• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان ماچه سگ | میم.شبان کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع میم. شبان
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها پاسخ‌ها 254
  • بازدیدها بازدیدها 9,617
  • کاربران تگ شده هیچ

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
610
پسندها
5,044
امتیازها
21,973
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #241
مکث و تعللم رو که دید، از زیر بغلم گرفت و بلندم کرد.
- متاسفانه باید بهت بگم که این مسیری که توش پا گذاشتی بی‌بازگشته. وارد شدنت با خودت بود، خروجت با من! تازه هنوز اول راهیم. این‌ها رو که پوشیدی باید برام برقصی و زنونه حرف بزنی. عجله‌‌ نکن. می‌خوام واقعی به نظر برسه.
صورتم رو از تعفنی که تو وجود این به اصطلاح آدم بود توی هم کشیدم و ناخودآگاه گفتم:
- مریض!
نگران عکس‌العملش بودم، اما اون خندید. یه خنده‌ی شرور و کریه.
- همه‌ی ما بیماری‌های خودمون رو داریم. جز اینه؟ بپوش! کلاه گیس یادت نره.
نفس عمیقی کشیدم و در حالیکه خودم رو هزاران بار لعنت می‌کردم، لباس رو پوشیدم و کلاه گیس طلایی رو روی سر طاسم قرار دادم. به محض تموم شدن کارم، کنترلش رو از دست داد. من رو به طرف تخت‌ها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
610
پسندها
5,044
امتیازها
21,973
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #242
به سختی جلوی خودم رو می‌گرفتم تا روی هیکل و قیافه‌ی نحسش بالا نیارم. عین یه سگ هار دهنش آب انداخته بود و هیچ کنترلی روی غرایزش نداشت. دست بی‌حسم رو بالا بردم و روی شقیقه‌‌اش گذاشتم. پوست سرش داغ بود و نبض شقیقه‌اش محکم می‌کوبید. طاسی سرش رو لمس کردم و با انگشت شست پیشونیش رو نوازش کردم تا فکر کنه رام شدم و دارم نقشی که می‌خواد رو بازی می‌کنم.
- ولی این همه‌اش نبود. در ادامه‌اش می‌گفت فرض کن اون جنگجو به عنوان یه شمشیر زن بی‌رقیب وارد یه دره‌ی عمیق میشه که اونجا براش کمین کردن. جنگجوی نامیرا خیلی راحت می‌میره، چون هر چقدر در شمشیر زنی مهارت داشته باشه، بازم نمی‌تونه جلوی تیر‌هایی که ناغافل از کمون‌ها به طرفش پرتاب میشن رو بگیره. به این میگن اصل غافلگیری! یه جنگجوی قدرتمند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
610
پسندها
5,044
امتیازها
21,973
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #243
در حالیکه نفس‌های آخرش رو می‌کشید، دستش رو به طرفم دراز کرد. بهش پوزخند زدم و با یه اشاره‌ی انگشت، هلش دادم و پخش زمینش کردم. اولین قدم رو بی‌نقص برداشتم و برای قدم دوم، باید از اینجا دور میشدم. با شنیدن صدایی که از بیرون می‌اومد، سراسیمه در سلول رو باز کردم و تا جایی که پای لنگم اجازه میداد، تند راه رفتم. خوشبختانه راهرو و سلول‌ها خالی از آدم بود و کسی من رو نمی‌دید. با این وجود، باور نکردنی بود. با لباس زنونه، آرایش غلیظ و خونی که سر و صورتم رو به گند کشیده بود تو راهروهای زندان جولان میدادم. ظاهرم واقعا شبیه دیوانه‌ها بود. وارد سلول خودمون شدم و از حضور پدرام جا خوردم. اون اما شبیه سکته‌ای‌ها شد. روی موکت وسط سلول نشسته بود و داشت عکس‌ها رو نگاه می‌کرد که من رو دید. پدرام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
610
پسندها
5,044
امتیازها
21,973
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #244
این شاید تنها کار مثبت توی زندگیم بود. آهی کشیدم و با دست راست تیغ رو روی مچ چپم گذاشتم. لفتش ندادم، ریه‌هام رو پر از هوا کردم و تیغ رو کشیدم. یه خط کوچیک روی مچم افتاد و خون به آهستگی از لای بریدگی بیرون زد. به اندازه کافی محکم نکشیدم. نوبت به خودم که رسیده بود، دست و دلم می‌لرزید. این لحظه‌های آخر کل زندگیم از جلوی چشم‌هام رد میشد. پدری که خیلی زود تنهام گذاشت و حتی قیافه‌اش رو یادم نبود، ازدواج مادرم، خانواده و محله‌ی جدید، نوجوونی پر شیطنت، ازدواج اجباری و دانشگاه بی‌سرانجامم. نه، این زندگی بیشتر از این ارزش جنگیدن نداشت. یه بار دیگه تیغ رو کشیدم. اینبار مقتدر و محکم! اونقدر محکم که خط کوچیک کاملا باز شد و خون با شدت از لای گوشت دستم بیرون زد. حالا شد! رگ اصلی رو زدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
610
پسندها
5,044
امتیازها
21,973
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #245
به نظرم زندگی به عنوان یک انسان توی این دنیای نامرد، به ویژه توی این دوره‌ی تاریک خیلی سخت بود. اگه دست من بود، بین تمام موجودات دوست داشتم عروس دریایی باشم. آخه نه خونی داشت، نه مغزی و نه قلبی. آسوده خاطر، از هفت دولت آزاد! دلم می‌خواست مثل عروس دریایی رگ‌هام خالی باشه تا اگه زخمی شدم خونریزی نکنم و نامیرا بشم. دلم می‌خواست فاقد قوه‌ی ادراک باشم، چیزی نفهمم و هیچی ندونم، چون آدم عاقل همیشه آخر قصه ضرر می‌کرد. و دلم می‌خواست تیشه بزنم به ریشه‌ی احساساتم تا مجبور به عکس‌العمل‌های احساسی نباشم که تهش گند بزنم به هرچی هست و نیست. چه کنم که آدم بودم و بدنم پر جای زخم بود. زیاد می‌فهمیدم و این کار دستم می‌داد. احساس و عاطفه داشتم و حالا که به این نقطه رسیدم، دچار سردرگمی احساسی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
610
پسندها
5,044
امتیازها
21,973
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #246
نگاهم رو از چهره‌ی عُنق و رو ترش کرده‌اش گرفتم و قدم اول رو نامطمئن برداشتم. برف زیر پام خِرِچ و خِرِچ له شد و بهم تلنگر زد. یادم می‌آورد که چه سال‌های طلایی و بی‌تکراری رو از دست دادم. آخه این صدا رو چند سال پیشم می‌شنیدم، وقتی یه پرنده‌ با بال و پرِ سالم بودم. هوای یخ زده رو نفس کشیدم و سینه‌ی سنگینم تیر کشید. نه! هوای بیرون هیچ فرقی با هوای داخل نمی‌کرد، فقط یکم بوی سُرب می‌داد. نور آفتاب پشت ابرها گیر افتاد و هوا سردتر شد. آسمون پر ابر سیاه بود و زیر آسمون به این وُسعت، بعد بیست و اندی سال هیچ آشیونه‌ای سهم من نبود. آدم تو کارهای خدا می‌موند. یه نفس دیگه کشیدم و بازم سینه‌ام تیر کشید. سیگار لامصب بدجور خرابش کرده بود. با آستین لباسم برف‌ها رو کنار زدم و روی نیمکت فلزی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
610
پسندها
5,044
امتیازها
21,973
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #247
- تو گوشی واسه تماس می‌خواستی. اینم کارت رو راه می‌ندازه.
جلوتر اومد و گوشی رو از دستم گرفت. موقع تحویل یکم شارژش کردم، نمی‌دونم به چه امیدی! آدم تک و تنها گوشی می‌خواست چیکار؟ یکم وارسیش کرد و گفت:
- اصلا کارم می‌کنه؟ سیم‌کارتش چی؟
- مال خودت.
با شک نگاهم کرد و گفت:
- بهت نمی‌خوره بچه مایه باشی. این دوره و زمونه‌ام هیچ گربه‌ای محض رضای خدا موش نمی‌گیره. راستش رو بگو، چی‌ می‌خوای از جونم؟!
- به رضای خدا کاری ندارم که خیلی وقته آبم باهاش تو یه جوب نمیره. یه چیزی دادم، دوتا چیز در ازاش می‌خوام.
چشم‌هاش رو باریک کرد و گفت:
- نه، بچه زرنگی! خب همین رو زودتر بگو. با سخاوتمندی که از خودت نشون دادی نهایتش خیلی زور بزنه نیم‌ساعت باهات راه بیام! مکان داری؟ پشت بوته‌ها که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
610
پسندها
5,044
امتیازها
21,973
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #248
یکم که با دقت نگاهش می‌کردم، می‌دیدم از زیر آرایش چهره‌اش بدک نیست! اقتضای شغلش بود که خودش رو زشت کنه.
- برو خدا رو شکر کن عجیب‌ترین به پستت خورد، نه بدترین!
براش سر تکون دادم، قیافه‌ی هاج و واجش رو پشت سر گذاشتم و از اون مکان دور شدم.
مثل یه بوته‌ی خار هر جا که باد می‌وزید منم باهاش می‌رفتم. نه مقصدی برام تعریف نشده بود، نه هدفی! اما کنج ذهنم می‌خواستم یکم تجدید خاطره کنم. بعد یکی دو ساعت پیاده روی، با پای پیاده به دانشگاه رسیدم. جایی که قرار بود سکوی پرتابم باشه و شد پرتگاهِ سقوطم. از بیرون که فرق چندانی نکرده بود. همون نمای سنگی و سردرب نحس. اما به سر و روی بلوار یه دستی کشیده بودن. اوضاعش بهتر شده بود. رنگ جدول‌هاش نو و تمیزتر بود. اثری از خون و جنازه نبود. انگار نه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
610
پسندها
5,044
امتیازها
21,973
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #249
با وجود چراغ‌های خاموش، در باز بود. امنیت اینجا هنوزم مثل چند سال پیش چنگی به دل نمیزد. برای اینکه به زانوم فشار نیاد، پله‌ها رو با تمأنینه بالا رفتم. به پاگرد که رسیدم، از طبقه‌ی بالا صدای بچه شنیدم و ناامیدتر شدم. یه خانواده‌ی جدید ساکن واحد بودن. بعد پنج سال چه توقعی داشتم؟ صدای گفت و گوی زن و مردی از بالا اومد و گوش‌هام تیز شد. با شنیدن صدای زن فکری به سرم زد که باعث شد مو به تنم سیخ بشه. اما نه، این نمی‌تونست واقعیت داشته باشه. قوه‌ی تخیل فعالی داشتم، اما این یکی دیگه نوبرش بود! با شک و دودلی پله‌ها رو دونه به دونه بالا رفتم. بچه نق میزد و زن می‌خواست آرومش کنه. شنیدن صدای زن، مثل وزیدن باد روی یه احساس خاک گرفته بود. گرد و غبار کنار می‌رفت و احساس شدت می‌گرفت. به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
610
پسندها
5,044
امتیازها
21,973
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #250
نگاه من مثل یه سیکل مسموم بین مهران، تابان و دختر بچه می‌چرخید و با هر دورِ کامل، ضربان قلبم دو برابر میشد. من از نارفیقی حرف زدم؟ زود قضاوت کردم! اصل نارفیقی یعنی منظره‌ی رو به روم. روی تیره‌ی کمرم عرق سردی نشست و پیشونیم شروع کرد به داغ شدن. مخم داشت قاط میزد. هر چی می‌خواستم خودم رو گول بزنم، می‌دیدم نمیشه که نمیشه! مهران از نگاهم فهمید دارم به چی فکر می‌کنم. یه قدم به طرفم برداشت و گفت:
- بذار برات توضیح بدم.
توضیح نمی‌خواست. من می‌فهمیدم، فقط حالیم نمیشد! اون حالت لعنتی آروم داشت بهم دست میداد. از شوکی که بهم وارد شده بود گوش‌هام شروع کردن به سوت کشیدن. دست و پاهام کرخت شدن و سرم گیج خورد. نتونستم وزنم رو تحمل کنم و در و دیوار اطراف دور سرم چرخید. سر جام خراب شدم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا