متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان روزهای خوب پر | لیلا سیاح قلندری کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع لیلا؛
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 5
  • بازدیدها 369
  • کاربران تگ شده هیچ

لیلا؛

پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,427
پسندها
4,035
امتیازها
20,173
مدال‌ها
15
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
نام رمان :
روزهای خوب پر
نام نویسنده:
لیلا سیاح قلندری
ژانر رمان:
#عاشقانه
کد رمان: 5493
ناظر:
Sara_D Sara_D

خلاصه:
نورا یه دختر شاد و شیطونه و به هیچی جز اذیت کردن بقیه فکر نمی‌کنه؛ ولی این سرنوشته که تعیین میکنه زندگی چجوری بگذره و این سرنوشت چیزهای خوبی برای نورا تعیین نکرده.

پ.ن: پایان خوش
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : لیلا؛

ANAM CARA

کاربر قابل احترام
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,060
پسندها
26,219
امتیازها
51,373
مدال‌ها
43
سن
19
  • #2
تایید رمان.jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ANAM CARA

لیلا؛

پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,427
پسندها
4,035
امتیازها
20,173
مدال‌ها
15
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
به نام خدا
نور آفتاب رو صورتم میزد و اصلا نمی‌ذاشت بخوابم. با چشمای بسته پاشدم پرده رو کشیدم و دوباره برگشتم تو تختم. توی خواب و بیداری بودم که احساس کردم صدای آواز میاد. نکنه فکر می‌کنین صدای چهچه بلبل بود؟ نه بابا! صدای نوید برادرم بود که داشت تو حموم آواز می‌خوند. می‌دونستم حالا حالاها تموم نمیشه، واسه همین سرمو بردم زیر بالش و دستامو محکم رو گوشام فشار دادم. اونقدر بلند آواز می‌خوند که هنوزم داشتم صداشو می‌شنیدم. از رو تخت بلند شدم و در اتاق رو باز کردم. می‌دونستم مامان و بابا هنوز خوابن. پاورچین پاورچین رفتم سمت در خونه و آروم بازش کردم. رفتم از خونه بیرون و پله‌ها رو دوتا یکی کردم و رسیدم جلوی در موتور خونه. کلید رو از زیر گلدون بیرون کشیدم و در موتور خونه رو باز کردم. رفتم تو و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : لیلا؛

لیلا؛

پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,427
پسندها
4,035
امتیازها
20,173
مدال‌ها
15
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
از مدرسه اومدم بیرون و راه افتادم سمت خونه. در حیاط باز بود، حتما بازم خانم نوری همسایه بالاییمون که آلزایمر داره یادش رفته درو ببنده. پله‌ها رو رفتم بالا و کلید رو از کوله‌ام پیدا کردم، در خونه رو باز کردم و رفتم تو. در حالی که مقنعمو در می‌آوردم، داد زدم:
- مامان! کجایی؟ پس چرا نمیای استقبالم؟ هیشکی خونه نیست؟
رفتم سمت اتاق نوید، همیشه بدون در زدن میرم تو، واسه همین وایسادم پشت در و سه، دو، یک درو مثل وحشی‌ها باز کردم و پریدم تو اتاق. ولی همون‌جا جلوی در خشکم زد. یکی جلوی در دراز‌به‌دراز افتاده بود. چشم چرخوندم و نوید رو دیدم که با صدای بلند اسم دوستشو گفت و اومد کمکش کنه. ( اسم دوست نوید سانیار )
سانیار دستشو گذاشته بود رو صورتش و آه‌ و ناله می‌کرد. یهو دستشو از رو صورتش برداشت و به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : لیلا؛

لیلا؛

پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,427
پسندها
4,035
امتیازها
20,173
مدال‌ها
15
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #5
بابا همونجور منتظر نگاش کرد. نوید پوفی کشید و با بی حوصلگی خیلی خلاصه گفت:
- امروز دوستم سانیار اومده بود اینجا. نورا هم از مدرسه که برگشت، در اتاق منو که باز کرد خورد تو صورت سانیار، بعد به جای اینکه ازش معذرت خواهی کنه، کلی حرف بارش کرد و رفت.
مامان با غضب نگام کرد و گفت:
- دختر این چه کاری بود کردی؟ بچه نیستی که شونزده سالته، صد دفعه گفتم... .
بابا حرف مامانو قطع کرد و با آرامش گفت:
- سارا جان! آروم باش! مطمئنم نورا خودش می‌دونه اشتباه کرده، سرزنش کردنش که فایده‌ای نداره.
دیگه اشتهام کور شده بود. یواش از سر میز بلند شدم و برگشتم تو اتاقم. پامو که گذاشتم تو اتاق، صدای زنگ گوشیم بلند شد. یکم این ور اون ور رو نگاه کردم و توی جیب شلواری که دو روز پیش پوشیده بودم پیداش کردم. نشستم رو صندلی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : لیلا؛

لیلا؛

پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,427
پسندها
4,035
امتیازها
20,173
مدال‌ها
15
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #6
به صورتم نگاه کرد و یه لبخند خوشگل زد. فهمیدم باهام آشتی کرده. نوید از من هشت سال بزرگتره و تو دانشگاه پزشکی می‌خونه. اما ما اصلا شبیه هم نیستیم. من چشمای درشت سبز تیره، پوست سفید، مو‌های بلند خرمایی، لبای کوچیک گوشتی، دماغ سربالا، وزن شصت و قد ۱۶۰. ولی نوید مو‌ها و چشمای متوسط سیاه، دماغ قلمی و لبای کاملا مردونه، پوست گندمی و قد و هیکل اندازه هرکول
همونجور خیره نگاهش می‌کردم که یه بشکن جلو چشم زد و گفت:
- کجایی فسقلی! چرا جواب نمیدی؟
- هیچی اینجام. من برم دیگه
خم شدم و گونشو بوسیدم، زود از اتاق زدم بیرون.
آخه من خیلی کم نوید رو می‌بوسم. شاید چون ازش خجالت می‌کشم.
***
امروز جمعه بود و من دوباره با صدای جارو برقی از خواب بیدار شدم. از اتاق اومدم بیرون و مامان رو دیدم که مثل همیشه کل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : لیلا؛

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا