- تاریخ ثبتنام
- 29/8/23
- ارسالیها
- 740
- پسندها
- 5,041
- امتیازها
- 22,273
- مدالها
- 15
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #411
رشیدی مثل همیشه تا خوابگاه با اخم و بدون حرف مرا رساند. قبل از پیاده شدن رو به او کردم.
- فردا دیگه نیازی نیست بیایید منو ببرید میدون.
فقط سر تکان داد، اما موقع پیاده شدن صدای آرامَش را شنیدم که «چه عجب» گفت. اخم کردم و سعی کردم فکرم را مشغول او نکنم.
تازه به فلت خودم رسیده بودم که دیدم زهرا با ماسک و دستکش زردرنگ و سبد کوچکی که وسایل تمیزکننده در آن بود از سرویس بهداشتی بیرون آمد. تا مرا دید ماسک را پایین داد.
- سلام خانم!
- سلام زهراجان، بعد که کارت تموم شد بیا پیشم.
- کارم تموم شده، اینها رو بذارم سر جاش، دستهام رو میشورم میام.
سری تکان دادم، در را باز کردم، پوتینهایم را روی جاکفشی گذاشته و داخل شدم. تازه لباسم را عوض کرده بودم و با انگشت داشتم موهای کوتاهم را جلوی آینه حالت...
- فردا دیگه نیازی نیست بیایید منو ببرید میدون.
فقط سر تکان داد، اما موقع پیاده شدن صدای آرامَش را شنیدم که «چه عجب» گفت. اخم کردم و سعی کردم فکرم را مشغول او نکنم.
تازه به فلت خودم رسیده بودم که دیدم زهرا با ماسک و دستکش زردرنگ و سبد کوچکی که وسایل تمیزکننده در آن بود از سرویس بهداشتی بیرون آمد. تا مرا دید ماسک را پایین داد.
- سلام خانم!
- سلام زهراجان، بعد که کارت تموم شد بیا پیشم.
- کارم تموم شده، اینها رو بذارم سر جاش، دستهام رو میشورم میام.
سری تکان دادم، در را باز کردم، پوتینهایم را روی جاکفشی گذاشته و داخل شدم. تازه لباسم را عوض کرده بودم و با انگشت داشتم موهای کوتاهم را جلوی آینه حالت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.