• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان من ارگ بمُ تو نقش جهانی | فاطمه محمدی اصل کاربر انجمن یک رمان

fatemehm.asl

گوینده آزمایشی + میکسر آزمایشی
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/1/22
ارسالی‌ها
261
پسندها
1,642
امتیازها
10,013
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #51
- ای صغیر پایت را از گلیمت درازتر کردی گردنت را می‌زنم.
به شمشیر الکی و اخم‌های مادرانه‌اش که به صورتش نمیاید بلند و مستانه می‌خندم.
با انگشت اشاره‌ چاقو یا همان شمشیرش را عقب هل می‌دهم و پر هوس به خیارشورهای حسابی شور داخل ظرف زردرنگ روی اوپن زل می‌زنم.
- مراقب باش دستتو نَبُری ملکه.
با لبخند کوچک خیار شور کوچک‌تری را سمتم می‌گیرد، مهربان صورتم را می‌نگرد و بعد مشغول کارش می‌شود.
بهش نه نمی‌گویم و خیارشور را از خدا خواسته می‌گیرم.
درحالی‌که چشم بسته بویش می‌کنم از مادر فاصله می‌گیرم.
- ناهید من یکی جونم داره از گشنگی در میاد. شاید باورت نشه از صبح هیچی نخوردم، شام سوپ داریم؟ نه تو رو خدا حالم داره از اون یه مشت آب و سبزی بهم می‌خوره.
وسط غر زدن گاز کوچکی به خیار شور میزنم، مزه‌اش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : fatemehm.asl

fatemehm.asl

گوینده آزمایشی + میکسر آزمایشی
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/1/22
ارسالی‌ها
261
پسندها
1,642
امتیازها
10,013
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #52
- فعلاً که این خوشگل موشگله شما رو به یه خیارشور فروخت.
آخرین تکه خیارشور را مکارانه با چشمک در دهان می‌گذارم و ناهید با لبخند یک وری بچه پرو زمزمه می‌کند.
هیچ دلم نمی‌خواست او را درگیر دشواری‌هایم کنم همان که فکر می‌کرد بی‌دردسر دانشگاه می‌روم و سرگرمم کافی است.
وقتی دوباره مشغول کار می‌شود از جا بلند می‌شوم تا به پذیرایی بروم.
قصد دارم از آشپزخانه بیرون بروم که می‌شنوم ناهید می‌گوید خبری از سوپ‌های بد مزه نیست، برایت سالاد ماکارانی درست کرده‌ام.
خنکی در دلم می‌نشیند.
باید می‌گفتم رژیم هستم و نمی‌توانم لب بهش بزنم؛ اما با لحنی خوشحال تشکر می‌کنم.
ناهید می‌دانست جانم را فدای سالاد ماکارانی می‌کنم و با دل مهربانش برایم حاضر کرده، نمی‌توانستم دلش را بشکنم.
وارد پذیرایی شده خودم را با آن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : fatemehm.asl

fatemehm.asl

گوینده آزمایشی + میکسر آزمایشی
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/1/22
ارسالی‌ها
261
پسندها
1,642
امتیازها
10,013
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #53
- پوله دیگه نیازت شد استفاده کن.
ابروهایم سخت درهم می‌شوند.
داستان بوی‌های خوبی نمی‌داد.
از جا بلند می‌شوم و تلویزیون را ندیده خاموش می‌کنم.
دوباره وارد آشپزخانه شدم.
نگاهم مادر را درحالی‌که پنجره باز می‌کند گیر می‌اندازد.

- پوله دیگه؟ ناهید بحثِ یه قرون دو قرون نیستا.
گرمم شده است. با عجله کشِ روی لباس‌شویی را برمی‌دارم و موهای شلخته‌ام را جمع می‌کنم. ادامه می‌دهم:
- می‌دونم حقوقت رو به مَرمَر دادی. این پول رو تو نریختی. چجوری چند میلیون وارد حساب من شده؟
نفسش را سخت رها می‌کند.

دوست دارد از این ماجرا فرار کند و کسی پیگیرش نباشد. از حالت تکان دادن استرسی سر و دستانی که به کمر تکیه داده متوجه می‌شوم. همه چیز به نحو احسنت دستگیرم‌ شده است، مادرم دروغگوی خوبی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : fatemehm.asl

fatemehm.asl

گوینده آزمایشی + میکسر آزمایشی
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/1/22
ارسالی‌ها
261
پسندها
1,642
امتیازها
10,013
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #54
از آشپزخانه به سرعت بیرون می‌روم.
نمی‌توانم آنجا بمانم ظرفیتم تکمیل شده است. جایی را می‌خواهم که راحت گریه کنم بدون آن‌که کسی بفهمد و بخواهد از اشک ریختن منصرفم کند. وارد اتاق می‌شوم و در را محکم می‌بندم.
دست خودم نیست وقتی پای آن مردِ مثلا پدر وسط میاید و دلیل پر کشیدن لبخند از روی لب‌های مادرم می‌شود، عقل از مغزم گریز می‌کند. حس میکنم ‌دیوارها لحظه‌به‌لحظه نزدیک‌تر می‌شوند و هرچه جیغ و داد سر می‌دهم صدایی شنیده نمی‌شود.
من از وحشت آن زمان قاتل هم می‌شوم.
لباس‌ها را با زحمت در می‌آورم و اهمیتی به پاره شدنشان نمی‌دهم.
بدون پوشش که جلوی آینه می‌ایستم، با دیدنِ زخمِ قدیمی روی گلویم تنم می‌سوزد... .
مثل همیشه نادیده‌اش می‌گیرم.
به حمام میروم. زیر دوش می‌ایستم و آب را باز می‌کنم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : fatemehm.asl

fatemehm.asl

گوینده آزمایشی + میکسر آزمایشی
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/1/22
ارسالی‌ها
261
پسندها
1,642
امتیازها
10,013
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #55
خانه خرید وسایل‌های نو چید.
با ذوق پرده‌های خانه را خودش دوخت.
نگذاشت ردی از پای پدر باقی بماند‌.
خوب می‌دانست قرار است تنفرش در سینه‌ام ابدی بشود. یاد گرفته بودم در این دنیا خودم را دارم و مادرم را، مردی در زندگی ما حضور نداشت؛ مثلاً اگر جایی برایش اتفاقی می‌افتاد و نیاز به تکیه‌گاه داشت. خودش باید استوار پشت خودش می‌ایستاد، نمی‌توانست از شوهرِ عزیز کرده‌اش کمک بخواهد.
بهتر است بگویم ما دونفر خودمان مرد‌های قوی زندگیمان شدیم، من که از این بابت لذت می‌برم.
همان شوهر بی‌صلاحیتش چند سال قبل وقتی مدرسه بودم چشمم را دور دیدن و سر و کله‌اش پیدا شد. قبلاً در خانه‌ای آپارتمانی زندگی می‌کردیم که من ازش متنفر بودم. خدارو شکر آن روز مدرسه زود تعطیل شد. کلید که انداختم و وارد حیاطِ کوچکمان شدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : fatemehm.asl

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 2)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا