- تاریخ ثبتنام
- 29/8/23
- ارسالیها
- 741
- پسندها
- 5,050
- امتیازها
- 22,273
- مدالها
- 15
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #421
سوار اتوبوس تقریباً قدیمی شدم. اتوبوس مسافران زیادی نداشت. مثل اینکه ناامنی که مدتی بود گریبانگیر آن منطقه شده روی تعداد مسافران هم تاثیر گذاشته بود. همه مسافران با لباسهای محلیشان مشخص میکردند که ساکنان منطقه هستند و از میان آنها فقط من بودم که مانتو و شلوار و مقنعه پوشیده بودم.
کولهام را بالای صندلی قرار داده و نشستم. سرم را به پنجره تکیه دادم و چشمم را به باغچه و شمشاد کنار جایگاه پارک اتوبوس دوختم. از اینکه به تنهایی جای ناشناختهای میرفتم که اتفاقاً روی امنیتش هم نمیشد حساب کرد، ترس در دلم افتاده بود. همین چند وقت پیش بود که تروریستها از مرز رد شده و افراد یک پاسگاه مرزی را قتلعام کرده بودند. اگر دوباره رد میشدند و میآمدند چه؟
چشم از پنجره گرفتم و به راننده دوختم...
کولهام را بالای صندلی قرار داده و نشستم. سرم را به پنجره تکیه دادم و چشمم را به باغچه و شمشاد کنار جایگاه پارک اتوبوس دوختم. از اینکه به تنهایی جای ناشناختهای میرفتم که اتفاقاً روی امنیتش هم نمیشد حساب کرد، ترس در دلم افتاده بود. همین چند وقت پیش بود که تروریستها از مرز رد شده و افراد یک پاسگاه مرزی را قتلعام کرده بودند. اگر دوباره رد میشدند و میآمدند چه؟
چشم از پنجره گرفتم و به راننده دوختم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر