فال شب یلدا

  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

درحال ترجمه رمان فرشته سیاه | T.Heydarzadeh کاربر انجمن یک رمان

T.Heydarzadeh

نویسنده افتخاری
سطح
13
 
ارسالی‌ها
639
پسندها
4,402
امتیازها
17,473
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام انگلیسی: Darkangel: Book 1 of the Witches of Cleopatra Hill
نویسنده: Christine Pope
نام فارسی:فرشته سیاه، کتاب اول از جادوگران تپه کلئوپاترا
مترجم: T.Heydarzadeh
ژانر: فانتزی، عاشقانه، جادوگر
ناظر: M A H D I S M A H D I S
خلاصه: پیدا کردن مرد رویاهای شما می تواند یک کابوس واقعی باشد... .
انتظار می‌رود که آنجلا مک‌آلیستر به‌عنوان نخست‌وزیر آینده، یا بزرگترین جادوگر قبیله‌اش، در طول بیست و یکمین سال تولدش با همسرش پیوند برقرار کند، بنابراین اطمینان حاصل شود که او در زمان مقرر به قدرت کامل خود خواهد رسید. ساعت در حال پایین آمدن است و همسرش هنوز ظاهر نشده . در عوض، رویاهایش توسط مردی تسخیر شده که او هرگز ندیده بود. مردی که معتقد است باید نیمه گمشده موردنظر او باشد.
اما با پایان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : T.Heydarzadeh

T.Heydarzadeh

نویسنده افتخاری
سطح
13
 
ارسالی‌ها
639
پسندها
4,402
امتیازها
17,473
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #2
(فصل اول)
«شماره چهل و چهار»
خاله راشل کنار درب اتاقم مکث کرد. او بی جهت اعلام کرد: «اون اینجاست.»
چون چند دقیقه قبل، صدای زنگ در را شنیده بودم.
من پاسخ دادم: «باشه.»
به خود زحمت ندادم که بیزاری را از صدایم دور نگه دارم.
من هم به خود زحمت ندادم از میزی که رویش نشسته بودم، که ازآن به عنوان میز کامپیوتر و هم به عنوان میز آرایش استفاده می کردم، برگردم.
در لحظه ای که لپ تاپ من بسته بود. من باید جلوی آینه خودم را می آراستم؛ اما واقعاً چه فایده ای داشت؟ تا آن لحظه خاله‌ام حالت بشاش همیشگیش را به تن کرده بود. اما دیدم که دهانش کمی فشرده می شد، حتی وقتی که به شلوار جین، تی شرت مشکی و چکمه های کابویی مشکیم زیرچشمی نگاهی به انداخت.
- آنجلا، اگه حداقل به نظر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : T.Heydarzadeh

T.Heydarzadeh

نویسنده افتخاری
سطح
13
 
ارسالی‌ها
639
پسندها
4,402
امتیازها
17,473
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #3
با اخم جعبه کوچک حکاکی شده از هند را که برای ذخیره لوازم آرایش ناچیزم استفاده می کردم، باز کردم. لوله.ای از برق لب هلویی رنگ نرم به من خیره شد، اما من آن را نادیده گرفتم و در عوض یک لوله از بالم لب زنبور برت را بیرون آوردم و مقداری ا به لب‌هایم زدم.
به هر حال، وقتی که قرار بود چند دقیقه دیگر پاک شود، چه فایده ای داشت که براق بشود؟
لب هایم را به هم مالیدم. به طبقه پایین رفتم تا آخرین نامزد را ملاقات کنم.
وقتی وارد اتاق نشیمن شدم، پشتش به من بود. تنها چیزی که دیدم یک نفر قد بلند، با موهای تیره بود و برای یک ثانیه قلبم تپید. شاید بالاخره او باشد... .
اما بعد به سمت من چرخید. چشمان تیره‌اش با چشمانم برخورد کرد و قلبم به لرزه افتاد، درست مثل هر دفعه قبل، کاندیدا یک نفر قد بلند و مو تیره بود؛...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : T.Heydarzadeh

T.Heydarzadeh

نویسنده افتخاری
سطح
13
 
ارسالی‌ها
639
پسندها
4,402
امتیازها
17,473
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #4
با قضاوت در مورد حالت طبیعی روی صورت الکس تروخیلو، حدس زدم که او فکر می کند در دسته دوم قرار می گیرم.
خاله‌ام گفت:
- خب، من شما دو نفر رو تنها می‌ذاریم تا با هم آشنا شید.
در سالنی که به آشپزخانه منتهی میشد ناپدید شد. برخی از بوی‌های واقعاً شگفت‌انگیز از راهرو در اتاق نشیمن می‌پیچید.
بیچاره خاله راشل. هر بار که کل این آهنگ و رقص را مرور می کردیم.
او یک وعده غذایی بزرگ می پخت، فقط در صورتی که با یکی نامزد شوم و او باید برای شام بماند.
چه خوب که دوستش توبیاس مرتباً برای صرف غذا به خانه ما می‌آمد، وگرنه مقدار زیادی کباب، فلفل قرمز و تمبرهندی در فریزر انباشته می شد.
فکر می‌کردم بعد از چهل و سه بار انجام این کار، کمی بهتر آن را انجام بدهم.
گلویم را صاف کردم و گفتم:
- خب الکس... اهل کجایی؟
پنج...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : T.Heydarzadeh

T.Heydarzadeh

نویسنده افتخاری
سطح
13
 
ارسالی‌ها
639
پسندها
4,402
امتیازها
17,473
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #5
من پرسیدم:
- پس تو یکی از د لا پازها هستی؟ مایا د لاپاز چه نسبتی با تو داره؟
با اینکه از قبل جواب را می‌دانستم.
فوراً گفت:
- مادربزرگ.
پس یک رابطه مستقیم جالب بود. احتمالاً باید آن را می‌دانستم، اما تلاش برای پیگیری همه شاخه‌های شجره خانواده‌ام، بدون پرداختن به شاخه‌های سایر قبیله‌ها عذاب‌آور بود.
خاله راشل از این جور چیزها لذت می‌برد و فهرست‌ها و نمودارهای مفصلی را نگه می‌داشت. گمان می کردم زمانی که تعداد زیادی در قبیله به نوعی با یکدیگر فامیل بودند، سودمند باشد.
البته نه اینکه جادوگران و جنگجوها نمی‌توانستند خارج از قبیله خود ازدواج کنند. آوردن خون تازه خوب بود. وگرنه الکس تروخیلو نمی‌توانست الان جلویم بایستد؛ اما هنوز تعداد زیادی پسرعموی سوم و چهارمم با یکدیگر ازدواج...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : T.Heydarzadeh

T.Heydarzadeh

نویسنده افتخاری
سطح
13
 
ارسالی‌ها
639
پسندها
4,402
امتیازها
17,473
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #6
- فکر می کنم می تونم به اینجا عادت کنم.
یک قدم دیگر و یک قدم دیگر و بعد درست روبروی من ایستاده بود. همچنین بوی خوبی از افترشیو یا ادکلن مرکباتیش می آمد، چیزی تازه و تمیز.
من مدیریت کردم.
- تو می تونی؟
او پاسخ داد: «بله»
سپس دستش را بلند کرد و صورتم را در دستانش گرفت، انگشتان گرم و قوی روی گونه‌هایم.
می‌دانستم که این اتفاق خواهد افتاد؛ اما با این وجود، موج شدیدی از ناامیدی مرا فرا گرفت. مهم نبود که او زیبا بود و بوی خوبی داشت و کم و بیش دوستانه به نظر می رسید.
هر چه بود، هر چه بود آن جرقه که وقتی یک پریما همسر موردنظرش را لمس کرد، باید با آتشی خروشان شعله ور شود؛ خوب، آنجا نبود. آن یکی نبود.
برای یکی دو ثانیه او به لمس دستم ادامه داد، انگار که فکر می کرد من روی فیوز واکنش تاخیری یا چیز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : T.Heydarzadeh

T.Heydarzadeh

نویسنده افتخاری
سطح
13
 
ارسالی‌ها
639
پسندها
4,402
امتیازها
17,473
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #7
من در انجام این کار بسیار خوب بودم، آنچه از من انتظار می رفت.
خاله سرش را تکان داد.
- نه عزیزم، من خوبم. کمی برای خودت وقت بذار.
تشکری زمزمه کردم و به طبقه بالا فرار کردم. بیشتر روزها اتاقم مثل یک پناهگاه محسوب می‌شد، جایی که می‌توانستم از سنگینی انتظارات به آنجا فرار کنم.
با این حال، امروز بیشتر شبیه یک قفس بود. حتی با منظره خیره‌کننده‌ای که از شهر کنار تپه ، روی تپه کلئوپاترا، در دره سبز، از کنار صخره‌های قرمز سدونا، تمام مسیر به….
اواسط اکتبر یک روز صاف و خنک بود، با دید پنجاه مایلی و بیشتر. خیلی بیشتر.
در واقع، چون می‌توانستم قله هامفریس را در فلگستاف، نزدیک به صد مایل دورتر ببینم. در چنین روزهایی، به نظر می‌رسید که می‌توانستم دستم را دراز کنم و آن را لمس کنم... اگر آنقدر دیوانه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : T.Heydarzadeh

T.Heydarzadeh

نویسنده افتخاری
سطح
13
 
ارسالی‌ها
639
پسندها
4,402
امتیازها
17,473
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #8
او پرسید:
- حالا که چی میشه؟ آیا خاله ت نفر بعدی رو در صف قرار داده؟
- من اینطور فکر نمی کنم. منظورم اینکه ممکنه چند نفر همسن و سال من و از یک طایفه مناسب باشند؟ اون قبلاً مجبور شده بود از جای خیلی دور نامزد انتخاب کنه. تا کالیفرنیا و اورگان و کلرادو. با این حال، نیومکزیکو کسی نیست. قبیله های آنجا با ویلکاکس ها در ارتباط بودند. لرزیدم، سپس اضافه کردم: «مطمئنم فردا با تلفن صحبت می‌کنه، اما کف بشکه رو می‌تراشه.»
کمی مکث «خب، از آنجایی که به هر حال با همنوع خود پیوند نمی خوری، می خواهی فردا شب با من به صحنه اصلی بیایی؟ من شنیده م که گروه قرار خیلی خوب باشه.»
- چه کسی بازی می کنه؟
تقریبا می توانستم شانه های بالا انداختن او را ببینم.
-من اسمشون نمی دونم. وقتی که تو رو از خانه بیرون میاره،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : T.Heydarzadeh

T.Heydarzadeh

نویسنده افتخاری
سطح
13
 
ارسالی‌ها
639
پسندها
4,402
امتیازها
17,473
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #9
موضوع مادرم زیاد مطرح نشد... یا بهتر است بگوییم، خاله راشل هر وقت می خواستم از آن جاده بروم، به آرامی مرا به گردنه هدایت می کرد. هیچ کس چیزی بروز نداد و مستقیماًچیزی نگفت، اما برای من کاملاً واضح بود که مادرم پریما بعدی بود،او نتوانست فشار را تحمل کند. حدود یک ماه پس از بیست و یکمین سالگرد تولدش، پس از بررسی چند نامزدی که به وضوح برای او جذابیت نداشتند، این کار را انجام داد. نه حرفی، نه هیچی، تا اینکه یک سال بعد با دختری دو ماهه در آغوشش برگشت.
اگر اتهاماتی وجود داشته است، در مورد آنها به من گفته نشده است. نه، خاله ام،خواهر سرکش و دختر شیرخوارش را طوری به خانه برده بود که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده بود. این را از عمه بزرگم روبی، پریمای فعلی شنیدم، که ظاهراً به من رحم کرده بود و چند واقعیت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : T.Heydarzadeh

T.Heydarzadeh

نویسنده افتخاری
سطح
13
 
ارسالی‌ها
639
پسندها
4,402
امتیازها
17,473
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #10
هر سال در نزدیکترین شنبه به هالووین، یک رقص خیریه در سالن لارنس در جروم برگزار می شد. این گردهمایی دقیقاً بیست و یکم به پایان رسیده بود، و بنابراین نه سیدنی و نه من نتوانستیم تا قبل امسال به آنجا برویم. حتی منتظر ماندن برای اینکه برگزارکنندگان این قانون را لغو کنند، کافی نبود. در گذشته در تزیین کمک کرده بودم، تا حدی به این دلیل که به من فرصتی می داد تا نگاهی به حضور واقعی داشته باشم، تا حدی به این دلیل که به عنوان پریماه دوره بعدی، انتظار می رفت که در آن شرکت کنم و کمک کنم.

درست است، سیدنی بیشتر از من درباره همه چیز هیجان زده بود، اما فکر می‌کنم بخشی از آن صرفاً برای فهمیدن این بود که فکر می‌کردم تا الان باید همسفرم را ملاقات کرده‌ باشم و کسی را به جز سیدنی داشته باشم. هنوز هم برایم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : T.Heydarzadeh

موضوعات مشابه

عقب
بالا