روی سایت دلنوشته کودکی |meli770کاربرانجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع S_MELIKA_R
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 24
  • بازدیدها 1,292
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

S_MELIKA_R

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
6/4/17
ارسالی‌ها
2,248
پسندها
19,516
امتیازها
46,373
مدال‌ها
30
سن
25
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
یادش بخیر!
شبا وقتی هوا تاریک می‌شد، چراغای هردو حیاط رو خاموش می‌کردیم
که قایم باشک بازی کنیم.
هممون قایم می‌شدیم
پشت درختای حیاط اولی، پشت دیوار حیاط دومی قایم می‌شدیم...
ولی می‌دونستیم، مطمئن بودیم اگه پیدامون نکنن بازی نمی‌کنن...
اصلا بازی رو شروع نمی‌کنن!
مطمئن بودیم که پیدامون می‌کنن.
نمی‌دونم چرا، ولی وقتی بچه بودیم انگار بیشتر هوای همدیگر رو داشتیم، بیشتر خوش می‌گذشت.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : S_MELIKA_R

S_MELIKA_R

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
6/4/17
ارسالی‌ها
2,248
پسندها
19,516
امتیازها
46,373
مدال‌ها
30
سن
25
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
نمی‌دونم چرا جدیدا تا یک حرف می‌شنوم یا یک چیزی می‌بینم...
میرم توی خاطرات، زمانی که همه چی خوب بود.
اگه دقت کرده باشید کلا قدیم، قبلا، گذشته بیشتر خوش می‌گذشت.
مثلا:
قبلا که دور هم جمع می‌شدیم، برای نماز صبح هممون می‌رفتیم پشت سر پدربزرگم نماز بخونیم.
برای نماز خوندنمون هم که تشویق شیم به نماز اول وقت خوندن، هر روز بهمون [ما می‌گفتیم نوت] یا همون عیدی می‌داد.
البته این فقط مختص به نماز صبح نبود؛
دقیقا به چند وعده تقسیم می‌شد...
صبح، ظهر، عصر و شب.
همیشه هم درحال بازی کردن و دست گل به اب دادن بودیم...
ولی کسی خم به ابروش نمی‌اورد.
قبلا با اینکه بزرگترها با هم مشکل داشتن ولی کسی به روی خودش نمی‌اورد...
نمی‌دونم چرا وقتی بزرگتر شدیم خواستن به رو بیارن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : S_MELIKA_R

S_MELIKA_R

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
6/4/17
ارسالی‌ها
2,248
پسندها
19,516
امتیازها
46,373
مدال‌ها
30
سن
25
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
جدیدا هیچ حرفی در مورد دوران کودکی عزیزم ندارم.
هیچ حرفی نیست توی ذهنم، انگار همشون خوابیدن یا تموم شدن.
درست مثل بازی‌هامون که تموم شدن...
فقط خیلی شیرین بودن...
انقدر شیرین که وقتی بهشون فکر می‌کنم هنوز انرژی می‌گیرم.
از طرفی هم وقتی بهشون فکر می‌کنم بغض گلوم رو می‌گیره.
الان... همین موقع درخت بزرگ شاه‌توت، توت‌هاش دارن میرسن.
ولی کسی نیست که بچینشون.
کسایی نیستن که هنوز ازخواب بیدار نشده برن اول توت بخورن بعد برن سراغ بقیه کارهاشون.
دیگه تموم شد...
فقط خاطره‌هاش موند؛
حتی ادم‌هاشم عوض شدن...
ولی درخت شاه توت قرمز عوض نشده.
مطمئنم هنوز هم خوشمزه‌ست، همون قدر هم تو دل برو.
دیگه کسایی نیستن که حسرت اون شاه توتی که روی شاخه‌های بالایی هست رو بخورن، به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : S_MELIKA_R

نسترن محمودی

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
21/7/18
ارسالی‌ها
1,385
پسندها
30,429
امتیازها
63,073
مدال‌ها
13
سطح
0
 

فرزانه رجبی

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
1,676
پسندها
16,501
امتیازها
39,073
مدال‌ها
29
سطح
24
 
  • #25
152975
 
امضا : فرزانه رجبی
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا