- تاریخ ثبتنام
- 29/8/23
- ارسالیها
- 952
- پسندها
- 6,048
- امتیازها
- 22,873
- مدالها
- 16
سطح
13
- نویسنده موضوع
- #761
با دلخوری گفتم:
- به همین راحتی از بابا دل کندید؟
- راحت نیست! باور کن راحت نیست؛ اما چارهای ندارم، باید با این وضع کنار بیام. هممون باید کنار بیایم.
- بابا همش تو فکر شماست.
- دلخوش نباش!
- باور کنید بابا به فکرتونه... میگفت کتاباتونو نبردید قبل خواب بخونید... .
کمی برای ادامهی حرفم مردد شدم، اما بالاخره لب باز کردم.
- میگفت مهریهتونو ریخته به حسابتون، گفت یکی از واحدای برج سفید رو میزنه به اسمتون تا راحت باشید.
- نباید مهریه رو میداد، اونو بخشیده بودم. بهش بگو من واحد نمیخوام. اگر هم چیزی از وسایل من مونده که دیدنش اذیتش میکنه، همه رو جمع کن، رضا که برگشت میگم بیاد بیاره.
«مادر» ضعیفی از دهانم خارج شد.
- ازش بپرس کی قرار محضر میذاره؟
ناراحت شدم.
- زندگی با ما اینقدر بد...
- به همین راحتی از بابا دل کندید؟
- راحت نیست! باور کن راحت نیست؛ اما چارهای ندارم، باید با این وضع کنار بیام. هممون باید کنار بیایم.
- بابا همش تو فکر شماست.
- دلخوش نباش!
- باور کنید بابا به فکرتونه... میگفت کتاباتونو نبردید قبل خواب بخونید... .
کمی برای ادامهی حرفم مردد شدم، اما بالاخره لب باز کردم.
- میگفت مهریهتونو ریخته به حسابتون، گفت یکی از واحدای برج سفید رو میزنه به اسمتون تا راحت باشید.
- نباید مهریه رو میداد، اونو بخشیده بودم. بهش بگو من واحد نمیخوام. اگر هم چیزی از وسایل من مونده که دیدنش اذیتش میکنه، همه رو جمع کن، رضا که برگشت میگم بیاد بیاره.
«مادر» ضعیفی از دهانم خارج شد.
- ازش بپرس کی قرار محضر میذاره؟
ناراحت شدم.
- زندگی با ما اینقدر بد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.