- ارسالیها
- 1,025
- پسندها
- 7,461
- امتیازها
- 23,673
- مدالها
- 16
- نویسنده موضوع
- #801
رضا درحالی که کولهپشتیاش را بهدست گرفته بود داخل شد.
- سارینا! من میرم این دوتا رو رد کنم برن، بعدش هم باید برم پیش پلیس، موندن خودمون هم دیگه خطرناکه، باید با هماهنگی پلیس ایران برگردیم، برگشتنی سعی میکنم باند و دارو برای علی جور کنم، فقط سعی کن تا برمیگردم بیدارش کنی.
بعد دست در کیفش کرد و پیراهن مسی رنگش را بیرون آورد و بهطرف من گرفت.
- اینو تنش کن! لباس خودش خیلی پاره شده.
لباس را با یک دست از دستش گرفتم و کوله خودم را با دست دیگر به طرفش دراز کردم.
- توی آستر کیفم پول هست، بده بهشون تا برن.
رضا کوله را گرفت «باشه»ای گفت، به سرعت از اتاق بیرون رفت و در را بست. به طرف علی خوابیده روی تخت برگشتم. دکمههای پیراهن کاملاً پاره و خاکی شدهاش که همان لباس سربازیاش بود را باز...
- سارینا! من میرم این دوتا رو رد کنم برن، بعدش هم باید برم پیش پلیس، موندن خودمون هم دیگه خطرناکه، باید با هماهنگی پلیس ایران برگردیم، برگشتنی سعی میکنم باند و دارو برای علی جور کنم، فقط سعی کن تا برمیگردم بیدارش کنی.
بعد دست در کیفش کرد و پیراهن مسی رنگش را بیرون آورد و بهطرف من گرفت.
- اینو تنش کن! لباس خودش خیلی پاره شده.
لباس را با یک دست از دستش گرفتم و کوله خودم را با دست دیگر به طرفش دراز کردم.
- توی آستر کیفم پول هست، بده بهشون تا برن.
رضا کوله را گرفت «باشه»ای گفت، به سرعت از اتاق بیرون رفت و در را بست. به طرف علی خوابیده روی تخت برگشتم. دکمههای پیراهن کاملاً پاره و خاکی شدهاش که همان لباس سربازیاش بود را باز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.