• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان از پس خاکستر، آتشی زبانه می‌کشد | مرسده‌.میم کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Mers~
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 35
  • بازدیدها 3,465
  • کاربران تگ شده هیچ

Mers~

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
26/9/20
ارسالی‌ها
2,760
پسندها
35,304
امتیازها
66,872
مدال‌ها
40
سن
19
سطح
36
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #31
باد سردی از بین درخت‌ها پیچید، تیلور بی‌اختیار شونه‌هاش رو جمع کرد. نگاه رایان و ایان مثل دو تیغه‌ی شمشیر که هیچ‌کدوم قصد عقب‌نشینی نداشتن، قفل هم بود. دخترک شکلاتی درحالی که گوشیش‌ رو تو هوا تکون می‌داد، بالاخره لب باز کرد. صداش نرم نبود، محکم و خونسرد، مثل کسی که می‌خواد مسیر قطار رو از خطی اشتباه به خط درست بکشونه.
- خیلی خب قبل از اینکه صورت‌هاتون خونی بشه، باید بهتون بگم که درست لحظه‌ای که ایان در و باز کرد هر دو سیگنال فعال، قطع شدن. یعنی عمدا اینطور برنامه ریزی شده.
ایان دست‌هاش رو از جیب بیرون کشید، به عمد خاک روی شلوارش رو به طرف کاراگاه تکوند.
- چه همزمانی جالبی، نه؟ شاید کائنات بالاخره تصمیم گرفتن شما دوتا رو غافلگیر کنن.
تیلور اخم محوی بین ابروهاش نشوند و با نگاهی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mers~

Mers~

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
26/9/20
ارسالی‌ها
2,760
پسندها
35,304
امتیازها
66,872
مدال‌ها
40
سن
19
سطح
36
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #32
تیلور لپ‌تاپ رو کمی جلو کشید و انگشت‌هاش با سرعت روی کیبورد حرکت کردن. بدون اینکه سرش رو بلند کنه، گفت:
- لحظه‌ای که سیگنال‌ها قطع شدن، هم‌زمان بود با باز شدن در. این یعنی یا فرستنده داخل خونه بوده، یا کسی بیرون از محدوده سیگنال‌ها رو خاموش کرده. هر دو حالت نشون می‌ده که اونجا رو زیر نظر داشتن.
ایان، هنوز لم داده روی صندلی، لیوان رو بین دو دستش چرخوند. نگاهش از بخار بالای هات‌چاکلت به سمت تیلور لغزید، بعد دوباره به رایانی برگشت که مثل مجسمه، بی‌حرکت ایستاده بود.
- خب… بذار حداقل این بار "جواب درست" رو بدم.
رایان خسته از تیکه‌های اون، ابرو بالا انداخت اما چیزی نگفت.
دخترک چتری‌هاش رو از جلوی چشمش کنار زد، کمی به جلو خم شد و آرنج‌هاش رو روی زانو گذاشت. لحنش سبک بود، اما رگه‌ای از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mers~

Mers~

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
26/9/20
ارسالی‌ها
2,760
پسندها
35,304
امتیازها
66,872
مدال‌ها
40
سن
19
سطح
36
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #33
ایان بعد از گفتن این جمله، لیوانش رو روی میز گذاشت، از روی صندلی بلند شد و مستقیم به سمت کاپشن خاکی‌ش رفت که روی رخت‌آویز بود. دست برد داخل جیب داخلی‌ش و چهار پاکتی که مخصوص ادله بود رو بدون توضیح اضافه‌ای، روی میز فلزی گرد گذاشت، جایی درست روبه‌روی تیلور. به سمت پرینتر رفت و عکس‌هایی که با گوشیش ارسال کرده بود رو پرینت گرفت.
تیلور سرش رو جلو آورد، اما دست نزد و فقط نگاهش روی عکس‌های قدیمی قفل شد. رایان همچنان ایستاده بود، دست‌هاش رو روی سینه گره کرده بود و فقط با چشماش وسایل رو بررسی می‌کرد.
ایان با بی‌حوصلگی به نوارها و تبلت اشاره کرد.
- فعلاً نمی‌تونیم چیزی از اینا دربیاریم. دستگاه مناسب نداریم. بعد باید جایی مطمئن بررسی بشن.
سکوت کوتاهی بین نگاه‌های کنجکاوشون حاکم شد. ایان با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mers~

Mers~

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
26/9/20
ارسالی‌ها
2,760
پسندها
35,304
امتیازها
66,872
مدال‌ها
40
سن
19
سطح
36
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #34
ایان هنوز کنار بورد ایستاده بود. خطوط سفید ماژیک روی سطح شفاف، مثل نقشه‌ای گنگ و ناقص، پشت سرش سایه انداخته بود.
قطعا همه‌چیز این‌قدر ساده نبود. اون دفترچه، اون صدا و نوار ویدیویی، نمی‌تونست اینا رو بهشون توضیح بده. نه به تیلور، نه به رایان. مطمئنا اگر می‌فهمیدن کسی ایان رو زیر ذره‌بین می‌ذاره، قبل از اینکه فرصت کنه ردش رو پیدا کنه، اون رو از پرونده می‌کشیدند بیرون و یا حتی بدتر، شک می‌کردن که شاید بخشی از این بازی‌ باشه.
تیلور نیم‌خیز شد، لپ‌تاپ سیلورش رو کمی عقب برد و چشم‌هاش رو به نقش دوخت. رایان بی‌حرکت، با بازوهای گره‌خورده و فکی قفل‌شده، به هر دو نفر نگاه می‌کرد.
ایان بعد از اون جمله، ماژیک رو آروم روی لبه‌ی بورد گذاشت و دمی عمیق گرفت، پشت چشم‌هاش سنگینی می‌چرخید، سنگینی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mers~

Mers~

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
26/9/20
ارسالی‌ها
2,760
پسندها
35,304
امتیازها
66,872
مدال‌ها
40
سن
19
سطح
36
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #35
نور چراغ مطالعه، روی چهره‌‌ی شکفته ایان سایه انداخته بود.
رایان لحظه‌ای با ابروهای بالاپریده، نگاه مبهوتش رو به تیلور دوخت. لب‌هاشو جمع کرد و با صدایی که آروم که از زیرش خشم فروخورده نشت می‌کرد، گفت:
- می‌خواید تنها بذارم‌تون تا همه‌چیز رو به گند بکشید؟ متاسفم اما نمی‌تونم شما دوتا رو به حال خودتون اونم تو این پرونده رها کنم!
ایان نیم‌خیز روی صندلی، انگشت‌هاش رو محکم روی لبه‌ی میز فشرد. رگ‌های دستش مثل خطوطی برجسته روی پوست روشنش نقش بسته بودن. توی چشم‌هاش برق شیطنت بود، برق کسی که انگار بیشتر از جدل لذت می‌بره تا نتیجه‌ش. با لبخند کجی که گوشه‌ی لب‌هاشو می‌کشید، گفت:
- واو! پلیسِ ما می‌ترسه که خرابکاری کنیم. بذار یک چیز و روشن کنم.
چشم‌هاشو باریک کرد، اون‌قدر که انگار می‌خواست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mers~

Mers~

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
26/9/20
ارسالی‌ها
2,760
پسندها
35,304
امتیازها
66,872
مدال‌ها
40
سن
19
سطح
36
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #36
ایان خنده‌ی کوتاهی کرد، ولی لبخندش رو نیمه‌کاره برید. سرش رو عقب داد و به پشتی صندلی تکیه زد. ناخن‌هاش بی‌قرار روی ساعد دست دیگه‌ش شروع به خط انداختن کردن؛ عادت قدیمی‌ای برای خاموش کردن طوفانی که توی ذهنش بالا می‌گرفت.
"حق داشت" این فکر مثل خوره تو ذهنش خزید، اما بلافاصله ماسکش رو سفت‌تر کرد. اون نمی‌خواست دوباره توی چشم‌های رایان دیده بشه، شنیدن این حرف از زبون اون مثل خنجری بود که دوباره داخل همون زخم قدیمی فرو می‌رفت. ایان مشکلش این نبود که فکر می‌کنه می‌تونه همه‌چیز رو تنهایی جمع کنه، مشکل این بود که یاد گرفته بود فقط روی خودش حساب کنه.
با انگشت روی میز ضرب گرفت، ریتمی که انگار داشت وزن کلمات رو حساب می‌کرد.
- تو برو شبکه‌تو دنبال کن، منم دنبال حقیقت خودم می‌رم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mers~

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 11)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا