• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان راهی جز او نیست | دردانه عوض زاده کاربر انجمن یک رمان

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
664
پسندها
4,578
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #361
از ماشین که پیاده شدم با ذوق به طاووس نگاه کردم. همیشه از بچگی عاشق طاووس بودم و‌ هرگاه با ماشین از کنارش رد می‌شدیم، من فقط محو زیبایی طاووس می‌ماندم.
- من میرم کنار طاووس می‌شینم‌، شما هم بیایید.
علی سریع پیاده شد.
- صبر کنید یه زیر انداز بیارم لباس‌هاتون کثیف نشه.
اما من صبر نکردم و از عرض خیابان رد شدم و وقتی به فلکه رسیدم تازه یادم افتاد عجب بچه بازی‌ای کرده‌ام که منتظر علی نمانده‌ام. ایستادم و به طرف او برگشتم. علی زیراندازی را از صندوق‌ عقب پراید سید بیرون آورده و خود را به من رساند.
- ببخشید عجله کردم، حتماً می‌گید عجب دختر سر به هوایی هستم، همیشه فلکه طاووس رو دوست داشتم.
خندید.
- نه عزیزم! طوری نشده، سخت نگیر.
به کنار طاووس رسیدیم و زیر انداز را انداخت.
- بفرما خانم‌ گل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
664
پسندها
4,578
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #362
به طرف او برگشتم که هنوز لبخندش را حفظ کرده بود. دوباره زبانم قفل شده بود، منی که همیشه همه‌جا بی‌ملاحظه حرف می‌زدم پیش او زبانم غلاف شده بود.
- خب...خب...بقیه هم با شما‌ همین‌جور حرف می‌زنن...شما خیلی محترم‌اید.
علی دستانش را از روی زمین برداشت درست نشست و‌ کمی سرش را خم کرد.
- تو دیگه بقیه نیستی عزیزم! تو از امروز‌ خودِ خود منی، با من راحت حرف بزن، لفظ آقا رو‌ از پشت اسمم بنداز بره.
دستانم را از روی زمین‌ برداشتم و درست نشستم. نگاهم را به دستانم دوختم.
- سخته علی‌آقا.
- بگو علی...با من غریبگی نکن...بهم بگو علی...منو چشم انتظار نذار...من و تو الان یکی شدیم...هنوز قبول نداری؟
به طرفش برگشتم. نگاهم را به چشمان مشتاقش دوختم و ذوق خواستنش‌ در دلم جوانه زد، این‌ چشم‌ها دیگر فقط مال‌ من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
664
پسندها
4,578
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #363
با صدای برخورد در تراس از خواب پریدم. از فشار گرسنگی به دلم چنگ زدم و روی تخت نشستم. آفتاب افتاده بود، اما هنوز هوا روشن بود و بادی هم می‌وزید که باعث برهم خوردن در تراس می‌شد. بلند شدم و در را بستم. وقتی به طرف تخت برمی‌گشتم، یکی از ظرف‌هایی که ایران داده بود را از روی میز برداشتم، باز کردم و مشغول خوردن مویزهای داخل آن شدم. همراه ظرف لبه‌ی تخت نشستم و با دست دیگرم کتاب یک عاشقانه آرام را برداشتم و باز کردم تا بخوانم. اما نمی‌توانستم روی کلمات تمرکز کنم. کتاب را بستم و روی میز گذاشتم. مشغول خوردن شدم که یاد رشیدی افتادم. گوشی ساده‌ام را برداشتم و شماره رشیدی را گرفتم.
- سلام آقای رشیدی، ماندگارم.
- سلام بفرمایید.
به‌خاطر لحن سردش جدی شدم.
- میدون تره‌بار کی باز می‌کنه؟
- از پنج و نیم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
664
پسندها
4,578
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #364
سری بالا انداختم.
- آشپزخونه دوره، کی میره این همه راه رو، اون هم فقط برای پختن چهارتا سوسیس، می‌تونی‌ قبل رفتن میوه‌ها رو‌ برام بشوری؟
با لحن دل‌خوری گفت:
- چشم‌ خانم!
کوله‌ام‌ را از روی‌ زمین برداشتم و از جیبش تراولی را بیرون آوردم و‌ روی میز گذاشتم.
- اینو‌ بردار، هم برای ناهار فردا مرغ بگیر، هم این‌که تونستی یه مقدار غذای آماده مثل الویه و‌ ساندویچ سرد و از این‌ها بگیر بذار توی یخچال.
زهرا پول را گرفت.
- چشم خانم! ولی با این غذاها که معلوم نیست چطور درست شدن معده‌تون رو‌ می‌ریزید بهم.
لحظه‌ای مکث کردم و یاد علی افتادم که او هم همیشه مرا به‌خاطر بد غذا خوردنم سرزنش می‌کرد. لبخند تلخی زدم و گفتم:
- من عادت دارم، نگران نباش.
با رفتن زهرا دو آرنجم را روی میز گذاشتم، سرم را خم کردم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
664
پسندها
4,578
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #365
***
چند ثانیه‌ای بود که از میز‌ شطرنج پارک فاصله گرفته بودم. قدم می‌زدم و‌ به حرف‌های علی و صفت خالق که به خدایش می‌داد فکر‌ می‌کردم. یک آن سوالی در ذهنم‌ روشن شد. با سرعت به طرف میز برگشتم و با صدای نسبتاً بلندی گفتم:
- آقای درویشیان! یه سوال... .
علی سرش را از گوشی بالا آورد.
- بپرسید اگه بتونم جواب میدم.
روی‌ صندلی سیمانی‌ نشستم.
- گفتید خلق کردن یعنی ایجاد یه چیزی بدون سابقه و الگو و این‌که خالق بودن فقط مختص خداست، مگه نه؟
علی گوشی را روی میز گذاشت.
- بله، درسته.
- خب منِ انسان هم می‌تونم خالق باشم، وقتی چیزی رو‌ که اصلاً وجود خارجی نداره توی ذهنم تصور می‌کنم یعنی اون رو خلق کردم دیگه، اصلاً همین که من چیزی رو تصور کنم که خدای تو نساخته یعنی خدات این‌قدرها هم که ادعا می‌کنید قدرت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
664
پسندها
4,578
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #366
نگاهم میخ دو انگشتش بود که انگشتری عقیقی‌ را در دست دیگرش می‌چرخاند.
- آقای درویشیان! این‌که گفتید یعنی چی؟
نگین انگشتر را به داخل دستش پیچاند و انگشتانش از چرخش ایستاد.
- یعنی اگه من تصور اسب بال‌دار دارم به‌خاطر این بوده که یه اسبی رو‌ خدا قبلاً خلق کرده که من تونستم اسب بال‌دار تصور کنم.
کف دو دستش را به طرف میز چرخاند و‌ صدای تق ضعیفی از برخورد نگین انگشتر به میز ایجاد شد. نگاهم را به صورتش دوختم تا ادامه حرفش را بزند.
- خانم ماندگار! چرا ذهن ما نمی‌تونه چیزی رو‌ تصور کنه که هیچ‌ شبیه خارجی نداشته باشه؟
یک لحظه نگاهش را به من دوخت.
- چون ممکن نیست.
دستانش را بلند کرد و به صورتش کشید، نگاهش را به بچه‌هایی که به دنبال هم می‌دویدند دوخت و بعد از نفسی که بیرون داد گفت:
- حتی اگه قبول...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
664
پسندها
4,578
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #367
با صدای آلارم گوشی که روی ساعت پنج گذاشته بودم بیدار شدم. اما ناخودآگاه قطع کرده و دوباره خوابیدم. چند دقیقه بعد متوجه اشتباهم شده و با سرعت بلند شدم و نگاهی به ساعت کردم.
- چه زود‌ شد پنج و ربع؟ الان رشیدی می‌رسه.
با تندی خودم را به سرویس رساندم. سریع با دست و‌ صورت خیس برگشتم و لباس پوشیدم. وقت برای صبحانه نداشتم. مقداری از آجیل‌های ایران را در جیبم ریختم و با روی سر انداختن شال و برداشتن کوله‌ام از اتاق خارج شدم. هوای بیرون کمی سرد بود، اما‌ نه آن‌قدر‌ که نتوان تحمل کرد. خبری از رشیدی نبود و من در انتظار او مسافت کوتاهی را در کنار در خوابگاه‌ قدم‌رو می‌رفتم. دستانم را در بغل جمع کرده و به خودم لعنت می‌دادم چرا به هوای این‌که نزدیک ماه سوم بهار هستیم و هوا گرم است با خودم سویشرت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
664
پسندها
4,578
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #368
نگاهم را به محیط کاملاً مردانه آن‌جا دوخته بودم. قطعاً من به عنوان یک زن در این موقع صبح بودنم نگاه‌های کنجکاو‌ زیادی را برانگیخته‌ و چشم‌های زیادی روی‌ من زوم بود. به‌هرحال برای پیدا کردن‌ خانواده‌‌ی نورخدا‌ مجبور‌ به تحمل نگاه‌ها بودم. نزدیک غرفه‌داری که مشغول چانه‌زدن برای خرید‌ یک‌ بار‌ گوجه با کسی بود، رفتم و با ببخشیدی هر دو‌ را متوجه‌ خود کردم. غرفه‌دار اخمی کرد و بفرماییدی گفت. صدایم‌ را صاف‌ کردم و گفتم‌:
- شما‌ کسی به اسم‌ نورخدا‌ جنگرانی‌ می‌شناسید؟
- نورخدا‌ جنگرانی؟ نه کی هست؟
- از میدون بار‌ می‌برده شهرهای دیگه.
- خانم این‌جا‌ تا بخوای راننده هست، اینی که‌ گفتین رو من نمی‌شناسم.
از‌ چند‌ راننده و‌ غرفه‌دار دیگر هم پرسیدم اما‌ کسی نمی‌شناخت. کلافه‌ شال‌ روی‌ سرم‌ را مرتب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
664
پسندها
4,578
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #369
خسته و ناراضی به خوابگاه برگشتم. مانتو و شالم را با بی‌حالی درآوردم و روی چوب لباسی انداختم. برای رفع گرسنگی به طرف یخچال برگشتم. از دیدن میوه‌های شسته‌شده در سبد پلاستیکی زردرنگ لبخندی زدم، سیبی برداشتم و درحالی‌که گاز می‌زدم کتاب یک عاشقانه آرام را از روی میز برداشتم و روی تخت نشستم. پاهایم را هم بالا کشیدم. درحالی‌که به تاج تخت تکیه می‌دادم، زانوهایم را جمع کرده و با دست خالی‌ام کتاب را به زانوهایم تکیه دادم و برگ زدم. سیب را که در دست دیگرم بود گاز زده و شروع به خواندن کردم. «عشق یعنی پویش ناب دائمی، به سراغ خستگان روح نمی‌آید. خسته دل نباش، محبوب خوب آذری من!» سر از کتاب برداشتم.
- محبوب من! تو چرا منو خسته‌ دل کردی؟ کاش حداقل می‌گفتی چرا؟ من الان هم خستگی دل دارم هم روح، هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
664
پسندها
4,578
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #370
انگشت کوچکم را داخل انگشتش قفل کردم.
- قول میدم همیشه همراهت باشم.
بعد انگشتان قفل شده‌مان را همان‌طور بالا آورده و روی انگشتش را بوسیدم.
- این هم مُهر تایید من.
علی لبخندی زد و ابرویی بالا داد.
- پس من هم مُهرم رو می‌زنم.
دستم را بالا برد و پشت دستم را بوسید. بعد انگشتانم را داخل انگشتانش قفل کرد و پایین آورد. مرا بیشتر به خودش نزدیک و من هم سرم را روی شانه‌اش گذاشتم. علی با انگشت شستش روی دست قفل شده‌ام را نوازش کرد و آرام گفت:
- زندگیِ علی! هیچ‌وقت تنهام نذار.
آرام گفتم:
- علی؟
آرام جواب داد:
- جانم!
- منو دراک نمی‌بری؟
- گفتم که یه روز غیر جمعه می‌ریم دراک.
- من کوهنوردی خیلی دوست دارم، مخصوصاً با تو.
- حالا که دوست داری، بعد از دراک یه روز می‌ریم بمو، یه روز می‌ریم سبزپوشان، بعد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : دردانه. ع

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا