• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان ماچه سگ | میم.شبان کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع میم. شبان
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها پاسخ‌ها 254
  • بازدیدها بازدیدها 9,509
  • کاربران تگ شده هیچ

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
610
پسندها
5,038
امتیازها
21,973
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #251
به یکباره تمام علائم حیاتیم از بین رفت و فقط یه جمله تو سرم اکو شد. "دختر توئه!" تا اینجای زندگیم اونقدر شگفتی دیده بودم که فکر می‌کردم دیگه هیچ چیزی تو این دنیا وجود نداره که بتونه سوپرایزم کنه. کاملا اشتباه می‌کردم! در کسری از ثانیه گردنم چرخید و جوری به دختر بچه نگاه کردم که ترسید و به پای مادرش چنگ زد. نمی‌دونم تابان تو نگاهم چی دید که بچه رو بغل زد و در حالیکه به سرعت از جلوی پاهام عبور می‌کرد، مثل آدمی که فرار می‌کنه پله‌ها رو پایین رفت.
- زن تو؟ خواب دیدی خیر باشه. مهران برگشتیم این اینجا نباشه. نمی‌خوام ریختش رو ببینم.
اصلا نشنیدم چی گفت! چشم‌هام همچنان مثل رادار که روی هدف قفل شده باشه، میخ دختر بچه بود. اونم تو بغل مادرش با کنجکاوی بهم نگاه می‌کرد و لحظه به لحظه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
610
پسندها
5,038
امتیازها
21,973
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #252
کوتاه خندید و در حالیکه می‌رفت پایین گفت:
- دسته گل خودت بوده، از من می‌پرسی؟ من باید برم. یکی دو ساعت همینجا بشین تا برگردیم. بعدا باهم حرف میزنیم.
- کجا میری؟

پله‌ها رو دوتا یکی کرد و گفت:
- لیلی رو می‌برم دکتر. نوبت ویزیت داره. عابد جایی نری که من می‌دونم و تو! بشین همینجا.
می‌ترسید برم؟ کجا؟! من از در زندون خارج شدم، از در دانشگاه عبور کردم و به در این خونه رسیدم. در به دری همین بود دیگه! آدم در به در و بی‌خانمان جای ثابتی نداشت، اما دلش می‌خواست که داشته باشه. نشستم روی پله‌ی اولی و پیشونیم رو تو دستم گرفتم. مخم کار نمی‌کرد. اگه یه سطل آب یخ رو سرم خالی می‌کردن بازم اینطور منجمد نمی‌شدم. احساسات بیگانه و ناآشنایی بهم دست داده بود. صورت دختر بچه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
610
پسندها
5,038
امتیازها
21,973
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #253
حق به جانب و تعصبی صحبت می‌کرد. احتمالا فکر می‌کرد با این کار داره از بچه‌اش محافظت می‌کنه. حق داشت، اما شاید اگه گفت و گو در مورد هر چیز دیگه‌ای بود کوتاه می‌اومدم.
- مهران گفت... .
- مهران اشتباه کرد. برو بیرون!
ربات‌وار تکرار کردم:
- من می‌خوام با بچه‌ام حرف بزنم.
- تو بچه‌ای نداری و هیچکی تو رو اینجا نمی‌خواد. برگرد همونجایی که بودی، همین الان! نری زنگ می‌زنم پلیس.
مصمم بود و واقعا از ته دل می‌خواست که برم. حرف زدن با آدمی که دیگه نمی‌شناختمش یه عمل بی‌فایده بود، اما شاید از دست مهران کاری بر می‌اومد. بهش پشت کردم و از آپارتمان خارج شدم. مهران تو تاریکی نشسته بود پای ماشین و داشت زنجیر چرخ می‌بست.
- جایی می‌خوای بری؟
نیم نگاهی بهم انداخت و گفت:
- برمی‌گردم قم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
610
پسندها
5,038
امتیازها
21,973
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #254
- پس این دختره چی میگه؟
شونه بالا انداخت. از شنیدن این خبرها داشتم عاصی میشدم. فکرشم نمی‌کردم بعد از آزاد شدنم با موضوعی رو به رو بشم که انقدر بهمم بریزه. فکر می‌کردم بی‌تفاوت‌تر از اونی باشم که چیزی از درون تکونم بده.
- من نمی‌دونم مشکل بینتون چیه، فقط می‌دونم تابان اصلا دل خوشی ازت نداره. از وقتی بردنت هفته‌ای یکی دوبار بهش سر میزنم که تا وقتی تو برمی‌گردی کم و کسری نداشته باشه، ولی پنج ساله نمیگه چرا می‌خواد سایه‌ات رو با تیر بزنه! اما هر چی هست بین خودتونه و منم دخالت نمی‌کنم. فقط می‌دونم این دختر نه اجازه میده لیلی رو ببینی، نه حتی می‌ذاره پات رو بذاری تو خونه‌اش.
دایی نمی‌دونست، اما خودم می‌دونستم جرم بزرگ و سنگینم چیه و به عقیده‌ی خودم به خاطرش مجازات شدم، حتی خیلی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
610
پسندها
5,038
امتیازها
21,973
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #255
چجوری راضیش می‌کردم؟ اصلا راضیش می‌کردم که چیکار کنه؟ بعد کاری که باهاش کردم همه چی رو فراموش کنه و من رو به عنوان پدر بچه‌اش بپذیره؟ غیر ممکن بود. توی فکر بودم که در و هل دادم، اما در باز نشد. با تعجب کارم رو تکرار کردم و خیلی زود متوجه شدم در از پشت قفله و تنها راه ورود بسته ست. پلک‌هام رو روهم گذاشتم و نفسم رو آروم رها کردم. باورم نمیشد! عقب عقب رفتم و به پنجره‌ی طبقه دوم نگاه کردم. تابان سریع پرده رو انداخت. با صدای بلند گفتم:
- تا در رو باز نکنی من از اینجا نمیرم.
انتظار جواب نداشتم، اما باید حرف‌هام رو می‌شنید.
- اگه تو لجبازی من صد برابر از تو لجبازترم.
کوچه تو سکوت عمیقی فرو رفته بود و صدام همه جا می‌پیچید. بلندتر داد زدم:
- فهمیدی؟! من از تو خیلی لجبازترم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا