• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

مطلوب رمان خون کور: بال‌های سقوط | کورویامی کاربر انجمن یک رمان

نظرتون راجع به رمان؟

  • عالی

    رای 5 55.6%
  • خوب

    رای 1 11.1%
  • متوسط

    رای 0 0.0%
  • افتضاح

    رای 0 0.0%
  • شخصیت مورد علاقه‌تون؟

    رای 1 11.1%
  • ریجس

    رای 2 22.2%
  • سیریوس

    رای 0 0.0%
  • میکایلا

    رای 1 11.1%
  • مارکوس

    رای 0 0.0%
  • هکتور

    رای 0 0.0%
  • هریس

    رای 0 0.0%
  • گاجوتل

    رای 0 0.0%
  • آکامه

    رای 0 0.0%
  • کیتو

    رای 0 0.0%
  • رانمارو

    رای 0 0.0%
  • هانا

    رای 0 0.0%
  • دیدارا

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    9

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
881
پسندها
4,851
امتیازها
22,273
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #221
میکایلا با حیرت به مرد وقیحی نگاه می‌کرد که خواهرش یک ساحره بود و دم از مبارزه با جادوگران می‌زد. خون‌آشام جرعه‌ای از نوشیدنی‌اش را بالا داد:
- نسبت به شوالیه‌هایی که دیدم، یه سر و گردن بالاتری. اونا یه مشت مغز عضله‌ای هستن اما تو خوب معنی حرف‌های مخفی رو می‌فهمی.
رانمارو هم مانند خون‌آشام لیوانش را در دست گرفته بود و آهسته مزمزه می‌کرد:
- به عنوان یه تعریف و یه تهدید در نظر می‌گیرمش.
خون‌آشام آهسته خندید و کمی سرش را برگرداند:
- حالا می‌فهمم که چرا از دستت عصبانی‌ان. نظرت در مورد یه همکاری چیه جناب شوالیه؟ هر چی که بخوای بهت می‌دیم. پول، طلا، قدرت، شهرت. هر کدوم که بخوای رو برات فراهم می‌کنیم.
رانمارو نگاهی به بازتاب خودش درون لیوان چوبی کرد. چهره‌اش در امواج نوشیدنی مخدوش شده بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
881
پسندها
4,851
امتیازها
22,273
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #222
بیش از حد قانع کننده بود. میکایلا دیگر حرفی برای گفتن نداشت. رانمارو کلاه شنلش را روی سرش کشید و برخاست:
- پاشو که هنوز کار داریم. باید یه سری نقشه‌های قدیمی زیرساختی شهر رو گیر بیارم.
میکایلا با تنی خسته به دنبال رانمارو برخاست. از چیزی که فکر می‌کرد بیشتر کار داشتند. طبق حساب و کتاب میکایلا هنوز چهارده نفر از اعضای گمشده‌ی خاندان هیمورا باقی مانده بودند به علاوه‌ی چیبای خائن که قصد کشتن او را نیز داشت. عالی بود! بهتر از این نمی‌شد!
شک نداشت که به جز خودشان افراد دیگری هم به دنبال مسبب آن چاله‌های کروی می‌گشتند. کارشان سخت‌تر از قبل شده بود و می‌بایست خودشان را در خفا نگه می‌داشتند. میکایلا برای لحظه‌ای نگران وضعیتشان شد. اگر هویت هر کدامشان لو می‌رفت، آینده‌ی بدی انتظارشان را می‌کشید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
881
پسندها
4,851
امتیازها
22,273
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #223
با یک نگاه فهمید که اتاقش را تمیز و مرتب کرده‌اند. اهمیتی به موضوع نداد. اگر اتاقش را هم بازرسی می‌کردند، چیزی برای نگرانی وجود نداشت چون همه مدارک را به دست کورو سپرده بود. به سمت حمام رفت. درِ حمام با نقش‌ونگارهای گوتیک و پیچیده‌ی گل‌های به هم تنیده تزیین شده بود. دستگیره‌ی برنجی در را چرخاند و وارد فضایی شد که همیشه او را به یاد معابد قدیمی و افسانه‌ای رومی می‌انداخت.
حمام، وسیع و پر از سایه‌های عمیق بود. ستون‌های مرمرین با طرح‌های شبیه بال‌های خفاش از کف تا سقف کشیده شده بودند و چراغ‌های دیواری به شکل شمع‌هایی ساخته شده از کریستال‌های سیاه، نور ملایم و لرزانی به فضا می‌بخشیدند. طاق‌های بلند و منحنی که به سبک گوتیک طراحی شده بود، با نقش‌های دقیق از جنگجویان و موجودات افسانه‌ای پوشیده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
881
پسندها
4,851
امتیازها
22,273
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #224
آکامه نفسی کشید و سعی کرد که اضطراب نهفته‌ی درونش را پنهان کند. در را گشود و با احتیاط پشت سرش بست. با چیزهایی که الایس به او یاد داده بود، به پادشاه احترام گذاشت. سرش را که بالا آورد ریجس را دید که در برابر شومینه روی مبل نشسته بود.
نگاه خیره‌اش روی شعله‌های آتش متوقف مانده بود. روی میز کوچک کنارش چند بطری شیشه‌ای تیره رنگ به چشم می‌خورد و جامی که تا نیمه از مایعی تیره پر شده بود. آکامه به سرعت از بوی موجود در هوا متوجه شده بود که پادشاه بطری‌های خون را یکی پس از دیگری سر کشیده است.
ابروانش را بالا انداخت. حداقل جای شکر داشت که جسد انسانی را زیر پایش نمی‌دید. جو سنگین و خفه‌کننده‌ای بود. آکامه سعی کرد که کمی از شرمش را فرو بخورد. حداقل او بود که باعث شد پادشاه و ژنرالش تا دم مرگ بروند و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
881
پسندها
4,851
امتیازها
22,273
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #225
آکامه ابروانش را بالا انداخت و نرم پاسخ داد:
- خب اگه خودت با من دنبالش بری سریعتر پیداش نمی کنی؟ اگه یه تیکه از مو، ناخون یا امثال اینا رو داشته باشم مهم نیست کجا میره. رد روحش همیشه واضحه.
ریجس آهی کشید. نه از خستگی، که از سنگینی اندوهی کهنه. سکوتی کوتاه میانشان افتاد. شاید چیزی از فافنیر نداشت... یا شاید نمی‌خواست اعتراف کند. آکامه کمی جلوتر خم شد، صدایش مثل زمزمه‌ای همدلانه آهسته شد:
- اون اوراکل ... برات مهمه؟
پادشاه نگاهش را به سوی شعله‌های رقصان آتش در شومینه برگرداند. نور آتش، سایه‌هایی بلند و لرزان روی چهره‌اش انداخت. صدایش سنگین و خسته بود:
- ... مهم؟
مکثی طولانی. آن‌قدر که گویی داشت با خودش می‌جنگید:
- میشه اینطور گفت. اون... پسرخونده‌ام بود. خودم از بچگی بزرگش کرده بودم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
881
پسندها
4,851
امتیازها
22,273
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #226
ریجس آهی بی‌صدا کشید. گویی سنگینی تمام سال‌هایی که بر دوش می‌کشید، ناگهان بر پیشانی‌اش جمع شده بود. انگشتان بلند و کشیده‌اش به‌آرامی بالا رفتند و نیم‌تاج پادشاهی را از سر برداشتند. حلقه‌ی پر پیچ و تاب طلایی، در نور لرزان شومینه، درخششی خفه و خسته داشت. گویی حتی جواهرات سرخش نیز باری از شکوه گذشته را حمل می‌کردند، نه افتخار اکنون را. ریجس آن را بدون ذره‌ای تشریفات، بی‌حوصله و بی‌میل، روی سر آکامه گذاشت؛ تاجی که برای سری کوچک‌تر و گردنی باریک‌تر ساخته نشده بود، حالا بر تارک دختری می‌نشست که شاید هیچ‌گاه پادشاهی‌اش را نمی‌خواست، اما به طرز عجیبی برازنده‌ی آن بود.
رنگ طلایی با پوست برفی و نرم آکامه تضادی فریبنده ساخت؛ مثل نور خورشید بر برف‌های بکر کوهستان در دل سیاه شب. نگاه ریجس، بی‌اختیار،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
881
پسندها
4,851
امتیازها
22,273
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #227
وقاحت زیادی می‌خواست که در برابر پادشاه خون‌آشامان دم از شکارچی بودن بزنند. ریجس حتی یک درصد هم احتمال این را نداد که آکامه حقیقت را می‌گوید. آکامه چند بار دیگر بینی‌اش را بالا کشید. نوک بینی کوچکش سرخ شده بود و به صورت لطیفش دلپذیری خاصی می‌داد:
- قبل از اینکه به البرنت بیام... درس می‌خوندم. دوست داشتم که یه دامپزشک بشم. می‌دونی... بین روانپزشکی و دامپزشکی مونده بودم. دوست داشتم که به بقیه کمک کنم اما... دیدن روح آدما اذیتم می‌کرد.
لبخندی کم‌رنگ، لرزان و موقتی گوشه‌ی لب‌هایش نشست، اما خیلی زود پژمرد و محو شد، مثل گلی که پیش از شکفتن زیر باران بمیرد. نگاهش مات شد و پلک‌هایش با سرعتی عصبی به‌هم خوردند؛ انگار در حال فرار از خاطراتی بودند که هنوز زخم‌هایشان تازه بود:
- رسیدگی به حیونا برام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
881
پسندها
4,851
امتیازها
22,273
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #228
آکامه با تلاشی مضحک، میل کوبیدن مشتی به پیشانی او را سرکوب کرد. گونه‌هایش سرخ و داغ بود و لبانش کمی لرزان. پیش از آنکه بتواند دوباره حرفی بزند، ریجس صدایش را پایین آورد و آرام پرسید:
- معمولاً ارواح در برابر کاری که انجام می‌دن چی ازت می‌خوان؟
آکامه ذهنش را از لمس دستانش جدا کرد، اگرچه آن حس هنوز میان پوستش نفس می‌کشید:
- بستگی داره... بعضی‌ها فقط می‌خوان نجات پیدا کنن. یه کار نیمه‌تموم دارن، یه دِین، یه نفر که باید ببخششون. بعضی‌ها هم بعد از مردن هنوز یه عوضی‌ان و بازم می‌خوان شرارت راه بندازن.
چشمان ریجس مثل دریا در شب می‌درخشیدند. مکثی کرد، بعد صدایی آرام اما بُرنده گفت:
- از روح برادرم یولیان نمی‌تونی بپرسی؟
آکامه لحظه‌ای سکوت کرد. نگاهش را به سایه‌های درهم افتاده روی دیوار دوخت،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 8)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا