- تاریخ ثبتنام
- 31/3/17
- ارسالیها
- 640
- پسندها
- 4,404
- امتیازها
- 17,473
- مدالها
- 16
سطح
13
- نویسنده موضوع
- #41
سه روز در قهری سنگین و پر کنایه گذشت.
من و تو شبیه دو سیاره غریبه درکهکشانی دور دست بودیم.
من دلم را از هرچه تو و رازهایت گسستم.
روز چهارم صدای موتور ماشین غریبه ای را شنیدم روی پای دردناکم خبردار ایستادم.
ماشین جیپ قرمز رنگ ناآشنا چند متری کلبه متوقف شد.
شال گردن پشمیت را دور گردنم محکمتر کردم.
آشناهای که از ماشین پیاده شدند، دشمن خونیم جانم بودند.
یکی از آنها فرهاد خ**یا*نت پیشه و دیگری عماد برادرناتنیم بودند.
عماد همان کاپشن سبز کهنه به ارث مانده از طاهر را برتن داشت.
هر دو از دیدن هم اکراه داشتیم. چشمان خاکستری تلخمان با دیدن دوباره همدیگر شبیه دریاچه یخ زده از سرما بود.
دکتر مثل میانجی بی تفاوت کنار تخت چوبی نظاره مان می کرد.
چند قدم به سویم برداشت و دستهایش را درون جیب هایش فرو...
من و تو شبیه دو سیاره غریبه درکهکشانی دور دست بودیم.
من دلم را از هرچه تو و رازهایت گسستم.
روز چهارم صدای موتور ماشین غریبه ای را شنیدم روی پای دردناکم خبردار ایستادم.
ماشین جیپ قرمز رنگ ناآشنا چند متری کلبه متوقف شد.
شال گردن پشمیت را دور گردنم محکمتر کردم.
آشناهای که از ماشین پیاده شدند، دشمن خونیم جانم بودند.
یکی از آنها فرهاد خ**یا*نت پیشه و دیگری عماد برادرناتنیم بودند.
عماد همان کاپشن سبز کهنه به ارث مانده از طاهر را برتن داشت.
هر دو از دیدن هم اکراه داشتیم. چشمان خاکستری تلخمان با دیدن دوباره همدیگر شبیه دریاچه یخ زده از سرما بود.
دکتر مثل میانجی بی تفاوت کنار تخت چوبی نظاره مان می کرد.
چند قدم به سویم برداشت و دستهایش را درون جیب هایش فرو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.