فال شب یلدا

```

روی سایت کوچه باغ کودکی | پریچهر صادقی کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
سطح
27
 
ارسالی‌ها
947
پسندها
19,438
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #1
«به نام خالق»
کوچه باغ7.jpg
[با تشکـر از طراحـی زیبـای Haniie Lady Green عزیـز( :]

نام دلنوشته: کوچه باغ کودکی
نام نویسنده: پریچهر صادقی

مقدمه:
امروز، دوباره دلم هوای روز های گذشته را کرد.
همان روز های خوب و شیرین...
همان هایی که تکرار دوباره اش، آرزو شده است.
روزگاری که بی دغدغه، می خندیدیم، می چرخیدیم و آواز های کودکانه می خواندیم.
بیا تا دوباره برگردیم...
آن موقع شاید بتوانیم؛ سری به کوچه باغ کودکی بزنیم.
 
آخرین ویرایش
امضا : سالخورده و گربه اش

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
سطح
27
 
ارسالی‌ها
947
پسندها
19,438
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #2
امروز بلیتی گرفتم.
درست است؛ یک بلیت به مقصد روزگار دور...
شوق، درونم غوغا می کند.
وقتی دوباره یادم می آید؛ کوچه باغ های کودکی تنها مال من است.
 
امضا : سالخورده و گربه اش

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
سطح
27
 
ارسالی‌ها
947
پسندها
19,438
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #3
خانه ی مادربزرگ، یادت است؟
چقدر دور هم جمع شدن ها، آنجا صفا داشت.
شب های عید و یلدا...
چقدر محبت های مادربزرگ، مزه داشت!
بیا تا دوباره برگردیم...
آنوقت، می توانی تا ابد زیر کرسی بنشینی و با مادربزرگ صحبت کنی.
 
امضا : سالخورده و گربه اش

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
سطح
27
 
ارسالی‌ها
947
پسندها
19,438
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #4
عکس خودم را در آب می دیدم.
اما باور نمی کردم...
من دیگر آن دختر بچه نبودم؛ چقدر حیف!
با حسرت به حوض فیروزه ای نگاه کردم؛ ماهی های سرخ درونش جست و خیز می کردند.
لبخندی به لبم آمد.
مهم نیست؛ امروز روز من است.
روز وداع با کوچه های کودکی...
 
امضا : سالخورده و گربه اش

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
سطح
27
 
ارسالی‌ها
947
پسندها
19,438
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #5
کاش دوباره کودک شویم؛ تا آنوقت بتوانیم...
آزادانه بخندیم و آواز بخوانیم.
خوش باشیم؛ فارغ از دغدغه های روزگار پیش رو
در بین اتاق های تو در توی قدیمی بازی کنیم.
پشت یک در چوبی قایم شویم؛ تا وقتی که برای همیشه کودک بمانیم.
 
امضا : سالخورده و گربه اش

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
سطح
27
 
ارسالی‌ها
947
پسندها
19,438
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #6
ما بزرگ شدیم و تغییر کردیم.
دل هایمان تغییر کرد.
رفتارهایمان عوض شد.
چه شد؟!..
چرا دیگر مثل دوران کودکی نیستیم؟
من که می گویم؛ بازگشت به کودکی، شیرین ترین اتفاق ممکن است.
 
امضا : سالخورده و گربه اش

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
سطح
27
 
ارسالی‌ها
947
پسندها
19,438
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #7
وقتی در دوران کودکی سیر می کردیم...
هر وقت به من، دروغی می گفتی؛ با شیطنت فریاد میزدی:
_کلک زدم!
اما حال، در دنیای امروز...
هیچ چیز کلک کودکانه ی ما نیست...
همه ی شان دروغ هایی ماهرانه هستند.
 
امضا : سالخورده و گربه اش

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
سطح
27
 
ارسالی‌ها
947
پسندها
19,438
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #8
کاش دوباره برگردیم به روزهایی که، بزرگترین ترس ما...
تاریکی بود.
حالا دیگر از تاریکی نمی ترسم؛ به هیچ وجه!
ولی ترس چیز های دیگر؛ مرا دیوانه می کند.
 
امضا : سالخورده و گربه اش

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
سطح
27
 
ارسالی‌ها
947
پسندها
19,438
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #9
خنده های کودکی ام، از ته دل بود.
صدای خندیدن هایم، گوش آسمان را کَر می کرد.
اما حالا چی؟...
خنده ای آهسته و زوری...
بیا با هم برگردیم؛ تا دوباره صدای شادی مان روی تنِ آسمان، طنین بیندازد.
 
امضا : سالخورده و گربه اش

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
سطح
27
 
ارسالی‌ها
947
پسندها
19,438
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #10
قهر های کودکی ما، تا قیامت بود.
اما چه ساده، فراموش می کردیم.
چشم روی بدی های هم، می بستیم و دوباره بازی می کردیم.
"قهر تا قیامت" های ما، هیچوقت محقق نشد.
شاید در کودکی، زودگذر تر از حالا بودیم...
 
امضا : سالخورده و گربه اش
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا