• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه جکسون و آقای اسمیت | زری کابر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع ANLI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 25
  • بازدیدها 1,348
  • کاربران تگ شده هیچ

ANLI

مدیر آزمایشی شعرکده
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی شعرکده
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
502
پسندها
1,243
امتیازها
9,073
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #21
آقای اسمیت شانه‌ای بالا انداخت و جرعه‌ای از قهوه را نوشید. با یک حرکت از جای برخاست و گفت:
- یعنی می‌خوای بگی که تو چیزی بهش نگفتی؟
از خجالت، سیاه‌چاله‌ی نگاهش را پایین انداخت و انگشتانش را به بازی گرفت.
آقای اسمیت، چند گام به طرف ملین برداشت و انگشت سبابه‌اش را به نشانه‌ی تهدید تکان داد و لب زد:
- قرار بود به کسی نگی که جکسون برادرزاده‌امه و بگی که پسرته؛ اما اگر ببینم که این حرف جای دیگه‌ای درز پیدا کرده، هر چی دیدی، از چشم‌های خودت دیدی!
کتش را از روی کاناپه برداشت و پس از یک نگاه کوتاه، چند گام شتابان به طرف جکسون برداشت. با دیدن او، نرم‌خند لبانش کش آمد و انگشتانش را در موهای مجعدش فرو برد و خطاب به او گفت:
- پسرم، برای من یه کار فوری پیش اومده و باید به شرکت برم، اگر چیزی لازم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

ANLI

مدیر آزمایشی شعرکده
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی شعرکده
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
502
پسندها
1,243
امتیازها
9,073
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #22
سرش را کج کرد و حیرت‌زده لب زد:
- چه قولی؟
دستان جکسون را به نرمی فشرد و نگاهی به زخم‌هایی که بر روی پای او بود، انداخت و چشمانش را در اجزای صورت او چرخاند و گفت:
- اول از همه، قول بده که به موقع غذا بخوری، صبح زود بیدار بشی و همراه ماریا به مدرسه بری و به خوبی به حرف‌های معلمت گوش بدی و تا ازت سوال نپرسیدن، جواب ندی تا چیزی رو با گوش‌های خودت نشنیدی، باور نکنی و تا چیزی رو ندیدی، برای کسی تعریف نکنی. دوم، اگر کسی ازت پرسید که ماریا چی‌کارته؟ تو میگی که خواهرمه؛ ولی چون یک سال دیرتر به مدرسه اومدم، از اون بزرگ‌ترم. باشه پسرم؟
جکسون سری به نشانه‌ی تایید تکان داد و گفت:
- چشم عمو‌.
بوسه‌ای از جنس گل، بر روی سر جکسون کاشت و لب زد:
- من دیگه باید برم، با من کاری نداری؟
جکسون با یک حرکت از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

ANLI

مدیر آزمایشی شعرکده
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی شعرکده
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
502
پسندها
1,243
امتیازها
9,073
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #23
کیف آقای اسمیت را از ملین گرفت و گفت:
- مواظب پسرم باش.
جکسون به همراه ماریا به طرف اتاقشان رفتند. ملین چشمان قیرگونه‌اش را در اجزای صورت آقای اسمیت چرخاند و با چند قدم کوتاه فاصله‌ی بینشان را پر کرد و ل*ب زد:
- مثل چشم‌هام مواظبشم.
- باید حتی از اون هم بیشتر مواظبش باشی. اون به‌جز من هیچ‌کس دیگه‌ای رو نداره. متوجه‌ای که چی میگم؟
لبخندی غمگین مزین لبان خشکیده‌ی ملین شد. به خوبی معنی حرف‌های آقای اسمیت را می‌فهمید و درک می‌کرد؛ اما درک کردن این موضوع که آقای اسمیت انتظار داشت ملین جای مادر او را پر کند، برایش سخت بود. در همین حین، تلفن آقای اسمیت مجالی به حرف زدن به ملین نداد. آقای اسمیت قبل از این‌که به تماسش پاسخ دهد، خطاب به ملین گفت:
- متأسفم؛ اما واجبه و باید جواب بدم.
ملین به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

ANLI

مدیر آزمایشی شعرکده
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی شعرکده
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
502
پسندها
1,243
امتیازها
9,073
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #24
اعتراف حقایق برای زنی مثل ملین، گلوسوز و زجرآور بود؛ پس هیچ کلمه‌ای برای بیان و وصف حقایق‌ وجود نداشت و تمام کلمات برای بیان حس و حقایقی که از جکسون پنهان شده، حقیر بودند و ملین نمی‌توانست حرف بزند. گویا زبانش به سقف دهانش چسبیده بود و راه دیگری به جز سکوت پیش پایش نگذاشته بودند. ناخودآگاه، قطره‌ی سرکش اشکی، از گوشه‌ی چشمان زیبای جکسون که بین مژه‌های بلندش محصور شده بود، چکید و تنش شروع به لرزیدن کرد. ملین، جکسون را در آغوش کشید و دستش را لابه‌لای موهای مجعد او گذاشت و گفت:
- پسرم! گریه نکن.
ملین با دیدن دانه‌های مرواریدی چشمان جکسون که سیل شده بودند، بغضش شکست و دانه‌های مرواریدی چشمانش، باعث خیس شدن صورتش شد. او به خوبی می‌توانست حس و حال جکسون را درک کند؛ اما نمی‌توانست با پنهان کردن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

ANLI

مدیر آزمایشی شعرکده
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی شعرکده
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
502
پسندها
1,243
امتیازها
9,073
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #25
جکسون چشمان خسته‌اش را بست و پس از چند دقیقه بعد، به خواب عمیقی فرو رفت. ملین پتو را بر روی تن جکسون انداخت و از اتاق خارج شد.
***
صبح با سوز وحشتناکی که از زیر درب می‌خزید، از خواب بیدار شد. با چشمانی که نه خواب و نه بیدار بود، اتاقش را از نظر گذراند. پتو را کنار زد و کش و قوسی به تن خسته‌اش داد، بلافاصله دسته‌ی هلالی شکل درب اتاقش را گرفت و به آرامی کشید. صدای ملین به وضوح بیش از پیش، در چاهسار گوش جکسون پیچید.
- سلام پسرم! صبحت به‌خیر.
جکسون قبل از این‌که وارد سرویس بهداشتی شود، چنگی به موهای ژولیده و به هم ریخته‌اش زد و با صدای ضعیفی لب زد:
- سلام خاله ملین! صبح شما هم به‌خیر‌.
پس از این حرفش، وارد سرویس بهداشتی شد، گرچه قدش به آینه نمی‌رسید؛ اما بر روی پاشنه‌ی پایش ایستاد و چهره‌ی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

ANLI

مدیر آزمایشی شعرکده
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی شعرکده
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
502
پسندها
1,243
امتیازها
9,073
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #26
ماریا به یک‌باره پتو را کنار زد و با خشم، نگاه تمسخرآمیزی به جکسون انداخت و عروسکش را به طرف او پرتاب کرد و فریاد زد:
- از اتاقم برو بیرون!
جکسون هیچ عکس‌العملی نشان نداد؛ ولی عروسک را از پیش پایش برداشت و بر روی میزی که کیف سفید-صورتی و چند کتاب درسی بود، گذاشت و به سرعت از اتاق ماریا، خارج شد. دست کم تا آن لحظه فکر می‌کرد که ماریا بابت این لطف بزرگ جکسون، او را تشویق و از او تشکر می‌کند؛ اما یک درصد هم به ذهنش نرسیده بود که بابت این کارش، توبیخ می‌شود. ملین که چهره‌ی آشفته و غم‌انگیز جکسون را دید، متوجه شد که باعث‌بانی این غم بی‌جلاد، کسی جز دخترش ماریا، نیست.
جکسون با وجود صبحانه نخوردن، احساس کرد که معده‌اش پر شده و دیگر جایی برای صبحانه‌ی لذیذی که دوست داشت، ندارد. ملین از روی صندلی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 6)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا