- تاریخ ثبتنام
- 22/12/23
- ارسالیها
- 24
- پسندها
- 196
- امتیازها
- 490
- مدالها
- 1
سطح
1
- نویسنده موضوع
- #11
به خاطر بلند بودن صداش عصبی اخم کردم و گفتم:
- زهرمار! حق نداری صدات و برای من بلند کنی فهمیدی؟! نمیشناسمش! تا حالا دیدی با کسی که اندازه تیر برق تو خیابونِ قرار بذارم؟ ها؟
ها رو بدون اینکه دست خودم باشه داد زدم. جاخورده چند قدم عقب رفت.
خودش میدونست فقط زمانی سرش داد میزنم که ازش دلخور باشم و زیاده روی کرده باشه. ما با هم بزرگ شده بودیم و یه جورایی من حکم همون مامان یا خواهر بزرگش رو داشتم و بهتر از خودش می شناختمش. میدونستم که پشیمون میشه، دفعهی اولش نبود...
با حس پشیمونی و کمی خجالت، دستهاش رو پشت سرش برد و با سری پایین با مِن مِن گفت:
- خب... خب فکر کردم... که یعنی... منظورم اینکه شاید باهاش دوستی... در واقع من... خب تو همیشه بهم میگفتی ولی الان که تو و اون و اینجا...
- زهرمار! حق نداری صدات و برای من بلند کنی فهمیدی؟! نمیشناسمش! تا حالا دیدی با کسی که اندازه تیر برق تو خیابونِ قرار بذارم؟ ها؟
ها رو بدون اینکه دست خودم باشه داد زدم. جاخورده چند قدم عقب رفت.
خودش میدونست فقط زمانی سرش داد میزنم که ازش دلخور باشم و زیاده روی کرده باشه. ما با هم بزرگ شده بودیم و یه جورایی من حکم همون مامان یا خواهر بزرگش رو داشتم و بهتر از خودش می شناختمش. میدونستم که پشیمون میشه، دفعهی اولش نبود...
با حس پشیمونی و کمی خجالت، دستهاش رو پشت سرش برد و با سری پایین با مِن مِن گفت:
- خب... خب فکر کردم... که یعنی... منظورم اینکه شاید باهاش دوستی... در واقع من... خب تو همیشه بهم میگفتی ولی الان که تو و اون و اینجا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش