- ارسالیها
- 38
- پسندها
- 281
- امتیازها
- 1,003
- مدالها
- 2
- نویسنده موضوع
- #21
بعد از دم کردن چایی رو صندلی نشستم و شروع به خوردن کردم. نمیدیدمش اما معلوم بود جاخورده... پوزخند زدم. واقعا فکر میکرد ماجرای دیروز و یادم رفته یا قراره به روش نیارم؟
- چیزه برم من دیگه.
بدون اینکه بهش نگاه کنم سرم و تکون دادم و بیخیال چاییم و خوردم:
- کاری نداری باهام؟
- نه!
بعد از چند دقیقه گفت:
- باشه پس من میرم، خدافظ.
- خدافظ.
صدای زمزمش رو که با کلافگی ای بابایی گفت شنیدم اما واکنشی نشون ندادم، همین بی محلیم بهش بهتر از هر گونه واکنشی بود که فکر میکرد قرار بود نشون بدم. اگه به گ... خوردن نمینداختمش اسمم نازلی نبود!
لبخند خیلی کوتاهی از بدجنسی خودم زدم. شاید اگه خودم جای اون بودم قطعا با کارنامه درخشانی که داشتم فکرای خوبی نمیکردم اما... نگاهم و ورودی آشپزخونه دادم و چپ چپ...
- چیزه برم من دیگه.
بدون اینکه بهش نگاه کنم سرم و تکون دادم و بیخیال چاییم و خوردم:
- کاری نداری باهام؟
- نه!
بعد از چند دقیقه گفت:
- باشه پس من میرم، خدافظ.
- خدافظ.
صدای زمزمش رو که با کلافگی ای بابایی گفت شنیدم اما واکنشی نشون ندادم، همین بی محلیم بهش بهتر از هر گونه واکنشی بود که فکر میکرد قرار بود نشون بدم. اگه به گ... خوردن نمینداختمش اسمم نازلی نبود!
لبخند خیلی کوتاهی از بدجنسی خودم زدم. شاید اگه خودم جای اون بودم قطعا با کارنامه درخشانی که داشتم فکرای خوبی نمیکردم اما... نگاهم و ورودی آشپزخونه دادم و چپ چپ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش