• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان راهی جز او نیست | دردانه عوض زاده کاربر انجمن یک رمان

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,118
پسندها
8,247
امتیازها
26,673
مدال‌ها
17
سطح
17
 
  • نویسنده موضوع
  • #841
با آرنج ضربه‌ای به بازویش زدم.
- علی! اینا رو ول کن! بیا از خودمون حرف بزنیم.
علی به طرفم برگشت و لبخندی زد.
- از چی حرف بزنیم؟
متفکر «هوم» کشیده‌ای گفتم تا یادم آمد.
- آها فهمیدم...! من اون عکسمونو که چاپ کرده بودی و گذاشته بودی لای آلبومت برداشتم.
ابرویی بالا انداخت.
- اونو از کجا دیدی؟
با حالت حق به جانبی سرم را بالا دادم.
- مامانت نشونم داد... .
بعد سرم را پایین آوردم و با شیطنت نگاهش کردم.
- تازه بقیه عکسای آلبومتو هم دیدم، حتی عکسای نوجوونیتو که دیلاق و‌ دراز بودی.
خندیدم و همراهم خندید.
- خیلی ضایع بودی علی!
- دستت درد نکنه! من ضایع بودم؟
- بله عزیزم! به میزان مناسبی ضایع بودی. البته قابل شما رو نداشت.
خنده‌اش را به لبخند مهربانی تبدیل کرد.
- ممنونم ازت!
- گفتم که قابلی نداشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,118
پسندها
8,247
امتیازها
26,673
مدال‌ها
17
سطح
17
 
  • نویسنده موضوع
  • #842
کمی مکث کرد و بعد با لبخند گفت:
- وقتی که عروسی می‌کردیم بهت می‌گفتم.
- خب چرا زودتر نمی‌گفتی؟ باور کن اگه کمک می‌خواستی من ازت دریغ نمی‌کردم.
- نگفتن من به خاطر این نبود که کمک نمی‌کردی، به این خاطر بود که نمی‌خواستم شائبه درست بشه، من و تو که هنوز رسماً زن و شوهر نبودیم. درست نبود وقتی امکان داشت رابطه‌مون ادامه‌دار نباشه من ازت بخوام به‌خاطر من برای غریبه‌ها خرج کنی... .
- پس من واقعاً غریبه بودم.
- نه عزیزم! اگه ازدواج می‌کردیم‌ بهت می‌گفتم، اما قبول کن خوب نبود ازت درخواست می‌کردم اون‌وقت بقیه فکر می‌کردن دارم ازت سوءاستفاده می‌کنم.
سرم را زیر انداختم.
- شاید حق با توئه، مثل الان که دیگه منو نمی‌خوای و ازدواجی هم نیست.
سرم را بلند کردم. به علی که با غم نگاهم می‌کرد گفتم:
- ولی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,118
پسندها
8,247
امتیازها
26,673
مدال‌ها
17
سطح
17
 
  • نویسنده موضوع
  • #843
نگاهم را از او گرفتم.
- خب... ماشینمو هم فروختم.
- اونو دیگه چرا؟ تو که خیلی دوستش داشتی.
- سر همون ماجرای گروگان‌گیری پول لازم شدم.
- پدرت کمکت نکرد؟
- بابا از گروگان‌گیری خبر نداره، ماشینو هم به خودش فروختم.
کمی مکث کردم و آرام‌تر گفتم:
- اوضاع زندگیمون بد بهم ریخته.
- چرا؟
- بابا و ایران دارن از هم جدا میشن.
سرم را بالا آوردم تا شعف را در چهره‌اش ببینم، اما فقط تعجب و ابروهای درهم رفته بود.
- واقعاً؟ سر چی؟
کلافه شانه‌ای بالا انداختم و نگاه گرفتم.
- چه می‌دونم؟ بابا یه تنه داره همه‌ی زندگی‌مو بهم می‌ریزه، این از تو، اون از ایران... من هم از خونه قهر کردم زدم بیرون.
علی با لحن سرزنش‌گری گفت:
- این چه کاریه دختر؟
فقط شانه‌ای بالا انداختم و‌ نگاه به کف زمین دوختم تا بغضم را نفهمد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا