- ارسالیها
- 1,049
- پسندها
- 7,881
- امتیازها
- 23,703
- مدالها
- 27
- سن
- 25
- نویسنده موضوع
- #11
- اخراج شدم.
قوی بودم؛ تا آن ساعت و آن لحظه قوی بودم و درست در نقطهای که نباید، صدای شکسته شدن استخوانهای قدرت در مقابل چشمان مردَم ضعفم را به رخ هر دویمان کشید.
قوی بودم اما موضع ضعف در برابر او عجیب به وجودم نیشخند میزد.
نهایت خرد شدم و شکستم و بغض گلویم بیاختیار شکست.
صدای هقهقام سکوت سنگین بینمان را از بین برد و نگاه بُهتزدهاش روی شانههای لرزانم نشست.
دست بر صورت فشردم تا اخمی که کمکم مهمان صورت خندانش میشد را نبینم.
از میان انگشتان قفل شدهام چینِ عظیم نشسته بر پیشانی بلندش را دیدم.
ته ریش پر پشتش را چنگ گرفت و آرام لبخند زد؛ لبخندی دردناکتر از هر توهین و توبیخ، غمگینتر از هر تلخی و ترشرویی.
- قبلاً بهت گفته بودم؛ گفتم باید مدارا کنی. لجبازی و یهدندگی...
قوی بودم؛ تا آن ساعت و آن لحظه قوی بودم و درست در نقطهای که نباید، صدای شکسته شدن استخوانهای قدرت در مقابل چشمان مردَم ضعفم را به رخ هر دویمان کشید.
قوی بودم اما موضع ضعف در برابر او عجیب به وجودم نیشخند میزد.
نهایت خرد شدم و شکستم و بغض گلویم بیاختیار شکست.
صدای هقهقام سکوت سنگین بینمان را از بین برد و نگاه بُهتزدهاش روی شانههای لرزانم نشست.
دست بر صورت فشردم تا اخمی که کمکم مهمان صورت خندانش میشد را نبینم.
از میان انگشتان قفل شدهام چینِ عظیم نشسته بر پیشانی بلندش را دیدم.
ته ریش پر پشتش را چنگ گرفت و آرام لبخند زد؛ لبخندی دردناکتر از هر توهین و توبیخ، غمگینتر از هر تلخی و ترشرویی.
- قبلاً بهت گفته بودم؛ گفتم باید مدارا کنی. لجبازی و یهدندگی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.