• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

مطلوب رمان خون کور: بال‌های سقوط | کورویامی کاربر انجمن یک رمان

نظرتون راجع به رمان؟

  • عالی

    رای 6 60.0%
  • خوب

    رای 1 10.0%
  • متوسط

    رای 0 0.0%
  • افتضاح

    رای 0 0.0%
  • شخصیت مورد علاقه‌تون؟

    رای 1 10.0%
  • ریجس

    رای 2 20.0%
  • سیریوس

    رای 0 0.0%
  • میکایلا

    رای 1 10.0%
  • مارکوس

    رای 0 0.0%
  • هکتور

    رای 0 0.0%
  • هریس

    رای 0 0.0%
  • گاجوتل

    رای 0 0.0%
  • آکامه

    رای 0 0.0%
  • کیتو

    رای 0 0.0%
  • رانمارو

    رای 0 0.0%
  • هانا

    رای 0 0.0%
  • دیدارا

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    10

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
1,010
پسندها
5,612
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #271
طولی نکشید که آن جوان میکایلا‌ نام هم از اتاق بیرون آمد و نگاهی از درون سایه‌ی کلاهش به او انداخت:
- دنبالم بیا.
فافنیر بدون هیچ سؤالی به دنبال جوان راه افتاد اما یک چشمش را بر روی او نگه داشته بود. مانده بود که چرا لیلیان حاضر شده که به دنبال یک ساحره برود. البته هفده سال نیز زمان زیادی بود. زندانی شدنش باعث شده بود که عهدش با لیلیان به تعویق بیفتد.
حال که سیریوس کوچک در آستانه‌ی بلوغ و شکستن مهرش بود، می‌بایست که پرده از حقیقت تلخ برمی‌داشت. سیریوس به حدی رسیده بود که بتواند از خودش در برابر دسیسه‌ی توطئه‌گران درون قصر از خودش حفاظت کند. باید سیریوس و لیلیان را به قصر می‌برد.
یک آن به خودش آمد. جوان در پشت بوته‌ای نشست. یک قلوه سنگ را جابجا کرد و نوشته‌ای را یافت. با دقت آن را خواند و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
1,010
پسندها
5,612
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #272
دو ساعت بعد

تمام افراد درون اتاق جمع شده بودند. فافنیر با تعجب خیره به گروه دمپیر، افسونگر و شوالیه‌ی مقدس مانده بود. کمی طول کشید تا به حقایقی که لیلیان بیان کرد، عادت کند. ابروان باریکش را بالا داد و صورت بی‌مویش را کمی خاراند. نفسی کشید و نگاهش را بالا آورد:
- در هر صورت... شکستن زمان اتفاق خوبی نیست.
رانمارو که تازه می‌خواست جرعه‌ای از نوشیدنی‌اش را بالا بدهد. از لای چشمان باریکش نگاهی به فافنیر انداخت. فافنیر ادامه داد:
- کسی که تابوی زمان رو شکونده کجاست؟ حدس می‌زنم که اون انفجارهای کروی کار شکستن زمان باشه.
رانمارو جرعه‌اش را بالا داد. لیوان را به آرامی روی میز کوبید. سکوتی ناخوشایند میان جمع بود. چشمان سیاه رانمارو با تهدید روی فافنیر قفل شده بود:
- این مشکل به تو ربطی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
1,010
پسندها
5,612
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #273
غروب روز بعد

آکامه در هنگام خواندن کتاب قوانین اخم ظریفی کرده بود. بعضی از قوانین به نظرش ایراد داشتند. ریجس به صندلی‌ و کمی هم به دیواره‌ی کالسکه تکیه زده بود. با دقت خواندن آن دختر را زیر نظر داشت. آن اخم کوچک ناشی از تمرکز در میان ابروانش حتی برای یک لحظه هم باز نمی‌شد.
مشخص بود که یک کتابخوان حرفه‌ای است. همینطور سرعت بالایی در پردازش و درک کتاب قوانین داشت. ریجس برای لحظه‌ای خودش را به جای یک پدر عادی گذاشت. اگر او نیز یک فرزند استثنایی و باهوش داشت، چه می‌کرد؟ احتمالاً همان کاری که پدر آکامه کرده بود.
فرزندش را مانند یک جواهر درخشان جلا می‌داد تا آینده‌ای بهتر و در شأن خودش بیابد. آهی بی‌صدا کشید. صدای بسته شدن کتاب، ریجس را از تصوراتش بیرون کشید. آکامه هنوز مشغول حلاجی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
1,010
پسندها
5,612
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #274
پوزخند سرد و تمسخرآمیزی گوشه‌ی لبان ریجس را شکافت، دندان‌های درخشانش در سایه‌ی غروب همچون خنجری سفید برق زدند. صدایش آرام اما پر از تیغ بود:
- از خشم من نمی‌ترسی که این‌طور راحت به گناه خودت اعتراف می‌کنی؟ یادت هست عهد من فقط درباره‌ی آسیب نزدن به خانواده‌ات بود؟
آکامه بی‌هیچ لرزشی شانه‌های ظریفش را بالا انداخت، نگاهش آرام و بی‌پروا در نگاه سرد خون‌آشام گره خورد:
– در هر صورت، اگه می‌خواستی به من آسیبی برسونی، همون لحظه اول این کار رو می‌کردی.
ریجس آهی کشید؛ آهی که بیشتر از خستگی بود تا از عصبانیت. شاید سال‌ها زندگی و تجربه، لبه‌ی خشنِ شخصیتش را نرم کرده بودند. در سال‌های جوانی‌اش، کوچک‌ترین سرپیچی را با خون پاسخ می‌داد... اما حالا؟ شاید حتی خودش از این انعطاف غافلگیر شده بود.
آکامه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
1,010
پسندها
5,612
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #275
ریجس با لبخندی که مثل لبه‌ی تیغ خطرناک بود، کمی به جلو خم شد و با صدایی آرام و نیش‌دار گفت:
- چون تو یه دختری!
آکامه برای یک لحظه احساس کرد مشتش می‌طلبد که با صورت پادشاه آشنا شود و خطوط جدیدی روی آن بکشد. اما به جای مشت، تصمیم گرفت زهر زبانش را بچشاند:
- همین دختر ضعیف پونصد سکه ازت تیغ زده و هنوزم قصد داره بیشتر تیغت بزنه!
ریجس به‌سرعت فهمید که هدفش تحریک اوست. با خونسردی تصنعی به صندلی تکیه زد و گفت:
- شرط می‌بندی؟ شطرنج چطوره؟
در حقیقت، او در عمرش حتی یک‌بار هم در شطرنج نباخته بود. برای آکامه، این دعوت چیزی جز یک شکست قطعی به نظر نمی‌رسید. دختر هم با حالتی تقلیدی از او ابرویش را بالا انداخت و جواب داد:
- معلومه که چیزی رو شرط می‌بندی که توش استادی. باشه، باهات راه میام. هزار سکه طلا،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
1,010
پسندها
5,612
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #276
تصمیم سختی بود. باید بین بیشتر به خطر افتادن جان سربازانش و جان آن دختر انتخاب می‌کرد. قدمی به عقب برداشت و به سرعت بازگشت. برگ‌های خشک جنگل با موج جهش ریجس از روی زمین به آسمان پرت شدند. ریجس مانند رعد از میان درختان و ریشه‌های در هم گره خورده سمت محل درگیری بازگشت اما دیر شده بود.
کالسکه در آتش بنفش و مخصوص آبیس می‌سوخت. انکوبوس‌ها مانند لاشخور در آسمان می‌چرخیدند و از بالا انواع جادوی آتش آبیس را بر سر سربازانش می‌ریختند. فریاد‌های مداوم گاجوتل و هریس به زحمت سربازان دستپاچه را در کنار هم نگه داشته بود.
همه چیز به هم ریخته بود. ریجس باز هم در محافظت از داشته‌هایش شکست خورده بود. حس می‌کرد هنوز در پانصد سال پیش گیر کرده است. همان وقتی که همسرش، کارمیلا، را از دست داد و هر دو پسرش در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
2
بازدیدها
33

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 7)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا