• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان تهی مغزانِ دوزخی | کار گروهی کاربران انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع GHOGHA
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 6
  • بازدیدها 2,627
  • برچسب‌ها
    هوالحق
  • کاربران تگ شده هیچ

GHOGHA

مدیر آزمایشی کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی کتاب
تاریخ ثبت‌نام
28/7/23
ارسالی‌ها
814
پسندها
5,573
امتیازها
22,273
مدال‌ها
20
سن
24
سطح
14
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
نام رمان :
تهی مغزانِ دوزخی
نام نویسنده:
کار گروهی _ سارابهار و امیراحمد
ژانر رمان:
#فانتزی #طنز
کد رمان: 5420
ناظر:
اِللا لطیفــی اِللا لطیفــی

خلاصه:
وقتی سیارک داشت به زمین نزدیک می‌شد، چهار غریبه که هیچ نقطه مشترکی باهم ندارند، در گوشه‌ای از جهان، جایی میان مرز واقعیت و پوچی، در کافه‌ای کوچک گرفتار می‌شوند: یک فیلسوفِ بی‌پول، یک پیشخدمتِ حق‌به‌جانب، یک آشپزِ سریال‌باز و یک مشتریِ نودل‌خورِ مرموز.
پس از مرگ، آن‌ها دوزخ را به هم می‌ریزند، شیطان را تا مرز جنون می‌رسانند و حتی قوانین الهی را دستکاری می‌کنند!
 
آخرین ویرایش
امضا : GHOGHA

Łacrîmosã

ارشد بازنشسته + نویسنده افتخاری
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/8/20
ارسالی‌ها
1,345
پسندها
24,081
امتیازها
61,573
مدال‌ها
36
سطح
35
 
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

[COLOR=rgb(184, 49...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Łacrîmosã

GHOGHA

مدیر آزمایشی کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی کتاب
تاریخ ثبت‌نام
28/7/23
ارسالی‌ها
814
پسندها
5,573
امتیازها
22,273
مدال‌ها
20
سن
24
سطح
14
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
مقدمه:
چه می‌شود وقتی چهار نفر کاملاً نامتناسب در آستانهٔ پایان جهان، مجبور به هم‌نشینی شوند؟ داستانی که از یک کافهٔ معمولی آغاز می‌شود؛ اما به مکان‌هایی غیرمنتظره کشیده می‌شود. میان شوخی‌های تلخ و گفت‌وگوهای به ظاهر پیش‌پاافتاده، رازهای عجیبی نهفته است. یک پای هویج، یک سیارک فراموشکار و قوانین عجیب جهان دیگر، همگی در هم می‌آمیزند تا در دوزخ سرنوشتی غیرمنتظره را برایشان رقم بزنند.
داستان به جایی می‌رسد که شیطان و حتی خودِ خدا برای رهایی از شر آن‌ها تصمیمی بی‌برگشت می‌گیرند،
تصمیمی که ممکن است پایان ماجرا باشد؛ اما آیا این واقعاً پایان ماجراست؟ نه اگر این چهارنفر در کار باشند!​
 
آخرین ویرایش
امضا : GHOGHA

GHOGHA

مدیر آزمایشی کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی کتاب
تاریخ ثبت‌نام
28/7/23
ارسالی‌ها
814
پسندها
5,573
امتیازها
22,273
مدال‌ها
20
سن
24
سطح
14
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
۱. سهراب: فیلسوفی که برای قهوه‌اش می‌مُرد.
مردی چهل‌ساله با موهای جوگندمی که همیشه ادعا می‌کرد "اگزیستانسیالیست" است؛ اما در واقع فقط آدمی بود که از پرداخت قبض‌هایش فرار می‌کرد. دفترچه‌ای پر از یادداشت‌های فلسفی داشت که نیمی از آن‌ها لیست خرید هفته‌اش بود. آخرین جملهٔ ناتمامش در دفترچه: «اگر جهان معنا دارد، پس چرا این قهوه این‌قدر بی‌مزه است؟!»
۲. نرگس: پیشخدمتی حقه‌باز، اخمو و بی‌وجدان که شیفتش تمام نمی‌شد. دختر بیست‌وپنج‌ساله‌ای که تنها دلیلش برای زندگی این بود که هر روز برای مشتری‌های گنداخلاق قهوهِ سرد سرو کند. حتی وقتی خبر نزدیک شدن سیارک و پایان جهان را شنید، اولین سوالش این بود:
- پس انعام آخر هفته‌ام چی؟
روی پیش‌بندش نوشته بود: مهم نیست دنیا چطور تمام شود، من هنوز حق سرویس دارم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : GHOGHA

GHOGHA

مدیر آزمایشی کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی کتاب
تاریخ ثبت‌نام
28/7/23
ارسالی‌ها
814
پسندها
5,573
امتیازها
22,273
مدال‌ها
20
سن
24
سطح
14
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #5
سهراب پشت میزش نشسته بود و به قبض‌های پرداخت‌نشده‌اش خیره شده بود. گویا این کاغذهای بی‌ارزش آخرین یادگار زندگی‌اش بودند. در همین حین صدای جر و بحث نرگس با مشتری‌ای که انعامش را کم گذاشته بود، سکوت کافه را شکست:
- پونصد دلار؟!
صدای نرگس چون صدای اره‌ای بر فلز در فضای کافه پیچید:
- باید از خودت خجالت بکشی، بدقواره‌یِ بی‌ریخت!
مشتری که صورتش از خشم سرخ شده بود، فریاد زد:
- زنیکه دیوونه! مگه نمی‌دونی پول پارو کردن چقدر سخته؟
ناگهان نرگس، مانند شیری که از شکارش چندشش شده باشد، آب دهانی به سوی مشتری پرتاب کرد.
مشتری که انتظار چنین برخورد توهین‌آمیزی را نداشت با نعره بلندی فریاد زد:
- زنیکه آشغال! باید اصلاً از خدات باشه که همین‌قدر انعام رو هم بگیری! فکر کردی کی هستی که با من این‌طوری رفتار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : GHOGHA

امیر احمد

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/6/23
ارسالی‌ها
354
پسندها
3,202
امتیازها
16,763
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • #6
داخل کافه، چهار نفر به زندگی عادی‌شان ادامه می‌دادند؛ گویی نه خبری از پایان جهان بود و نه از سیارکی که به زودی همه چیز را نابود می‌کرد. انعام می‌گرفتند، قهوه می‌‌نوشیدند، سریال تماشا می‌کردند و نودل می‌خوردند. شاید برایشان مهم نبود که جهان به پایان می‌رسد؛ مهم این بود که در آخرین لحظات، کارهای همیشگی‌شان را انجام می‌دادند.
در میانِ کار‌هایشان حسن با لحن سوالی گفت:
- راستی چند دقیقه‌یِ دیگه تا مرگمون فاصله داریم؟
سهراب نگاهی فیلسوفانه به ساعتِ مشکی‌رنگش انداخت و با لحن مضطربی گفت:
- بزار ببینم... خب... حدوداً... سی دقیقه‌ یا شاید هم بیست دقیقه‌یِ دیگه.
نرگس درحالی‌که قهوه را آماده می‌کرد و آن را داخل لیوان یک‌بار مصرف می‌ریخت با لحن بی‌خیالی گفت:
- خب... حداقلش می‌تونیم تو این زمان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • sparkle
واکنش‌ها[ی پسندها] GHOGHA

امیر احمد

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/6/23
ارسالی‌ها
354
پسندها
3,202
امتیازها
16,763
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • #7
مشتری نا‌شناس در حالی که مثل ماری زخم‌خورده می‌غرید و دستانش را به صورتش نزدیک کرده بود روی زانو‌هایش افتاد و ملتمسانه فریاد زد:
- من... بی‌گناه... من، بی‌گناه!
نرگس خواست ضربه محکم دیگری به فرقِ سرش بکوبد؛ اما با برخورد نگاهش به حسن که چاقو به دست با دهانی آب‌کرده داشت به پای هویج نزدیک می‌شد مجازاتِ مشتری نا‌شناس را رها کرد و سریع خودش را میانِ حسن و پایِ هویج انداخت.
حسن لحظه‌ای درنگ کرد؛ اما طمع سیری‌ناپذیرش نتوانست او را از هدفی که داشت منصرف کند پس چاقو را که نور فلورسنت روی آن بازی می‌کرد تهدید‌کنان به نرگس نشان داد، سپس زبانش را روی دهانش کشید و حق به جانب گفت:
- این پای رو من با خون دل درست کردم! با اشک‌هایی که موقع پوست کندن پیاز ریختم! با... .
نرگس در حالی که ادایش را با لحن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • sparkle
واکنش‌ها[ی پسندها] GHOGHA

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا