نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان راهی جز او نیست | دردانه عوض زاده کاربر انجمن یک رمان

دردانه. ع

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
962
پسندها
6,141
امتیازها
22,873
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #771
صبح زود خودم‌ را به ترمینال رساندم و یک راست سراغ شخصی‌هایی رفتم که جلوی ترمینال مسافر سوار می‌کردند. از کنار آن‌هایی که با فریاد مقصد خود را هوار می‌زدند تا مسافر جمع کنند، گذشتم و خود را به جمعی از راننده‌ها رساندم که دور هم روی سکویی نشسته و چای می‌خوردند. سلام دادم و توجه همه را به خودم جمع کردم. یکی که مسن‌تر از بقیه بود« بفرمایید» گفت.
- ماشین دربست می‌خوام.
جوانی از میان آن‌ها گفت:
- دربست؟ برای کجا؟
صفحه‌ی گوشی‌ام را باز کرده و از روی نقشه، جایی را که می‌دانستم کاروان‌سرا آنجاست را نشانشان دادم. جوان گوشی را گرفت و درحالی‌که با کنجکاوی نقشه را جابه‌جا می‌کرد تا حوالی آنجا را ببیند، به جمع دوستانش برگشت. همگی آرام و درگوشی باهم حرف زدند. در نهایت یکی از آنها که لاغراندام بود و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا