• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان راهی جز او نیست | دردانه عوض زاده کاربر انجمن یک رمان

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
664
پسندها
4,578
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #371
با صدای در به خودم آمدم. اشک‌هایم را پاک کردم و کمی نیم‌خیز شدم.
- بله؟
زهرا با فلاسک و ماگم در دست وارد شد.
- سلام خانم! براتون چایی دم کردم.
- دستت درد نکنه.
زهرا ماگ را روی میز گذاشت و داخلش چای ریخت.
- خانم! لیوانتون رو هم شستم. صبح اومدم دیدم نیستید، ببخشید دیگه بی‌اجازه اومدم داخل، ولی هم ظرف‌های کثیف رو‌ برداشتم، هم میوه‌ها رو بردم شستم.
زهرا لیوان را به طرفم کمی هل داد.
- حواست باشه حساب این کارها رو هم باهم بکنیم.
- نه خانم! این چه حرفیه؟
بلند شدم و خودم را از روی تخت نزدیک میز کشاندم و‌ ماگ را برداشتم.
- نه این‌جوری نمی‌شه، تو داری کارهای منو انجام میدی من هم باید حواسم بهت باشه.
- خانم! براتون شیر هم گرفتم گذاشتم توی یخچال، ولی اون‌هایی که گفتید گیرم نیومد، خانم اوحدی‌ گفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
664
پسندها
4,578
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #372
فیلم که تمام شد. به وای‌فای وصل شدم و داخل ایمیلم رفتم. فرصت برای مطالعه بولتن‌ها داشتم. با خواندن هر کدام علاقه‌ی خفته‌ام به شیمی بیدارتر می‌شد و بیشتر دلتنگ روزهای آزمایشگاه شدم. سرم را بلند کردم.
- علی‌ جان! برگرد دوباره باهم بریم آزمایشگاه. اگه نمی‌رفتی الان داشتیم برای دفاع هم‌فکری می‌کردیم.
نفس عمیقی کشیدم و چند لحظه چشمانم را بستم تا برای خواندن بولتن بعدی آماده شوم.
زهرا در زد و قبل از این‌که اجازه دهم داخل شد.
- خانم! براتون ناهار گرفتم، امیدوارم از این یکی خوشتون بیاد.
ظرف غذا را روی میز گذاشت.
- ممنونم ازت.
لپ‌تاپ را بستم و بلند شدم، زهرا یک بطری آب‌ معدنی از یخچال بیرون آورد. بدون این‌که روی‌ صندلی بنشینم ظرف غذا را باز کردم و با چنگال تکه‌ای از گوشت مرغ‌ را در دهان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
664
پسندها
4,578
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #373
با دست‌گیره‌ی بافتنی آبی‌رنگی در قابلمه کوچک را برداشتم.
- این‌ چیه؟
نگاهم به‌ غذای سوپ‌ مانند و زرد‌ رنگ داخل قابلمه خورد.
- این خانم‌؟ غذای خودمه.
بو کشیدم‌. بوی ادویه در بینی‌ام پیچید.
- عجب‌ بوی خوبی داره‌، چی هست این؟
- کشک زرد خانم.
قاشقی را که کنار اجاق روی یک بشقاب کوچک‌ قرار داشت و معلوم بود زهرا برای هم زدن غذایش آن‌جا گذاشته، برداشتم.
- با کشک درست میشه دیگه؟
- نه خانم! با‌ گندم درست میشه.
دوباره از عمق جان بو کشیدم و خیلی خوشم آمد. به زهرا‌ که متعجب مرا نگاه می‌کرد، گفتم:
- اون املت و‌ سوسیس برای خودت من اینو می‌خوام بخورم.
زهرا معترض گفت:
- خانم! شما از این غذا هنوز نخوردید شاید خوشتون نیاد.
- بوش که خیلی خوبه.
با قاشق کمی از غذا را برداشتم و خوردم. سرم را با لذت تکان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
664
پسندها
4,578
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #374
سر سفره غذایی که کف اتاق انداخته بودم با زهرا نشسته و با پر رویی غذای او را می‌خوردم.
- دستت درد نکنه دختر! عجب خوش‌مزه‌اس.
زهرا فقط لبخندی زد و من درحالی‌که با لذت قاشق پر از نان تلیت شده را در دهان می‌گذاشتم و از طعم غذای جدید لذت می‌بردم، گفتم:
- میگم زهرا تو جای این یارو برو سر آشپز بیرون‌بر شو، دست‌ پختت خیلی بهتر از اونه.
زهرا فقط در سکوت غذایش را می‌خورد.
نگاهی به او که چشم از غذایش بر نمی‌داشت کردم و گفتم:
- هر روز با خودت غذا میاری؟
زهرا سرش را بلند کرد.
- بیشتر روزها میارم.
به ظرف تقریباً تمام شده غذا اشاره کردم.
- هر روز از همین میاری؟
دوباره سرش را زیر انداخت.
- نه خانم، ولی چون راحت آماده می‌شه بیشتر وقت‌ها میارم.
- چطور درست می‌شه؟
زهرا کلافه لقمه‌ای گرفت.
- حالا خانم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
664
پسندها
4,578
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #375
زهرا چیزی نگفت و مشغول خوردن غذایش شد. معلوم بود حرفم را باور نکرده. حتماً در نظر او دختر لوسی بودم که جز نق زدن کاری بلد نبود. به ظرف غذای خالی‌ام اشاره کردم.
- ببین زهرا! من این غذا رو برای اولین بار خوردم، خیلی هم ازش خوشم اومد، به‌خاطر همین دوست دارم غذاهای دیگه‌تون رو هم امتحان کنم، حالا اگه بخوام برام غذای محلی بپزی بیاری، من هم ازت بخرم، بَده؟
- نه خانم! براتون درست می‌کنم.
از کنار سفره بلند شدم و روی تخت نشستم.
- دستت درد نکنه، من کلاً آشپز نیستم، هیچی هم از این کارها سرم نمی‌شه.
زهرا هم که غذایش را تمام کرده بود، مشغول جمع کردن سفره شد.
- عیبی نداره خانم، عصر قبل رفتن براتون سوسیس تخم‌ مرغ درست می‌کنم، شب بخورید.
گرچه لحنش سرزنش‌وار بود اما به روی‌ خودم نیاوردم. گوشی‌ام را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
664
پسندها
4,578
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #376
زهرا تا شب دیگر به دیدنم نیامد. به وضوح مشخص بود خود را از من مخفی می‌کند، اما دلیلش را نمی‌فهمیدم. یعنی درخواست دیدن پسرش این‌قدر نامربوط بوده؟ شب با این فکر که چه کنم تا زهرا راضی شود پسرش را ببینم به خواب رفتم. صبح وقتی بعد از آماده شدن صبح‌گاهی، سراغ یخچال رفتم تا صبحانه‌ای برای خوردن جور کنم. با دیدن شیر و عسل لبخندی زدم. بالاخره بعد از مدتی می‌توانستم شیر عسل دلخواهم را بخورم، اما وقتی یادم افتاد برای درست کردن شیر عسل باید تا آشپزخانه‌ی ته راهرو بروم درهم شدم. ناچار فقط ظرف عسل و نان را برداشتم و روی میز گذاشتم. مشغول خوردن نان و عسل از همان ظرف شده و هم‌زمان پیام‌های صبح بخیر و روز خوش تقی‌پور را که به خیال خود این‌گونه مخ‌زنی می‌کرد را نخوانده حذف می‌کردم. زهرا در زد و داخل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
664
پسندها
4,578
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #377
***
از خستگی نای باز کردن چشم‌هایم را نداشتم. حتی شوق دیدن نماز خواندن و شنیدن صوت قرآن صبح‌گاهی علی هم باعث نشده بود چشم باز کنم. فقط می‌خواستم بخوابم. نیمه‌ خواب بودم، اما تلاش می‌کردم دوباره به خواب بروم.
- خانومی؟...خانم‌گل؟...عزیزم! بیدار شو!
بالش را کمی بلند کردم و سرم را زیر بالش گذاشتم تا صدای علی را نشنوم.
- ول‌ کن علی، دیشب تا دیر موقع بیدار بودیم، الان خوابم‌ میاد.
صدایش نزدیک‌تر شد.
- پاشو‌ بریم کوه دیر شد.
- کوه رو‌ بی‌خیال شو.
فهمیدم کنارم نشست.
- اصلاً امکان نداره، پاشو.
با زاری گفتم:
- می‌خوام بخوابم.
ملافه را که از رویم کشید، گفتم:
- مگه تو خسته نیستی پسر! بگیر بخواب دیگه.
دستش‌ را روی‌ کمرم گذاشت.
- بلند شو‌ خان‌ خوس!
ساعد دستم را از روی بالشی که روی سرم گذاشته بودم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
664
پسندها
4,578
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #378
***
با صدای زهرا به خود آمدم.
- خانم‌ جان...! براتون شیر داغ کردم.
اشک‌هایم را پاک کردم و به طرف او برگشتم. سفره‌ی صبحانه‌ای انداخته و ماگ‌ مرا هم پر از شیر داغ کرده بود.
- دستت درد نکنه، بیا بشین باهم بخوریم.
کنار سفره نشستم. زهرا انگشتان دو دستش را در هم پیچ‌ می‌داد.
- نه ممنون، من خوردم.
یک قاشق عسل را برداشته و در شیر داغ گذاشتم.
- تعارف نکن، بیا بشین، سیر هم باشی باید بیای یه لقمه بخوری تا از گلوی‌ من پایین بره.
زهرا با تردید نشست.
- خانم! منو ببخشید، با حرف‌هام ناراحتتون کردم، باور کنید دست خودم نبود، یه‌ دفعه عصبانی شدم.
با قاشق عسل را در شیر هم زدم تا حل شود.
- خودت رو‌ اذیت نکن، ناراحتی من تقصیر تو نبود.
زهرا سربه‌زیر به آهستگی تکه‌ی کوچکی از نان را جدا کرد.
- نه خانم! تقصیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
664
پسندها
4,578
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #379
عصر همراه زهرا از خوابگاه خارج شده، به پارکی رفته و دقایقی منتظر ماندیم تا علی همراه با مادر شوهر زهرا به پارک برسند و به ما ملحق شوند. مادر شوهرش جوان‌تر از آن بود که مادربزرگ باشد. چهره‌اش علی‌رغم چند چین در گوشه چشم‌هایش بیش از چهل و پنج سال نشان نمی‌داد، پوست سبزه‌ای داشت و خط اخم‌ در میان ابروهایی که بینشان یک خط خالکوبی سبز به اندازه‌ی تقریباً یک‌سانتی وجود داشت، چهره او را جدی کرده بود. لباس سورمه‌ای محلی بلوچی تنش بود که روی آن نقش‌های سیاه کار شده و شال بلوچی بلند مشکی رنگی که گل‌های ریز قهوه‌ای و حاشیه‌ای به همان رنگ گل‌ها داشت، سرش بود، چادری سیاه را که با یک دست در بغل جمع کرده و با دست دیگر دست پسر ریزه‌ میزه‌ و سبزه‌ای را گرفته و آرام آمدند تا به ما ملحق شدند. به مادر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
664
پسندها
4,578
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #380
کمی بعد رو‌ به‌ زهرا کردم.
- علی فارسی هم بلده؟
- آره خانم، فقط با کسی حرف نمی‌زنه، نه این‌که نتونه، نه! فقط با من و ننه‌ جان حرف می‌زنه، پیش غریبه‌ها لال میشه.
- زهرا...! علی خیلی وابسته به مادر بزرگشه، این اصلاً برای بعداً که می‌خواد بره مدرسه خوب نیست.
- می‌دونم خانم، ولی فعلاً چاره‌ای ندارم.
متوجه آهی که زهرا از سینه‌اش بیرون داد شدم و به طرفش برگشتم.
- می‌دونم به‌خاطر سرکار رفتن مجبوری علی رو بذاری پیش مادر شوهرت، ولی سعی کن علی رو کم‌کم ازش جدا کنی، هم مستقل می‌شه، هم مادر شوهرت این‌قدر اذیت نمی‌شه.
- خانم نگران ننه‌ جان نباشید، خود ننه‌ جان هم دوست نداره علی ازش جدا بشه، من موندم چی‌کار کنم وقتی خواست بره مدرسه از ننه‌ جان جدا بشه، بیشتر ننه‌ جان وابسته‌ی علیِ.
- چرا مادر شوهرت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا