• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان رویای آغوش‌گرم او | مینا بانو کاربر انجمن یک‌رمان

barbara

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
5/9/24
ارسالی‌ها
12
پسندها
9
امتیازها
3
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
اما با یادآوری اینکه خواهر من هم بچه اون حرومزاده رو حامله هست و وضعیت ما اینجوریه به ناگهان اون شادی و لبخندی که روی لبم اومده بود از بین رفت. همین هم باعث تعجب همه اشون شد.
با صدایی که انگار از تهه چاه بیرون میومد گفتم:
- منو ببخشید یک لحظه زیاد هیجان زده شدم. انشالله خدا براتون حفظش کنه صحیح و سالم به دنیا بیاد.
- عه این چه حرفیه گلم؟ مرسی عزیزم انشالله که روزی خودت بشه.
با زدن این حرفش یاد دختر کوچولوی خودم افتادم حتما باید توی اولین فرصت به مارال تماس بگیرم با جگر گوشه‌ام حرف بزنم. اما چیزی نگفتم با برداشتن یه دونه از لواشکا گذاشتنش توی دهنم از خوشمزگی و ترشی لواشک صورتم جمع شد ولی توی عمرم هیچ لواشکی به خوشمزه‌گی این لواشک نخورده بودم. رو به راضیه گفتم:
- چقدر لواشک خوشمزه‌ایه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

barbara

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
5/9/24
ارسالی‌ها
12
پسندها
9
امتیازها
3
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
نگاهمو ازش دزدیدم و یا کنایه گفتم:
- اوه گفتین خواهرتون حتما خیلی خیلی سوپرایز می‌شن که با من همسفر هستین و هم کلام شدین. انشالله خوشبخت بشین. یادتون نره منو حتما دعوت کنید عقد کنون‌تون.
برای آخرین بار دستم رو روی حروف اول اسم هامون که گلدوزی‌شده بود روی‌دستمال و اونو به سمتش‌گرفتم و یه تشکر کردم و قبل از اینکه اجازه حرف‌زدن بهش‌بدم هدفونم رو روی‌گوشم گذاشتم و بعد از روشن کردنش و وصل کردنش به بلوتوث موبایلم و پلی کردم یه آهنگ، از توی‌ کوله‌ام کتابی رو بیرون آوردم و از آخرین جایی که دیگه نخونده بودم شروع کردم به خوندن.
اونم وقتی دید دیگه بهش توجه نکردم حرفی نزدم ایرپادش رو در اورد و گذاشت توی گوشش دیگه زیر چشمی نگاهش نکردم و حواسم رو دادم به کتابم با ایستادن اتوبوس به خودم اومدم کتاب رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 8)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 1, مهمان: 0)

عقب
بالا