- تاریخ ثبتنام
- 29/8/23
- ارسالیها
- 664
- پسندها
- 4,578
- امتیازها
- 21,973
- مدالها
- 15
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #371
با صدای در به خودم آمدم. اشکهایم را پاک کردم و کمی نیمخیز شدم.
- بله؟
زهرا با فلاسک و ماگم در دست وارد شد.
- سلام خانم! براتون چایی دم کردم.
- دستت درد نکنه.
زهرا ماگ را روی میز گذاشت و داخلش چای ریخت.
- خانم! لیوانتون رو هم شستم. صبح اومدم دیدم نیستید، ببخشید دیگه بیاجازه اومدم داخل، ولی هم ظرفهای کثیف رو برداشتم، هم میوهها رو بردم شستم.
زهرا لیوان را به طرفم کمی هل داد.
- حواست باشه حساب این کارها رو هم باهم بکنیم.
- نه خانم! این چه حرفیه؟
بلند شدم و خودم را از روی تخت نزدیک میز کشاندم و ماگ را برداشتم.
- نه اینجوری نمیشه، تو داری کارهای منو انجام میدی من هم باید حواسم بهت باشه.
- خانم! براتون شیر هم گرفتم گذاشتم توی یخچال، ولی اونهایی که گفتید گیرم نیومد، خانم اوحدی گفت...
- بله؟
زهرا با فلاسک و ماگم در دست وارد شد.
- سلام خانم! براتون چایی دم کردم.
- دستت درد نکنه.
زهرا ماگ را روی میز گذاشت و داخلش چای ریخت.
- خانم! لیوانتون رو هم شستم. صبح اومدم دیدم نیستید، ببخشید دیگه بیاجازه اومدم داخل، ولی هم ظرفهای کثیف رو برداشتم، هم میوهها رو بردم شستم.
زهرا لیوان را به طرفم کمی هل داد.
- حواست باشه حساب این کارها رو هم باهم بکنیم.
- نه خانم! این چه حرفیه؟
بلند شدم و خودم را از روی تخت نزدیک میز کشاندم و ماگ را برداشتم.
- نه اینجوری نمیشه، تو داری کارهای منو انجام میدی من هم باید حواسم بهت باشه.
- خانم! براتون شیر هم گرفتم گذاشتم توی یخچال، ولی اونهایی که گفتید گیرم نیومد، خانم اوحدی گفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر