- تاریخ ثبتنام
- 31/10/20
- ارسالیها
- 610
- پسندها
- 5,038
- امتیازها
- 21,973
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #251
به یکباره تمام علائم حیاتیم از بین رفت و فقط یه جمله تو سرم اکو شد. "دختر توئه!" تا اینجای زندگیم اونقدر شگفتی دیده بودم که فکر میکردم دیگه هیچ چیزی تو این دنیا وجود نداره که بتونه سوپرایزم کنه. کاملا اشتباه میکردم! در کسری از ثانیه گردنم چرخید و جوری به دختر بچه نگاه کردم که ترسید و به پای مادرش چنگ زد. نمیدونم تابان تو نگاهم چی دید که بچه رو بغل زد و در حالیکه به سرعت از جلوی پاهام عبور میکرد، مثل آدمی که فرار میکنه پلهها رو پایین رفت.
- زن تو؟ خواب دیدی خیر باشه. مهران برگشتیم این اینجا نباشه. نمیخوام ریختش رو ببینم.
اصلا نشنیدم چی گفت! چشمهام همچنان مثل رادار که روی هدف قفل شده باشه، میخ دختر بچه بود. اونم تو بغل مادرش با کنجکاوی بهم نگاه میکرد و لحظه به لحظه...
- زن تو؟ خواب دیدی خیر باشه. مهران برگشتیم این اینجا نباشه. نمیخوام ریختش رو ببینم.
اصلا نشنیدم چی گفت! چشمهام همچنان مثل رادار که روی هدف قفل شده باشه، میخ دختر بچه بود. اونم تو بغل مادرش با کنجکاوی بهم نگاه میکرد و لحظه به لحظه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش