- تاریخ ثبتنام
- 29/8/23
- ارسالیها
- 742
- پسندها
- 5,057
- امتیازها
- 22,273
- مدالها
- 15
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #351
نگاهی به چمدانم کردم که توقع داشتم او بردارد، اما او بیتوجه رفته بود. ناچار دسته چمدان را گرفتم و به دنبالش راه افتادم. از راهروی باریک ورودی ساختمان گذشتیم و به سالنی رسیدیم که در سمت چپ آن چند مبل و صندلی و یک تلویزیون بود. اسباب قدیمی نشان میداد با یک خوابگاه ارزان قیمت طرف هستم. چند دختر جوان در سالن هر یک مشغول کار یا در رفت و آمد بودند. دو راهرو در دو طرف سالن قرار داشت. کنار پیشخوان ورودی ایستاده بودیم که کسی پشت آن حضور نداشت. رشیدی با صدای بلندی گفت:
- خانم اوحدی!
کمتر یک دقیقه لازم بود تا زنی قد کوتاه، تپل و میانسال که سراسر سیاه پوشیده بود، با لیوان چای نیمخوردهای از پشت پردهای بیرون بیاید. تا چشمش به ما دو نفر خورد گفت:
- رشیدی تویی؟
- مهمون جدید برات آوردم،...
- خانم اوحدی!
کمتر یک دقیقه لازم بود تا زنی قد کوتاه، تپل و میانسال که سراسر سیاه پوشیده بود، با لیوان چای نیمخوردهای از پشت پردهای بیرون بیاید. تا چشمش به ما دو نفر خورد گفت:
- رشیدی تویی؟
- مهمون جدید برات آوردم،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر