- تاریخ ثبتنام
- 29/8/23
- ارسالیها
- 1,199
- پسندها
- 8,781
- امتیازها
- 26,673
- مدالها
- 17
سطح
17
- نویسنده موضوع
- #561
لبخند شیطنتآمیزی روی لبم آمد. علی را خوب میشناختم، میدانستم کل دردش این بوده که چرا به دختر نامحرمی فکر میکرده، گرچه مطمئن بودم همان اوقات هم به من فکر نمیکرده به شکست دادن من فکر میکرده، اما شیطنتم گل کرد.
- یعنی بهش نظر داشتی؟
علی دستپاچه شد و من به دستپاچگیاش لبخند زدم.
- نه... نه اونطوری که فکر میکنید، گفتم که برای من رقیب بود نه دختر، ولی باز هم من نباید بهش فکر میکردم، اون نامحرم بود.
نفسش را از سینه بیرون داد.
- من هیچوقت با قصد بهش نگاه نکرده بودم، اصلاً نمیدونم چه رازی بود که تا سید منو متوجه نکرد برام فرقی با پسرها نداشت، همونقدر عادی... .
کمی مکث کرد و گفت:
- حق دارید باور نکنید و بگید مگه ممکنه یه دختر برای یه پسر فرقی نداشته باشه، ولی من واقعاً تا اون لحظه...
- یعنی بهش نظر داشتی؟
علی دستپاچه شد و من به دستپاچگیاش لبخند زدم.
- نه... نه اونطوری که فکر میکنید، گفتم که برای من رقیب بود نه دختر، ولی باز هم من نباید بهش فکر میکردم، اون نامحرم بود.
نفسش را از سینه بیرون داد.
- من هیچوقت با قصد بهش نگاه نکرده بودم، اصلاً نمیدونم چه رازی بود که تا سید منو متوجه نکرد برام فرقی با پسرها نداشت، همونقدر عادی... .
کمی مکث کرد و گفت:
- حق دارید باور نکنید و بگید مگه ممکنه یه دختر برای یه پسر فرقی نداشته باشه، ولی من واقعاً تا اون لحظه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش