- ارسالیها
- 1,008
- پسندها
- 5,152
- امتیازها
- 23,673
- مدالها
- 16
- نویسنده موضوع
- #41
زحل بلند خندید و همانطور که طبق عادتی که از دبیرستان مانده بود دستش را دور بازویم حلقه میکرد جواب داد:
- قبول کن که کارش خوبه، از کنار هر میزی که رد شدم از غذا تعریف میکردن.
و بعد سرش را به عقب کشاند و بلند داد زد:
- خسته نباشی سایهجان.
و سایه دستی همراه لبخند برایش تکان داد. بشقاب پاستایی که حالا بعد از هزار غرولند آماده شده بود و لیوان آیس لاته را برداشتم و هر دو را داخل سینی مشکی پلاستیکی گذاشتم که زحل با تعجب دستش را از دور بازویم جدا کرد.
- چیکار میکنی؟
- وا خودت که میدونی هنوز نیرو کم داریم... فعلا فقط امیرعلی سفارش میگیره و سفارش تحویل میده که اونم الان در حال سفارش گرفتنه.
و با دست به نقطهی کور حیاط و امیرعلی که پشت به ما با پیشبند مشکی ایستاده بود و در حال گرفتن سفارش...
- قبول کن که کارش خوبه، از کنار هر میزی که رد شدم از غذا تعریف میکردن.
و بعد سرش را به عقب کشاند و بلند داد زد:
- خسته نباشی سایهجان.
و سایه دستی همراه لبخند برایش تکان داد. بشقاب پاستایی که حالا بعد از هزار غرولند آماده شده بود و لیوان آیس لاته را برداشتم و هر دو را داخل سینی مشکی پلاستیکی گذاشتم که زحل با تعجب دستش را از دور بازویم جدا کرد.
- چیکار میکنی؟
- وا خودت که میدونی هنوز نیرو کم داریم... فعلا فقط امیرعلی سفارش میگیره و سفارش تحویل میده که اونم الان در حال سفارش گرفتنه.
و با دست به نقطهی کور حیاط و امیرعلی که پشت به ما با پیشبند مشکی ایستاده بود و در حال گرفتن سفارش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر