• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان راهی جز او نیست | دردانه عوض زاده کاربر انجمن یک رمان

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,199
پسندها
8,781
امتیازها
26,673
مدال‌ها
17
سطح
17
 
  • نویسنده موضوع
  • #561
لبخند شیطنت‌آمیزی روی لبم آمد. علی را خوب می‌شناختم، می‌دانستم کل دردش این بوده که چرا به دختر نامحرمی فکر می‌کرده، گرچه مطمئن بودم همان اوقات هم به من فکر نمی‌کرده به شکست دادن من فکر می‌کرده، اما شیطنتم گل کرد.
- یعنی بهش نظر داشتی؟
علی دستپاچه شد و‌ من به دستپاچگی‌اش لبخند زدم.
- نه... نه اون‌طوری که فکر می‌کنید، گفتم که برای من رقیب بود نه دختر، ولی باز هم من نباید بهش فکر می‌کردم، اون نامحرم بود.
نفسش را از سینه بیرون داد.
- من هیچ‌وقت با قصد بهش نگاه نکرده بودم، اصلاً نمی‌دونم چه رازی بود که تا سید منو متوجه نکرد برام فرقی با پسرها نداشت، همون‌قدر عادی... .
کمی مکث کرد و گفت:
- حق دارید باور نکنید و بگید مگه ممکنه یه دختر برای یه پسر فرقی نداشته باشه، ولی من واقعاً تا اون لحظه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,199
پسندها
8,781
امتیازها
26,673
مدال‌ها
17
سطح
17
 
  • نویسنده موضوع
  • #562
علی نفس عمیقی کشید.
- اواخر ترم بود که فهمیدم هرچه درس نخونم که از رقابت با اون بیرون باشم، فایده‌ای به حالم نداره و چاره‌ام برای فراموشی اون فقط ندیدنش هست، پس تصمیم گرفتم ترم چهار رو‌ مرخصی بگیرم، بعد از ترم، تابستان بود، خودش زمان زیادی برای فراموشی میشد و وقتی برمی‌گشتم به‌خاطر دروس پیش‌نیاز با سال پایینی‌ها درس می‌گرفتم و این‌طوری دیگه تا پایان کارشناسی باهم همکلاس نبودیم که ببینمش؛ با خودم فکر می‌کردم از دل برود هر آن‌که از دیده برفت؛ با کلی دوندگی تونستم رضایت مدیریت رو بگیرم و اون ترم برم مرخصی.
واقعاً داشتم به عقل علی شک می‌کردم او فقط به‌خاطر ندیدن من می‌خواسته خودش را یک سال عقب بیندازد.
- تو واقعاً به‌خاطر اون دختر می‌خواستی خودتو یک سال عقب بندازی؟
- مجبور‌ بودم، برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,199
پسندها
8,781
امتیازها
26,673
مدال‌ها
17
سطح
17
 
  • نویسنده موضوع
  • #563
ابروهایم را کاملاً درهم جمع کردم.
- چطور؟
از حالت تکیه زدن درآمد و پاهای بدون پوتینش را جمع کرد و چهارزانو نشست. سر به زیر به عادت همیشگی که با انگشتر نگین کبودش بازی می‌کرد، انگشتانش را دور انگشت بدون انگشترش چرخاند.
- اوایل ترم چهار بود، سید تازه یه پراید خریده بود و همراه هم رفته بودیم یه کم رانندگی کنیم، بین راه نامزدش که همکلاسی من و خانم بود بهش زنگ زد و خواست که سید بره جلوی دانشکده دنبالش؛ قاعده ادب این بود که من همون‌جا از سید جدا بشم تا اون دوتا باهم باشن، اما خودم رو به بی‌خیالی زدم به این امید که نامزدش بیاد تا شاید یه خبری از خانم بشنوم.
بازی با انگشتش را رها کرد و خندید، من هم خنده‌ام گرفته بود.
- وضعم واقعاً خنده‌دار بود، از یه طرف می‌خواستم فراموشش کنم و از یه طرف توی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,199
پسندها
8,781
امتیازها
26,673
مدال‌ها
17
سطح
17
 
  • نویسنده موضوع
  • #564
علی دستی به صورتش کشید.
- این حرف رو که شنیدم دیگه حال خودمو نفهمیدم، نگرانی شدیدی به وجودم هجوم آورد، همون‌جا از سید خواستم نگه داره و گفتم جایی کار دارم و باید برم، وقتی از اون‌ها جدا شدم واقعاً نمی‌دونستم باید چی‌کار کنم؟ کلافه توی خیابون‌ها راه می‌رفتم و به خانم فکر‌ می‌کردم، باورم نمی‌شد این‌قدر حالش بد باشه که بستری بشه، نمی‌دونستم چیکار کنم، خیلی با خودم کلنجار رفتم که بی‌خیال حالش بشم و می‌گفتم حال اون ارتباطی به منِ غریبه نداره، ولی وقتی خودمو جلوی بیمارستان نمازی دیدم که پاهام ناخواسته منو اون‌جا کشونده بودن دیگه اختیارم رو از دست دادم، رفتم داخل و پیگیر خانم شدم، دکترش رو پیدا کردم و احوالش رو جویا شدم، دکترش گفت اصلاً حالش خوب نیست، عضو پیوندی پیدا نمی‌شه و فرصت چندانی هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,199
پسندها
8,781
امتیازها
26,673
مدال‌ها
17
سطح
17
 
  • نویسنده موضوع
  • #565
با حسرتی که در دلم چنبره زده بود، گفتم:
- واقعاً زنت ارزش فداکاری تو رو داشته؟
- داشته... مطمئن باشید... شما خانم رو نمی‌شناسید... اون مثل یه جواهر‌ کمیاب، ارزش هر فداکاری رو داره، اون یه گوهر نایابه، من کاری برای اون نکردم، هرچی بوده خواست خدا بود.
چشمانم از شنیدن حرف‌هایش گرد شده بود. او‌ داشت از من تعریف می‌کرد؟ او حرف‌هایی در معرفی من میزد که خودم آن‌ها را اصلاً قبول نداشتم. این پسر مرا چگونه می‌دید؟
- خب دیگه چی شد؟
- دوره نقاهت بعد از عمل رو‌ گذروندم و ترم‌ مهرماه رفتم دانشگاه، با این تفاوت که دیگه تلاش نمی‌کردم خانم رو نبینم چون به این نتیجه رسیده بودم که خدا هم نمی‌خواد من خانم رو‌ فراموش کنم که اگه غیر از این بود منو نمی‌کشوند بیمارستان تا حالش رو جویا بشم، اصلاً چرا باید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,199
پسندها
8,781
امتیازها
26,673
مدال‌ها
17
سطح
17
 
  • نویسنده موضوع
  • #566
با سرخوشی و لبخند به خاطراتش گوش می‌دادم.
- نامزد سید رو‌ واسطه کردم که اگر خواست فحش یا بد و بیراهی بهم بگه یه نفر سومی باشه که توی رودربایستی اون گیر کنه، کاملاً ناامید بودم قبول کنه با من حرف بزنه، اون چند دقیقه‌ای که پیش سید به انتظار مونده بودم، همش فکر می‌کردم الان نامزدش زنگ می‌زنه و‌ میگه خانم منو شست و پهن کرد، اما‌ برخلاف تصورم زنگ زد و‌ گفت که خانم قبول‌ کرده منو ببینه.
خنده دندان‌نمایی روی لب‌های علی ظاهر شد.
- دیگه روی زمین بند نبودم، گفتم حالا که خدا دلشو‌ نرم‌ کرده تا منو ببینه هرکاری می‌کنم که نگهش دارم، وقتی اومد سرقرار به خودم قول داده بودم به هر طریقی که شده راضیش کنم، مهم نبود چقدر سخت بود و‌ طول می‌کشید من باید نظر خانم رو‌ نسبت به خودم عوض می‌کردم، البته توی همون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,199
پسندها
8,781
امتیازها
26,673
مدال‌ها
17
سطح
17
 
  • نویسنده موضوع
  • #567
کمی راست نشستم و گفتم:
- مادرت با انتخابت مخالفت کرد؟
- نه، وقتی به مادرم گفتم، همه‌چیز رو سپرد به خودم، گفت وقتی تو پسندیدی من هم قبول می‌کنم.
علی تای آستینش را که باز شده بود، درست کرد.
- اولین کسی که مخالفت کرد، سید رفیقم بود، همون روزی که به اون و خانومش گفتم کی رو انتخاب کردم تا خانومش واسطه بشه، سید شدید مخالفت کرد، گفت شما دو نفر کاملاً با هم متفاوتید، می‌گفت همین تفاوت‌ها نمی‌ذاره خوب زندگی کنید، می‌گفت اصلاً گروه خونی‌تون بهم نمی‌خوره.
علی لبخندی زد.
- سید نمی‌دونست حتی گروه خونی‌هامون هم یکیه، سید رو خانومش راضی کرد و گفت که خانم دختر خوبیه و انتخاب مناسبی هست، سید می‌گفت رفیق! من نگران خودتم، من هم بهش اطمینان دادم که از انتخابم مطمئنم.
علی نفس عمیقی کشید.
- اما شدیدترین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,199
پسندها
8,781
امتیازها
26,673
مدال‌ها
17
سطح
17
 
  • نویسنده موضوع
  • #568
نفس عمیقی کشید. سرش را به دیوار تکیه داد به نقطه‌ای در تاریکی روبه‌رویش خیره شد.
- بهترین روز عمرم همون روز بود، من و خانم بالاخره مال هم شدیم.
برای من هم آن روز بهترین روز عمرم بود، روزی که شادی‌اش با فکر و‌ خیال و تفکرات منفی اطرافیانم برایم زهر شد و بعدها شیرینی‌اش زیر زبانم آمد. من اصلاً از آن «بله»ای که آن روز به علی دادم و فکر می‌کردم پشیمانم کند، پشیمان نبودم.
- زنت خوب بود؟
با لحنی که حسرت واضحی در آن موج می‌زد گفت:
- خیلی خوب، این سه سالی رو که پیش اون گذروندم بهترین سال‌های عمرم بود، بهترین لحظاتم وقتی بود که با ذوق می‌خندید، وقتی پشت میز آزمایشگاه می‌دیدمش فقط دوست داشتم وایسم و ساعت‌ها با لذت نگاهش کنم، اون روپوش‌های سفید فقط به خانم می‌اومد، چشم‌هاش زیباترین چشم‌هاییه که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,199
پسندها
8,781
امتیازها
26,673
مدال‌ها
17
سطح
17
 
  • نویسنده موضوع
  • #569
از عصبانیت نزدیک بود به طرفش هجوم ببرم و یقه‌اش را بگیرم. با لحن فریادگونه‌ای گفتم:
- تو همزمان با زنت دختر دیگه‌ای رو هم می‌خواستی؟
سرش را به ضرب بلند کرد و ناباورانه برای اولین بار به طرف سمت چپ خودش رو به تاریکی‌ای که من بودم نگاه کرد. لحظه‌ای خشمگین به چشمان گرد شده‌اش مستقیم چشم دوختم. علی سریع چشم از تاریکی طرف من برداشت و به جهت نگاه سابقش یعنی دیوار روبه‌رویش برگشت و با لحن دستپاچه‌ای گفت:
- نه... نه... منظورم از عشق دیگه‌ام پدرم بود.
دیگر کم مانده بود از تعجب شاخ‌هایم بیرون بزند. من چه کاری به پدرش داشتم؟ اصلاً چرا وجود من مانع از عشق او‌ به پدرش می‌شد؟
- پدر تو که فوت کرده بود، چطور‌ مانع ازدواجت شد؟
بعد از کمی سکوت گفت:
- موقعیتی پیش اومد که اگه من با خانم می‌موندم به پدرم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,199
پسندها
8,781
امتیازها
26,673
مدال‌ها
17
سطح
17
 
  • نویسنده موضوع
  • #570
کارم سخت شد. علی بود و‌ پای‌بندی به قول و قرار. اعصابم برهم ریخت. چگونه می‌توانستم از زیر زبان او بیرون بکشم؟ محال بود اگر علی قولی داده باشد عمل نکند. یک آن چیزی به ذهنم رسید.
- تو قول دادی چیزی به دخترش نگی، نه؟
سرش را بالا آورد، اما هنوز زانوهایش را سفت در بغل گرفته بود.
- آره، ازم قول گرفت چیزی به دخترش نگم.
- ولی تو به دخترش نمی‌گی به من میگی.
علی چیزی نگفت.
- ببین من یه خبرنگارم، خیلی هم کنجکاوم از ته ماجرای تو سر در بیارم، الان منو توی اوج نگه داشتی و دیگه حرف نمی‌زنی، آخه این انصافه؟
زانوهایش را از حصار دستانش آزاد کرد و به دیوار تکیه داد.
- بی‌خیال دلیل جدایی من و زنم بشید.
نه مثل این‌که علی نمی‌خواست زبان باز کند.
- با این اوصاف اگه زنت نخواد هیچ‌وقت ببخشتت من بهش حق میدم.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 1, مهمان: 0)

عقب
بالا