متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

دلنوشته دلنوشته نامه‌هایی به ونگوگ | آیناز شاعر یک‌رمان

کمدین پوچ شده

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
160
پسندها
1,056
امتیازها
6,463
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام دلنوشته: نامه‌هایی به ونگوگ
دلنویس: آیناز
مقدمه:
ون‌ گوگ عزیزم
نمی‌دانم این نامه به دستت می‌رسد یا نه، اما شیفتگی که نگاه نمی‌خواهد.
من این روزها شب پر ستاره‌ای شده‌ام که کورسوی تک‌تک اخترهایش خاموش شده‌اند و حتی شازده کوچولویی در اخترک‌های تاریک منظومه‌اش بره نمی‌خواهد.
من آفتاب‌گردان‌هایی شده‌ام که خورشید هم با اکراه فراوانی از او روی‌گردان است و به مهتاب برای ذره‌ای نور التماس می‌کند.
خانواده‌ی سیب‌زمینی‌خورها با من سر یک میز نمی‌نشینند و تنها در تراس کافه در شب میان سرما و تنهایی نشسته‌ام و به فنجان خالی قهوه می‌نگرم.
اگر تو نیز همانند خانواده‌ی سیب‌زمینی‌خورها مرا رها نکرده‌ای، در کافه‌ی نقاشی‌ها منتظرت هستم تا یک فنجان قهوه و نخی سیگار مهمانم باشی. امیدوارم بتوانی همانند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

FakhTeh

مدیر بازنشسته
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,957
پسندها
41,809
امتیازها
71,671
مدال‌ها
36
  • #2
•| بسم رب القلم |•
آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...
585360F9-867A-4DA0-88B2-83D77F96EB7C.jpeg

نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
***

"قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"
پس از گذشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : FakhTeh
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] delnia

کمدین پوچ شده

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
160
پسندها
1,056
امتیازها
6,463
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #3
ونگوگ عزیزم،
احساس می‌کنم میان این تاریکی سهمگین وجودم، اخیرا حتی شعشعه‌ی ستاره‌های نقاشی‌ات هم نمیتواند دلم را روشن کند.
من، کمدین پوچ شده به طرز دیوانه‌واری آرامش می‌جویم و سادگی میز خانواده سیب‌زمینی‌خورها را به تجلل و شکوه وصف‌نشدنی سفره‌ی شام آخر ترجیح می‌دهم.
کنون این زیبایی‌های پر شکوه به اندازه‌ی سادگی‌های خاص برایم قشنگ نیست مثل باغبانی که میان باغ مملو از گل‌های سرخ رز شگفت‌انگیزش، شیفته‌ی یاس خوش‌رایحه و تنهایی شده که در کمال سادگی جولان می‌دهد.
ونگوگ عزیزم، تو برایم خاص هستی درست مثل یک رویا.
 

کمدین پوچ شده

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
160
پسندها
1,056
امتیازها
6,463
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #4
ونگوگ عزیزم،
امروز خانه‌ی خانواده‌ی سیب‌زمینی‌خورها را ترک کرده‌ام.
می‌خواستم از گل‌های آفتاب‌گردانم خداحافظی کنم و چون خورشید آن‌ها را طرد کرده بود؛
با اشک‌هایم سیرابشان کردم تا زنده بمانند، اما از آن پس آن‌ها جای آفتاب به من خیره مانده‌اند.
می‌دانی؟ کاش شربت عشقم را نیز به پای گل‌‌آفتاب‌گردانی با سرشت شیفتگی می‌ریختم؛
نه گل رزی مغرور که همچون آفتاب در برابر دوست داشتنم از من روی می‌گیرد و میان سیاهی شب تنهایم می‌گذارد.
اویی که اگر نباشد آفتاب‌گردان‌ها هم منِ بی‌روحِ خاموشِ غم‌زده را رها می‌کنند‌...
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا