متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان هویت تاریک | امیر احمد کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع امیر احمد
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 91
  • بازدیدها 5,025
  • کاربران تگ شده هیچ

امیر احمد

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
302
پسندها
2,815
امتیازها
13,933
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
هویت تاریک
نام نویسنده:
امیر احمد
ژانر رمان:
#فانتزی، #علمی_تخیلی
کد رمان: 5384
ناظر: Ellery Ellery
Screenshot_۲۰۲۳۰۸۰۶-۲۲۰۹۲۳_Chrome.jpg
خلاصه: داستان با به هوش آمدن شخصی مرموز آغاز می‌شود، شخصی که هویت، نام و تمام خاطرات گذشته‌اش را فراموش کرده است، شخصی که در ظاهر چهره‌ای انسانی دارد اما در باطنش به هیولایی مرگبار شبیه است! هیولایی که در دل تاریکی چنگال‌های خونینش را برای ضربه زدن، دریدن و کشتن آماده کرده است، اما این تنها گره داستانی نیست که این شخص با آن مواجه شده است، دنیای شخصیت اصلی در اثر جنگ‌های متعدد سوخته و به ویرانه تبدیل شده، اغلب شهر‌ها و روستا‌ها زیر حملات سیل و باران رادیو اکتیوی ویران شده‌‌اند،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Mobina.yahyazade

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
12
 
ارسالی‌ها
822
پسندها
3,787
امتیازها
17,773
مدال‌ها
13
سن
21
  • مدیر
  • #2
IMG_20220209_123807_458.jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mobina.yahyazade

امیر احمد

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
302
پسندها
2,815
امتیازها
13,933
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه: باید چیزی را به خاطر بیاورم، چیزی که برای به دست آوردنش سختی‌های زیادی را کشیدم و اشخاص زیادی را در این دنیای تاریک و سیاه به کام مرگ فرستادم.
پرده سیاهی که برای کنار زدنش و رسیدن به حقیقت خطرات زیادی را به جان خریدم، اما افسوس که باید اکنون که به حقیقت دست یافته‌ام به چنین سرنوشتی دچار شوم.
 
آخرین ویرایش

امیر احمد

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
302
پسندها
2,815
امتیازها
13,933
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #4
- اون عوضی رو بکشید، نزارید در بره!
گلوله‌ها سفیر‌کشان به دور و اطرافم شلیک می‌شوند، سنگر‌ها به همراه دیوار‌های بلند پادگان از برخورد گلوله‌ها به من جلوگیری می‌کنند.
با احتیاط و در حالی که به طرف اسلحه تیربار حرکت می‌کنم، زیر چشمی از پشت سنگر به روبه‌رویم نگاهی می‌اندازم.
همه‌جا را آتش و گرد و غبار شدیدی فرا گرفته و دود سیاه‌رنگ غلیظی به هوا بلند شده است.
تاریکی شدید اجازه نمی‌دهد که به خوبی بتوانم دور و اطرافم را تشخیص دهم.
به محض نزدیک شدنم به تیربار لوله بلند آن را به سمت نیرو‌های دشمن نشانه می‌گیرم و آن‌ها را بی‌رحمانه به گلوله می‌بندم.
گلوله‌ها سفیرکشان از لوله اسلحه خارج می‌شوند، تعدادی به سربازان دشمن و نیرو‌های امنیتی که دست به خ**یا*نت زده‌اند برخورد می‌کنند و تعدادی دیگر با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

امیر احمد

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
302
پسندها
2,815
امتیازها
13,933
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #5
صدای گوش‌خراش و آزار دهنده شلیک گلوله، پرتاب خمپاره، انفجار نارنجک دستی و حرکت یا منهدم شدن تانک مدام و پشت سر هم تکرار می‌شود.
از سر درد و خشم فریاد کوتاهی می‌کشم، با زحمت دست‌های زخمی‌ام را اهرم بدن بی‌جانم می‌کنم و با سینه‌خیز رفتن خودم را به داخل برجک آتش‌گرفته می‌رسانم.
ناگهان با طنین انداختن صدایی شبیه به خرد شدن سنگ و چوب زیر شکم و پایم خالی می‌شود، به طرف طبقات پایین برجک سقوط می‌کنم و همه چیز خاموش می‌شود... .
***
( بی‌نام )
با فریاد بلندی از خواب می‌پرم و نفس‌نفس زنان به دور و اطرافم نگاهی می‌اندازم. با دستم سرم را می‌گیرم و با باز و بسته کردن چشم‌های خواب‌آلود، سرخ و خسته‌ام سیاهی را از مقابل دیدگانم دور می‌کنم.
زبانم را روی دهانم می‌کشم، از جایم بلند می‌شوم، دستی به شلوار و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

امیر احمد

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
302
پسندها
2,815
امتیازها
13,933
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #6
آخرین باری که به هوش آمدم درست در داخل کمپ بیمارستانی که به فوریت‌های پزشکی شباهت داشت با لباس و شلوار کهنه و پاره‌ای بر روی تخت دراز کشیده بودم.
موجودات عجیب و خون‌خواری در اطراف بیمارستان بودند و هر چیزی که به انسان یا موجود زنده شباهت داشت را وحشیانه سلاخی می‌کردند.
چند روز تمام است که بی‌هدف در اطراف شهر‌ها، روستا‌ها و مناطق متروکه و نابود شده گشت و گذار می‌کنم اما در این مدت نه با کسی مواجه شده‌ام و نه چیزی از هویت فراموش شده‌ام می‌دانم.
هنوز صدای عجیب و ترسناک آن موجودات را به خوبی به یاد دارم.
نمی‌توانم برای لحظه‌ای به این فکر کنم که دوباره با یکی از آن‌ها مواجه شوم.
ناگهان سرگیجه و درد شدیدی را در سرم احساس می‌کنم، دستانم بی‌اختیار حرکت می‌کنند و مدام می‌لرزند.
با عجله و اضطراب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

امیر احمد

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
302
پسندها
2,815
امتیازها
13,933
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #7
مضطربانه بزاق دهانم را به پایین قورت می‌دهم، با چشمانی گرد شده از زیر ماسک ضد رادیو‌اکتیوی سیاه‌ رنگم به محیط بیرون و دور و اطراف نگاهی می‌اندازم.
تاریکی شدید اجازه نمی‌دهد که بتوانم به خوبی چیزی را تشخیص بدهم.
نا‌خودآگاه به یاد دوربینی که در آن پادگان متروکه یافتم می‌افتم و به طرف کوله پشتی‌ام می‌روم.
دوربین را با عجله بر می‌دارم، دوان دوان به طرف پنجره می‌روم، پشت پنجره خزه زده و خیس می‌ایستم و دوربین را به چشمانم نزدیک می‌کنم.
چیزی جز ساختمان‌های خراب، فرو ریخته و ویران شده، ماشین‌های زنگ‌زده یا مغازه سوخته و متروکه در مقابل چشمانم قرار نمی‌گیرد.
دوباره صدای شلیک از دور دست به گوشم می‌رسد.
دوربین را با عجله به طرف منبع صدا می‌گیرم، پس از مدتی چهره زنی سی و یک ساله را می‌بینم که ماسک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

امیر احمد

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
302
پسندها
2,815
امتیازها
13,933
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #8
بر روی سقف چیزی شبیه به تپه سفید‌رنگ مدام بالا و پایین می‌شود.
با احتیاط و در حالی که لوله اسلحه‌ام را به طرفش نشانه گرفته‌ام یه مسیر ادامه می‌دهم.
نباید سر و صدایی از خودم ایجاد کنم، آن حشره عنکبوت شکل ممکن است جایی در این اطراف باشد.
گلوله چندانی برای از پا درآوردنش ندارم، به آرامی به سمت درب مقابلم قدم بر می‌دارم، از اتاق تاریک خارج و به طرف طبقه پایین حرکت می‌کنم.
در حین این کار آسانسور درب و داغان و از کار افتاده‌ای در مقابل چشمانم قرار می‌گیرد، خزه سبز‌رنگ به همراه گرد و خاک و تار عنکبوت سراسر آن را تسخیر کرده است.
بدن، دست‌، پا و جمجمه‌های اسکلت‌مانندی در داخل آن قرار دارد.
نمی‌توانم در این تاریکی و نور کمی که در اطرافم پخش شده است هویت اجساد را شناسایی کنم.
بی‌توجه به آن با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

امیر احمد

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
302
پسندها
2,815
امتیازها
13,933
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #9
در حین این کار صدای غرش آن موجودات خون‌خوار و شلیک گلوله از فاصله دور مدام در اطرافم طنین می‌اندازد. با عجله و احتیاط از درب خروجی شکسته شده عبور و از ساختمان خارج می‌شوم.
به محض خروج از ساختمان باد سردی به صورت و بدنم شلاق می‌زند. صدای رعد و برق به همراه بارش قطرات باران در همه‌جای این شهر مرده طنین انداخته است.
کلاه نظامی‌ام را که به کاپشن و لباسم وصل است از پشت یقه کاپشن بر روی سرم می‌اندازم.
دستم را به صورتم نزدیک می‌کنم تا از برخورد سریع قطرات باران به چهره و بدنم جلوگیری کنم اما این کار فایده‌ای ندارد.
محتاطانه از پله‌های سوخته، پوسیده و ترک برداشته پایین می‌روم. سطح زمین بر اثر بارش باران زیاد و آب‌گرفتگی شدیداً خیس و لغزنده شده است.
در حین حرکت کردن مدام تعادلم را از دست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

امیر احمد

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
302
پسندها
2,815
امتیازها
13,933
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #10
حرکت حشره و هم‌نوعانش را می‌توانم نزدیک به سطح آب احساس کنم، به احتمال آن حشرات عجیب نیز صدای شلیک گلوله را شنیده‌‌اند و به قصد شکار کردن آن زن خودشان را به سطح آب رسانده‌اند.
ناگهان دلهره‌ام بیشتر و صدای گروپ‌گروپ قلبم با سرعت در پرده گوشم طنین می‌اندازد.
تعدادی از آن‌ها دارند با سرعت خودشان را به من می‌رسانند. بزاق دهانم را مضطربانه به پایین قورت می‌دهم.
پا تند می‌کنم، با سرعت به طرف آن ساختمان می‌روم و سعی می‌کنم سرعت قدم‌هایم را بیشتر کنم.
در حین این کار لوله اسلحه کلاشینکف را مدام و با احتیاط به دور و اطرافم و گوشه‌های ماشین‌ها و وسایل نقلیه زنگ‌زده نشانه می‌گیرم.
ناگهان مایعی دایره‌ای شکل و سفید‌رنگ به سمتم پرتاب می‌شود، فریاد‌زنان سرم را پایین می‌برم و با عکس‌العمل سریعی جاخالی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا