• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان ماچه سگ | میم.شبان کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع میم. شبان
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 223
  • بازدیدها 7,874
  • کاربران تگ شده هیچ

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
579
پسندها
4,716
امتیازها
21,973
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #221
شاید تو این لحظه افکارم تحت تأثیر عصبانیتم بود، ولی هر چی فکر می‌کردم علیاری نفرت انگیزترین موجودی بود که تو زندگیم دیدم. یکی که آگاهانه سعی داشت بهم آسیب جدی بزنه.
- اگه قراره بیست سال حبس بکشم خب چه فرقی می‌کنه؟ تو رو خلاص می‌کنم دلم خنک میشه.
خندید. با صدای بلند! ولی من چیز خنده‌داری نگفتم. اخم‌هام رو توهم کشیدم و اون نشست روی میز.
- درباره‌ات درست فکر می‌کردم. اعتراف می‌کنم تو یکی از چموش‌ترین متهم‌هایی هستی که به پستم خورده. منم بدم میاد از اونایی که هنوز بازجویی شروع نشده با یه توپ و تشر خودشون رو خیس می‌کنن. مرد اونیه که سر خم نکنه. هرچند جلوی من آخرش همه سر خم می‌کنن! ولی من دلم می‌خواد طول بکشه. اینکار مثل استخراج طلاست. آخرش قشنگه! وقتی بعد از کلی مقاومت می‌شکنی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
579
پسندها
4,716
امتیازها
21,973
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #222
لحن صحبت کردنش می‌گفت اونم مثل من وقایع زیادی رو پشت سر گذاشته. پریدم بالای تخت و گفتم:
- تنها چیزی که اینجا زیاده وقته.
- خودت چرا اینجایی؟
شونه بالا انداختم.
- کلکل با بازپرس!
بازم زورکی خندید و گفت:
- پس گاو توام چند قلو زاییده!
- چرا فرستادنت اینجا؟
وسایلش رو گذاشت تو کمد و ملافه‌اش رو روی تخت خالی که زیر تخت پدرام بود پهن کرد. حالا تنها تخت خالیِ این سلولِ شیش نفره، طبقه پایین تخت من بود.
- تو که رفتی من رو از بازداشتگاه فرستادن بند هفت. یه هفته‌ست بکوب دارن ازم بازجویی می‌کنن، ولی اونقدر وا ندادم که منتقلم کردن اینجا. نمی‌دونم قصدشون چیه. بند هفت جای آروم‌تری بود. اینجا خیلی سر و صداست!
پوزخند زدم و گفتم:
- صبر کن با آدمهاش رو به رو بشی.
هنوز ملافه رو مرتب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
579
پسندها
4,716
امتیازها
21,973
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #223
سیر که شدم، سفره رو جمع کردم و ظرف رو گذاشتم یه گوشه تا اسد صبح ببره آشپزخونه. با اینکه خیلی غر غرو بود، ولی خیلی هوام رو داشت. یه جورایی نسخه‌ی سازگار و وفق پذیر مرتضی بود! این ساعت رفت و آمدها کم بود. از سلول بیرون اومدم و وارد سرویس بهداشتی انتهای راهرو شدم. یه نفر تو سرویس داشت دست‌هاش رو می‌شست. در حالیکه تموم مدت زیر چشمی می‌پاییدمش، کارم رو انجام دادم و وقتی از سرویس بیرون اومدم، نفس راحتی کشیدم. انگاری واقعا دست از سرم برداشته بودن. وارد سلول که شدم، سهیل با پدرامِ همیشه بی‌حال و تودار صحبت می‌کرد. تو همین مدت کم با همه صمیمی شده بود. برخلاف خودم که با غریبه‌ها مراوده نداشتم، اون آدم خوش مشربی بود. شاید نباید زود قضاوت می‌کردم، ولی تو کتم نمی‌رفت. چطور به یکی مثل اون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
579
پسندها
4,716
امتیازها
21,973
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #224
یه طناب پلاستیکی بود که داشت پوست نرم گلوم رو متلاشی می‌کرد. سعی کردم طناب رو از دور گلوم آزاد کنم ولی هیچ فایده‌ای نداشت. جوری طناب رو می‌کشیدن که هر لحظه ممکن بود مری و نای‌م له بشن. تلاش کردم صدایی از خودم تولید کنم تا بقیه رو بیدار کنم، ولی به جز یه خر‌خرِ عاجزانه هیچ صدایی ازم در نمی‌اومد. داشتم خفه میشدم. هیچ وقت خفگی رو با این وضوح تجربه نکرده بودم. شروع کردم به تکون دادن پاهام. کف پاهام رو محکم می‌کوبیدم روی تشک تخت تا شاید یکی بیدار شه و نجاتم بده، خیلی زود قبل اینکه سر و صدایی ایجاد کنم، دستهایی دور مچ پاهام پیچید و پاهام رو قفل کرد. تقلاهام بی‌ثمر بود. مثل یه ماهیِ بیرون افتاده از تُنگ! بی‌صدا در حال جون سپردن. اونقدر به طناب چنگ انداختم که نوک انگشتام و ناخن‌هام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان
  • Clap
واکنش‌ها[ی پسندها] HOOYAR

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا