ، بس که به مادرم سرکوفت می‌زد و من رو به نشون دادن اون روی سگم تشویق می‌کرد که مطمئن بودم اگه به مرگ طبیعی نمی‌مرد، یه روز بالأخره خودم ریق رحمت رو تو دهنش می‌ریختم! برخلاف رابطه‌ام با آقاجون، هیچ حرمتی بین من و به اصطلاح مادربزرگم وجود نداشت. حبیب خان بالعکس همسر سنگدلش مرد خوبی بود. اخلاق‌های خاص خودش رو داشت،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
551
پسندها
4,357
امتیازها
17,473
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
حتی بین پسرایی که می‌شناختم فقط پارسا موهاش فر بود. اونم نه طبیعی و به ضرب و زور سلمونی محل. ویژگی دیگه‌اش، صورت سفید و رنگ پریده‌اش بود که با چشم و ابروی سیاهش کاملا تضاد داشت. یه تضادی که چشمم رو گرفت! سکوت رو شکستم و گفتم:
- خیلی عذر می‌خوام، بنده خیلی شرمسارم از این سوال، اما شما کی باشی؟
تکتم لیوان خالی آب رو روی سینک گذاشت و به سمتم دوید. بلند و ذوق زده گفت:
- سلام بیگ داداش!

نیشم وا شد. خودم یادش داده بودم من رو «بیگ داداش» خطاب کنه. به عادت همیشه، از زیر بغل‌هاش گرفتم و بلندش کردم. کمی به کمرم فشار اومد. بزرگ شده بود و دیگه مثل قبل پر کاه نبود. تو هوا یه دور چرخش دادم که باعث شد جیغ خفه‌ای بکشه. با وجود ترس از بیداری خدیجه و مرتضی، خندیدم و محکم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
551
پسندها
4,357
امتیازها
17,473
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
وسط کوچه شور و غوغایی بپا بود. تو این هنگامه تنها صدایی که گوش‌هام می‌شنید، شیون مداح بود و بانگ سنج و طبلی که خودم یه ورش رو گرفته بودم و هماهنگ با ریتم، گرز رو بالا می‌بردم و محکم به نقطه قرمزِ رنگ و رو رفته وسطش می‌کوبیدم. طرف دیگه رو محمدطاها گرفته بود و همزمان با حرکت دسته، دو نفری طبل دو متری غول پیکر رو آهسته روی چرخ‌ها حرکت می‌دادیم. اطرافمون رو دسته سیاه‌پوش عزادارها احاطه کرده و زن‌های چادری، کمی عقب‌تر پشت مردها به تماشا ایستاده بودن. گروهی از سینه‌چاکان دور علم‌ها رو گرفته بودن و هر از چندگاهی فریاد بشمار بشمارشون به گوش می‌رسید. چندتا بچه قد و نیم قد پرچم‌های قرمز و مشکی یا حسین و یا ابلفضل رو تو هوا چرخ می‌دادن و بزرگ‌‌ترهای محل که حبیب خان از اعضای شاخصشون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
551
پسندها
4,357
امتیازها
17,473
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
مِن جمله اینکه همگی بدون حتی یه دلیل منطقی و عقلانی و طی یه حرکت خارق‌العاده، بدون اینکه بساط رو جمع و وسایل شُبه برانگیز رو معدوم کنیم از خونه باغ زدیم بیرون، درحالی که هممون می‌دونستیم پدر بزرگ علی‌اکبر هر روز صبح به باغش سر می‌زنه. از قضا صبح روز بعد، پدربزرگ محترم به خونه باغ رفت و درهای نبسته و بساط لهو و لعب پهن شده و شیشه چپه شده وسط ملکی که تو اون نماز می‌خوند رو دید. نگم سر بی‌احتیاطی‌مون چه قشقرقی بپا شد. ظهر نشده هر کی ما رو تو کوچه و خیابون می‌دید، سر تکون می‌داد و لب می‌گزید. همه مي‌دونستن ما پنج نفر باهمیم. اگه پای من گیر می‌موند، بهترین راهکار این بود خودم بیل و کلنگ بردارم و وسط باغچه حیاط قبر خودم رو بکنم. اما این یه دفعه رو خدا رحم کرد. با توجه به شرایط...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
551
پسندها
4,357
امتیازها
17,473
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #25
مرتضی که انگار از خراب کاری‌هام کلافه شده باشه گفت:
- باز چه گندی زده؟
- رفته خال زده خان داداش، خال زده!
سرم رو عقب کشیدم و چشم‌های درشت شده‌ام رو به در سبز رنگ دوختم. این عفریته از کجا فهمیده بود؟ با کف دست محکم به پیشونیم کوبیدم. بی‌احتیاطی کردم. لعنت به من! مرتضی با تأخیر حرف زد؛ انگار برای هضم این موضوع زمان می‌خواست.
- خال زده؟ کجاش رو خال زده؟
- دستش رو داداش، دستش شده عینهو دفتر نقاشی! خودم با دوتا چشمای خودم دیدم. وقتی طبل میزد زن‌ها سر تکون می‌دادن و تو گوش‌ هم پچ پچ می‌کردن. ما از اولاد پیغمبریم داداش، گفتم این ولد چموش جنسش به ما نمی‌خوره، شما گفتی پسرِ خدیجه که اهل این حرفا نیست، نمردیم و خال زدن پسر خدیجه رو تو روز عاشورا دیدیم!
دیگه کار از هیزم گذشته و عطیه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
551
پسندها
4,357
امتیازها
17,473
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #26
وقتی دیدم راه فراری نیست، آستین دست راستم رو تا زدم. عمه عطیه گفت:
- خان داداش اون دستش... .
مرتضی اخمی تحویل خواهر زبون درازش داد.
- شما ساکت! خودم می‌دونم دارم چی‌کار می‌کنم.
عطیه فوری سرش رو انداخت پایین. در عجب بودم با این سن و سال چرا خودش رو کوچیک می‌کرد؟ یکی نبود بگه تو که می‌دونی این جماعت حرف زن رو با پشگل گوسفند یکی می‌دونن، خب مگه مجبوری دهن باز می‌کنی؟
- اون یکی.
با مکث و تأخیر طولانی، آستین دست چپم رو یه وجبی بالا دادم. مرتضی متناسب با خواسته‌اش، ابروهاشم بالا داد.
- لااله‌الله، بده بالاتر اون بی‌صاحاب رو!
آستینم رو قد دو سه تای دیگه بالا زدم و یکی دو بند انگشت مونده به نمایان شدن تتو، دست نگه داشتم. اونقدر تو این عمل تأنی به خرج دادم که صدای نفس‌های عصبی‌شون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
551
پسندها
4,357
امتیازها
17,473
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #27
حیرت کردم. جریان خط و خش روی ماشین رو چطور فهمیده بود؟ گردنم با سرعت نور چرخید و چشم‌هام قفل چشم‌های عطا شد. وقتی با نیشخند شونه بالا انداخت، خیلی دلم می‌خواست مثل کروکودیل یورش ببرم و خرخره‌اش رو با دندون‌های تیزم بجوئم. اینجوری از جمع کثیر آدم‌های متملق که به جز دستمال کشی استعداد دیگه‌ای نداشتن یه دونه از جهان منها می‌کردم. با اون گردن کوتاه و ریش‌های کم پشت شبیه شِرِک سفید پوست بود. مرتضی دوباره چوب رو بالا برد و این‌بار صدای شکستن کله چراغ اومد. اشکم داشت در می‌اومد. با عجز نالیدم:
- حاجی... .
- زهر مار حاجی! تو فقط یه بار دیگه با آبروی من بازی کن ببین دودمانت رو به باد میدم یا نه. این همه سال تو در و همسایه اعتبار جمع نکردم که تو یه شبه همه رو نیست و نابود کنی. برو خدا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
551
پسندها
4,357
امتیازها
17,473
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #28
- چرا الکی جوش میاری عابد جان؟ کینه چرا؟ اگه به خاطر موتورت ناراحتی که فدای سرت، خودم هزینه‌‌اش رو تقبل می‌کنم. ناراحتی نداره که. اگه من یه حرفی می‌زنم به حضرت فاطمه به خاطر خودته. گفتم تا اولا خدایی نکرده از دست من ناراحت نشی، دوما امر به معروف و نهی از منکر رو به جا آورده باشم. ولی اینم میگم که ناگفته نمونه. من خال دستت رو ندیدم، مادر بزرگت دیده بود اومد واسه من تعریف کرد.
پس این همه جنگ و جدل زیر سر اون پیرزن موذی بود! دیگه چوب خطش پر شده بود. به شرفم قسم که به وقتش تلافی امروز رو سرش در می‌آوردم. کاری می‌کردم چندتا چروک بیشتر به صورتش اضافه بشه. دستی به دهنم کشیدم و گفتم:
- به حساب خاتونم مفصل می‌رسم، شما اصلا نگران مادر محترمه نباش. پولتم بذار جلو آیینه بشه دوتا، شاید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
551
پسندها
4,357
امتیازها
17,473
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #29
عجب روز به یاد موندنی‌ای شد این روز عاشورا! از هر طرف برام می‌بارید. باید حال و هوام رو عوض می‌کردم و به خودم می‌رسیدم. هنوز کلی از روز مونده بود. وارد سرویس خونه شدم و آبی به صورتم پاشیدم. دست‌هام روی سنگ روشور ستون شد و تو آیینه به چهره‌ام خیره‌ شدم. اونقدر تو حیاط دویده بودم که موهای بلندم ژولیده و بهم ریخته بود. البته جلوه بدی نداشت. درهم ریختگی موها باعث شد فکرِ فر کردن موهام به سرم بزنه که درجا این ایده رو تو نطفه خفه کردم. اصلا دلم جنگ و دعوای دوباره نمی‌خواست. از بس تو این مدت موی فر دیده بودم که فکرم ناخودآگاه به این سمت رفت. کمی چونه‌ام رو بالا دادم و انگشتم رو روی چونه‌ی تیز و استخون برجسته فکم کشیدم. ریش‌های تازه جوونه زده‌ روی صورتم رد کمرنگی انداخته بود. با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
551
پسندها
4,357
امتیازها
17,473
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #30
- الان باید می‌گفتم خدا نکنه و زبونت رو گاز بگیر و از این حرفا؟
گوشه لبش رو گزید و نذاشت لبخندش رو ببینم.
- واست متأسفم. واقعا خیلی بی‌احساسی.
به طرفش خم شدم و گفتم:
- دوست داری حرفای عشقولانه بزنم؟
- بدم نمیاد!
عاشق این خجالتی نبودنش بودم. برخلاف خیلی‌ها همیشه از دخترهای جسور خوشم می‌اومد. البته تا حدی جسور، نه مثل اون دهن دریده‌ای که تازه به سرمون نازل شده بود! هر چیزی حدی داشت و درسا همیشه برام حد وسط بود. سرم رو بردم نزدیک‌تر‌.
- دلم می‌خواد دنیا رو به پات بریزم، ولی به جون تو دست و بالم خالیه!
صورتش رو عقب کشید و از سر ناز اخمی به ابرو نشوند.
- حواست به رانندگیت باشه! این الان نهایت احساساتت بود؟
حضورش باعث می‌شد حواسم از جاده پرت شه. سرعت رو پایین آوردم و گفتم:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا