- ارسالیها
- 420
- پسندها
- 1,122
- امتیازها
- 7,283
- مدالها
- 10
- نویسنده موضوع
- #21
آقای اسمیت شانهای بالا انداخت و جرعهای از قهوه را نوشید. با یک حرکت از جای برخاست و گفت:
- یعنی میخوای بگی که تو چیزی بهش نگفتی؟
از خجالت، سیاهچالهی نگاهش را پایین انداخت و انگشتانش را به بازی گرفت.
آقای اسمیت، چند گام به طرف ملین برداشت و انگشت سبابهاش را به نشانهی تهدید تکان داد و لب زد:
- قرار بود به کسی نگی که جکسون برادرزادهامه و بگی که پسرته؛ اما اگر ببینم که این حرف جای دیگهای درز پیدا کرده، هر چی دیدی، از چشمهای خودت دیدی!
کتش را از روی کاناپه برداشت و پس از یک نگاه کوتاه، چند گام شتابان به طرف جکسون برداشت. با دیدن او، نرمخند لبانش کش آمد و انگشتانش را در موهای مجعدش فرو برد و خطاب به او گفت:
- پسرم، برای من یه کار فوری پیش اومده و باید به شرکت برم، اگر چیزی لازم داشتی...
- یعنی میخوای بگی که تو چیزی بهش نگفتی؟
از خجالت، سیاهچالهی نگاهش را پایین انداخت و انگشتانش را به بازی گرفت.
آقای اسمیت، چند گام به طرف ملین برداشت و انگشت سبابهاش را به نشانهی تهدید تکان داد و لب زد:
- قرار بود به کسی نگی که جکسون برادرزادهامه و بگی که پسرته؛ اما اگر ببینم که این حرف جای دیگهای درز پیدا کرده، هر چی دیدی، از چشمهای خودت دیدی!
کتش را از روی کاناپه برداشت و پس از یک نگاه کوتاه، چند گام شتابان به طرف جکسون برداشت. با دیدن او، نرمخند لبانش کش آمد و انگشتانش را در موهای مجعدش فرو برد و خطاب به او گفت:
- پسرم، برای من یه کار فوری پیش اومده و باید به شرکت برم، اگر چیزی لازم داشتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش