نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

ارسال متن ارسال متن چالش نویسندگی | دوره اول

  • نویسنده موضوع Mers~
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 24
  • بازدیدها 1,068
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

روناهی

مدیر بازنشسته
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,421
پسندها
26,237
امتیازها
47,103
مدال‌ها
56
  • #11
- چطور بود؟
+ کشنده!
- نشد یه لحظه بیاد بترسی؟ مثلا چه می‌دونم...دلت بلرزه بکشی عقب؟
+ نه، حتی یه نفس!
- خالی نبند دیگه! مگه میشه یهو از همه چیز دل کند و گذاشت و رفت؟
+ اگه بدونی رهایی از این پیله چه بال‌های قشنگی بهت میده...اگه بند دلت رو به پرواز گره زده باشی...اونوقت آره، خوب هم میشه.
 
امضا : روناهی

Deleted

کاربر فعال
سطح
37
 
ارسالی‌ها
1,487
پسندها
26,287
امتیازها
61,573
مدال‌ها
56
  • #12
+ تا حالا شده دلت بخواد با چیزی از شر همه‌چیز خلاص بشی؟
- تا دلت بخواد! ولی خب بستگی داره.
+ به چی؟
- خب اگه یه آدم غم‌زده و پژمرده باشی، فکر می‌کنی با مرگ رها میشی؛ ولی اگر بند بند وجودت، امید رو فریاد بزنن با افکارت به پرواز درمیای.
+ جالبه! اما اگر افکارت جلوی آزادیت رو بگیرن چی؟
- اون موقع است که دیگه وقت سوزوندن‌شون فرا رسیده... .
 
آخرین ویرایش

~Deku

کاربر فعال بخش
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,913
پسندها
20,968
امتیازها
44,573
مدال‌ها
21
  • #13
- آره این ریمل جدیده رو از همون مغازه خریدم. البته فروشندش رو اعصابه، زیاد سر کار تلفن میزنه. هوم؟ نه بابا فروشنده زنه. آها یادم باشه یه آرایشگر خوبم بهت معرفی کنم. فردا واسه موهام می‌خوام برم.
- ام...آبجی...
- ولم کن! نه نه عزیزم با تو نبودم خواهرم بود. شرمنده قبلا بهش گفته بودم وقتی با تلفن حرف می‌زنم مزاحم نشه ولی خب بچه‌ست دیگه.
- می‌شه...منم باهات بیام؟
- نه بابا تو هم! آخ ببخشید با تو نبودم. باز خواهرم بود. اه خب چه اهمیتی داره چی بهم گفت. نه نمی‌خواد بهش گوش کنم بابا.
- باشه ببخشید...نباید مزاحم می‌شدم...اگه، دلت می‌خواد ولم کنی...
 
آخرین ویرایش
امضا : ~Deku

AROHI

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,961
پسندها
23,495
امتیازها
44,573
مدال‌ها
26
  • مدیر
  • #14
- اون منو رها کرد! اون رفت و من رها شدم!
- ببین! خوب به من نگاه کن! کلمه‌ی رها شدن همیشه اونقدرا هم بد نیست! منم مثل تو رها شدم! از سمت خیلی چیزا و خیلی کسا! گاهی از غصه‌ها و گاهی از شادی‌ها! گاهی هم از سمت افراد با ارزش زندگیم! بعضی اوقات این رها شدنه که خیلی چیزارو بهت یادآوری می‌کنه، مثل خودت رو! و خیلی چیزارو بهت یاد میده، مثل قوی شدن رو! در اصل این تویی که برنده‌ای!
 
امضا : AROHI

MONTE CRISTO

کاربر قابل احترام
سطح
44
 
ارسالی‌ها
4,593
پسندها
50,299
امتیازها
77,373
مدال‌ها
77
  • #15
- چرا از این عشق دست نمی‌کشی؟ چرا این توهم پوچ رو تموم نمی‌کنی؟ بابا خودت رو نجات بده، این راهی که میری آخر عاقبت نداره؛ اگه دلت به حال خودت نمی‌سوزه به اسم و رسم خانواده‌ات رحم کن!
- ...
- لال شدی؟ جواب منو بده...!
- تو منو نمی‌فهمی. من حال اون کرم ابریشمی رو دارم که یه عمر به امید رهایی به دور خودش قفس کشید. برای نرسیدن به اون توهم پوچی که تو میگی من مرگ آرزوهام رو به تماشا نشستم... کاش می‌ذاشتید از این پیله رها بشم کاش می‌ذاشتید پر بکشم؛ ولی حیف و صد حیف که محکومم کردید توی این پیله با امیدهایی از دست رفته بپوسم... .
 
امضا : MONTE CRISTO

D.S

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
197
پسندها
1,223
امتیازها
8,133
مدال‌ها
10
  • #16
- بعضی از شروعا برای پایانن. نباید شروع بشن. باید توی صندوق دل، همون گوشه کنارها باقی بمونن و هیچ‌وقت بیرون نیان. هیچ‌وقت قلب رو آلوده نکن. معتاد نکن. امید واهی برای ممکن کردن غیرممکنا ندن. این زندگی خیال نیست. افسانه نیست که تهش یک به خوبی و خوشی تا ابد بچسبونیم و باور کنیم که به خوبی تموم شده. اینجا اسمش روشه! زندگیه! شوخی نیست که با دوتا جمله سروتهش رو هم بیاریم. وقتی یک چیزی غیرممکنه اصلا نباید شروع بشه. دست از این خوش‌خیالیا بکش. از رویا بیا بیرون. یک تکونی به زندگیت و اون دل لامصبت بده. زندگیت رو درست کن. سعی کن توی زندگی یک پایان خوش واقعی داشته باشی
- ... اما وقتی عشقی نیست چطور ممکنه پایان خوشی در کار باشه؟
 

MONTE CRISTO

کاربر قابل احترام
سطح
44
 
ارسالی‌ها
4,593
پسندها
50,299
امتیازها
77,373
مدال‌ها
77
  • #17
شرکت‌کننده‌های عزیز چالش نویسندگی
تایم‌ ارسال متن‌‌ها تا فردا شب تمدید شد :402:
 
امضا : MONTE CRISTO

FakhTeh

مدیر بازنشسته
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,956
پسندها
41,838
امتیازها
71,671
مدال‌ها
36
  • #18
- تو! توی لعنتی به من می‌گفتی حالا که حالم خوب نیست باید بهت بیشتر فرصت اینکه کنارم باشی رو بدی!
- من..
- و بعد چی کار کردی؟! عین یه لاشخور که فقط دور مرده‌ها می‌گرده منی که داشتم جون می‌دادم رو رها کردی که بمیرم! که بمیرم و بیای بالای جسدم زار بزنی!
- نه ببین..
- لاکردار! من از تپش نامنظم قلبم، خونی که رگامو داشت پاره می‌کرد و فکرایی که قصد جونمو کرده بودن به تو پناه می‌آوردم. و تو چی کار کردی؟!
- من، متاسفم.. اینطور که فکر می‌کنی نیست..
- نه! بذار من بگم، خودت تبدیل شدی به بزرگ‌ترین سوالی که تیغ لب گردنم بود. «چرا رهام کرد؟!»
 
امضا : FakhTeh

ᴹᴵᴺᴵᴼᴺ

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
776
پسندها
1,134
امتیازها
7,973
مدال‌ها
11
  • #19
- راهی خانه‌ای پر از خالی می‌شوم. دیگر میلی به ارتباط با این کوچک آدم‌ها ندارم.

- چرا؟

- چون قلاده‌ای تنگ دور گردنشان بودم. رهایم کردند تا راه نفسشان باز شود.

- شاید هم آن‌ها زندگیت را پوچ کرده‌ بودند.

- از فعل گذشته استفاده نکن. هنوزم زندگیم بی‌معنیست. رها شدن تجربه‌ایست که جای آدم‌های زندگیت را می‌گیرد و عکس آن‌ها قصد ترک تو را ندارد.
 
امضا : ᴹᴵᴺᴵᴼᴺ

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,403
پسندها
27,205
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • #20
- تمومش کن... استفاده از اینا فقط به گناهات اضافه می‌کنه‌.
- ولی من نمی‌تونم! من نمی‌تونم توی قفسی که برام درست کردید بمونم. من میخوام رها بشم! من عاشق سازهام... عاشق موسیقی‌ام. من نمی‌تونم ازش دست بردارم.
- اینا آلات لهب و لعبه دختر! چرا حالیت نیست؟
- من به همین آلات لهب و لعب علاقه دارم. می‌تونید جلوی علاقه‌م رو بگیرید؟ نه! پس بهتره کنار بایستید تا بیشتر از این خودتونو کوچیک نکردید.
- ولی تو باید گوش کنی... .
- من دختری نیستم که برم زیر بار. پس قبولش کنید...
 
آخرین ویرایش
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا