نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه جکسون و آقای اسمیت | زری کابر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع ARNICA
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 22
  • بازدیدها 1,153
  • کاربران تگ شده هیچ

ARNICA

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
432
پسندها
1,144
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #21
آقای اسمیت شانه‌ای بالا انداخت و جرعه‌ای از قهوه را نوشید. با یک حرکت از جای برخاست و گفت:
- یعنی می‌خوای بگی که تو چیزی بهش نگفتی؟
از خجالت، سیاه‌چاله‌ی نگاهش را پایین انداخت و انگشتانش را به بازی گرفت.
آقای اسمیت، چند گام به طرف ملین برداشت و انگشت سبابه‌اش را به نشانه‌ی تهدید تکان داد و لب زد:
- قرار بود به کسی نگی که جکسون برادرزاده‌امه و بگی که پسرته؛ اما اگر ببینم که این حرف جای دیگه‌ای درز پیدا کرده، هر چی دیدی، از چشم‌های خودت دیدی!
کتش را از روی کاناپه برداشت و پس از یک نگاه کوتاه، چند گام شتابان به طرف جکسون برداشت. با دیدن او، نرم‌خند لبانش کش آمد و انگشتانش را در موهای مجعدش فرو برد و خطاب به او گفت:
- پسرم، برای من یه کار فوری پیش اومده و باید به شرکت برم، اگر چیزی لازم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

ARNICA

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
432
پسندها
1,144
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #22
سرش را کج کرد و حیرت‌زده لب زد:
- چه قولی؟
دستان جکسون را به نرمی فشرد و نگاهی به زخم‌هایی که بر روی پای او بود، انداخت و چشمانش را در اجزای صورت او چرخاند و گفت:
- اول از همه، قول بده که به موقع غذا بخوری، صبح زود بیدار بشی و همراه ماریا به مدرسه بری و به خوبی به حرف‌های معلمت گوش بدی و تا ازت سوال نپرسیدن، جواب ندی تا چیزی رو با گوش‌های خودت نشنیدی، باور نکنی و تا چیزی رو ندیدی، برای کسی تعریف نکنی. دوم، اگر کسی ازت پرسید که ماریا چی‌کارته؟ تو میگی که خواهرمه؛ ولی چون یک سال دیرتر به مدرسه اومدم، از اون بزرگ‌ترم. باشه پسرم؟
جکسون سری به نشانه‌ی تایید تکان داد و گفت:
- چشم عمو‌.
بوسه‌ای از جنس گل، بر روی سر جکسون کاشت و لب زد:
- من دیگه باید برم، با من کاری نداری؟
جکسون با یک حرکت از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

ARNICA

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
432
پسندها
1,144
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #23
آقای اسمیت کیفش را از ملین گرفت و گفت:
- مواظب پسرم باش.
جکسون به همراه ماریا به طرف اتاقشان رفتند. ملین چشمان قیرگونه‌اش را در اعضای صورت آقای اسمیت چرخاند و با چند قدم کوتاه فاصله‌ی بینشان را پر کرد و ل*ب زد:
- مثل چشم‌هام مواظبشم.
- باید حتی از اون هم بیشتر مواظبش باشی. اون به‌جز من هیچ‌کس دیگه‌ای رو نداره. متوجه‌ای که چی میگم؟
لبخندی غمگین مزین لبان خشکیده‌ی ملین شد. به خوبی معنی حرف‌های آقای اسمیت را می‌فهمید و درک می‌کرد؛ اما درک کردن این موضوع که آقای اسمیت انتظار داشت ملین جای مادر او را پر کند، برایش سخت بود. در همین حین، تلفن آقای اسمیت مجالی به حرف زدن به ملین نداد. آقای اسمیت قبل از این‌که به تماسش پاسخ دهد، خطاب به ملین گفت:
- متأسفم؛ اما واجبه و باید جواب بدم.
ملین به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 3)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا