- تاریخ ثبتنام
- 26/9/20
- ارسالیها
- 2,747
- پسندها
- 35,204
- امتیازها
- 66,872
- مدالها
- 40
- سن
- 19
سطح
36
- نویسنده موضوع
- مدیرکل
- #31
باد سردی از بین درختها پیچید، تیلور بیاختیار شونههاش رو جمع کرد. نگاه رایان و ایان مثل دو تیغهی شمشیر که هیچکدوم قصد عقبنشینی نداشتن، قفل هم بود. دخترک شکلاتی درحالی که گوشیش رو تو هوا تکون میداد، بالاخره لب باز کرد. صداش نرم نبود، محکم و خونسرد، مثل کسی که میخواد مسیر قطار رو از خطی اشتباه به خط درست بکشونه.
- خیلی خب قبل از اینکه صورتهاتون خونی بشه، باید بهتون بگم که درست لحظهای که ایان در و باز کرد هر دو سیگنال فعال، قطع شدن. یعنی عمدا اینطور برنامه ریزی شده.
ایان دستهاش رو از جیب بیرون کشید، به عمد خاک روی شلوارش رو به طرف کاراگاه تکوند.
- چه همزمانی جالبی، نه؟ شاید کائنات بالاخره تصمیم گرفتن شما دوتا رو غافلگیر کنن.
تیلور اخم محوی بین ابروهاش نشوند و با نگاهی...
- خیلی خب قبل از اینکه صورتهاتون خونی بشه، باید بهتون بگم که درست لحظهای که ایان در و باز کرد هر دو سیگنال فعال، قطع شدن. یعنی عمدا اینطور برنامه ریزی شده.
ایان دستهاش رو از جیب بیرون کشید، به عمد خاک روی شلوارش رو به طرف کاراگاه تکوند.
- چه همزمانی جالبی، نه؟ شاید کائنات بالاخره تصمیم گرفتن شما دوتا رو غافلگیر کنن.
تیلور اخم محوی بین ابروهاش نشوند و با نگاهی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.